تشکرشده 1,600 در 571 پست
sahar67 (دوشنبه 22 تیر 94)
تشکرشده 738 در 270 پست
قطعا رفتار و کوتاه اومدن خونوادم باعث این رفتارها شده ولی فکر میکنم مادرم میخواست بگه این استرس های اضافی باعث شده حالت پرخاشگریش شدید تر بشه
بیچاره وقتی به پدر مادرم گفتم که خیلی اینجا میره رو اعصابمون پدرم میخواست بیاد اینجا ببرتش براش باشگاه فرهنگیان اتاق بگیره که من نذاشتم و گفتم حالا هرطور شده تحملش میکنیم تا کارش تموم شه
واقعا اونا هم کلا دیگه به جز مدارا کردن کاری از دستشون بر نمیاد
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
تشکرشده 378 در 207 پست
سحر جان آخرش با خواهرت چيكار كردي ؟
تشکرشده 738 در 270 پست
پریا جان متاسفانه تلاش های من برا مجاب کردنش برای مراجعه به روانشناس بی نتیجه بودو منجر به بی احترامی های وحشتناکتری شد یکی دوبار دیگه اومد خونمون به بهانه انجام کارهای تسویه حساب دانشگاه و ..... و هربار از دفعات قبل بیشتر اذیتمون میکرد تا جایی که پدر و مادرم که از رفتارهاش ناراحت بودن خودشون یه بار باهاش اومدن و پدرم بردش دانشگاه و همه کارهاش و انجام دادکه دوباره نخواد بیاد مزاحم ما بشه
البته من رفتارمو باهاش عوض کردم به هیچ وجه دیگه مثل قبل ساپورت مالیش نمیکنم و کلا خیلی تحویلش نمیگیرم
ما همش نگران این بودیم که واسه ارشد باز اینجا قبول بشه و دو سال دیگه اذیتمون کنه باور کنید همسرم همش میگفت من یه نذری میدم اگه زلزله اینجا قبول نشه
بعدشم خدارو شکر امتحان ارشدش جوابش اومد و مخابرات روزانه دانشگاه تبریز قبول شده و حالام از اواخر شهریور میره تا دوسال فعلا از دستش راحتیم
حالا پدرم مادرم بنده های خدا جرات ندارن بفرستنش خوابگاه میگن باید وسط زمستون مارو بکشه تبریز بگه باید برام خونه بگیرین من با هم اتاقیام نمیسازم پس خودمون از اول براش خونه بگیریم
خلاصه به هیچ وجه مشکلش حل نشد و بیست و چهار ساعته مشغول بی حرمتی کردن و توهین کردن به پدر مادرمه خدا نکنه حرفی برخلاف میلش بزنن چشمشو میبنده و دهنشو باز میکنه
حالا دلمون به این خوشه شاید بره دانشگاه دوباره سرش گرم شه یه ذره بهتر شه
ممنون که به یادم بودی
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 22 شهریور 94 در ساعت 11:55
تشکرشده 738 در 270 پست
دوستان تاحدی در جریان مشکلات رفتاری خواهرم هستین خواهرم به شدت از کنترل خارج شده و رفتارهاش به شدت موجب افسردگی مادرم شده در حدی که مدام در حال گریه کردنه
همونجوری که نوشتم خواهرم فوق لیسانس تبریز قبول شد و هممون از قبولیش بسیار خوشحال بودیم درحدی که مادرم لحظه ای که جواب دادن از خوشحالی گریه میکردو نمیتونست حرف بزنه
قرار بر این شد که پدر و مادرم ببرنش تبریز و براش خونه بگیرن به دلایل زیادی که از حوصله اینجا خارجه
اواخر اینکه بخواد بره تبریز بسیار بهانه گیر شده بود و حتی زنگ زده بود سازمان سنجش که من میخوام انتقالی بگیرم و شهر خودم بمونم با توجه به اینکه در کارنامه نهایی همون گرایش شهر خودمونم قبول شده بود
خلاصه هر روز به پروپای مادرم و پدرم میپیچیدو بهانه گیری میکردو هر روز خدا باهاشون بحث میکرد
اونام بنده های خدا مدام کوتاه میومدنو تو دلشون میگفتن که کمتر از 15 روز دیگه میره و از دستش راحت میشیم واسه همین جوابشو نمیدادنو سعی میکردن خواسته هاشو انجام بدن
هرچی خواست براش گرفتنو و هر رفتاری کرد کوتاه اومدن
تا اینکه سه روز قبل اینکه بخوان برن تبریز با مادرم دعوا میکنه و به مادرم بی احترامی میکنه مادرمم گریش میگیره و از رو عصبانیت به خواهرم میگه چون بهم بی احترامی میکنی منم باهات نمیام تبریز با پدرت تنهایی برو
و این قضیه شد یه دلیل دست خواهرم برا ناسازگاری و رفتارهای وحشیانه
از فرداش مثل دیوونه ها رفتار میکرد سه روز تمام غذا نخورد و هرچی مادرم میگفت بابا من اون موقع عصبانی بودم اون حرفو زدم تو کلش نرفت که نرفت براش غذا گرم میکنه میبره تو اتاقش که میزنه زیر دست مادرم و همه چی پخش زمین میشه
مادرم میشینه تلویزیون نگاه کنه که خانوم کنترل تلویزیونو ازش میگیره و میزنه به دیوار میشکنه مادرم باز هیچی نمیگه و میزنه زیر گریه و میره تو اتاق خودش خواهرم شروع میکنه دادو بیداد کردن که من دیگه دانشگاه نمیرم و با چاقو قیچی میفته به جون وسایل خونه
تمام لباس هایی که براش خریده بودنو تیکه تیکه میکنه چیزی حدود یه تومن براش لباس خریده بودن
تمام خوراکی هایی که مادرم براش خریده بودو گذاشته بود تو ساکش در میاره میریزه رو فرش!!!! فکر کنید یه شیشه بزرگ قهوه ریخته بوده رو فرش کرم!!!! حال مادرمو تصور کنید فقط
و با گوشکوب میزنه گوشیشو خورد میکنه اونم گوشی نوت تری !!!! که واسه عید براش خریده بودن یک ونیم!!!!
خلاصه بعدش کاری کرده بود که پدرم قسم میخورد میگفت اگه پسر بود همون لحظه از خونه بیرونش میکردم هرچی پدرم مادرم میگن ابرومون رفت صداتو بیار پایین گوشش بدهکار نبوده
مادرم فشارش میره بالا و میفته پدرم داد میزنه میگه داروهای مادرتو بیار میگه ولش کن بذار بمیره!!!!!!
خلاصه تو این وضعیت زنگ زدم خونه و به پدرم گفتم چرا صدات میلرزه که برگشت گفت نمیدونی خواهرت چکار کرده هرطور شده بیا ارومش کنو راضیش کن ببرش تبریز
منه بیچاره ساعت ده شب راه افتادم رفتم و هرجوری بود قائله رو ختم کردمو و راضیش کردم که بره تبریز
خانوم شرط گذاشته بایدتمام لباس هامو دوباره برام بخرن
باید گوشیمو دوباره بخرن
بایدم برام خونه بگیرن
خلاصه پدرم فقط برا اینکه از سر لجبازی درسشو ول نکنه بنده ی خدا دوباره یه تومن بهش داد بره لباس بخره و اینبار گوشی نوت 4 هم براش خرید!!!!!
اگرچه من ذره ای موافق این کارهای پدرم نبودم اما پدرم گفت بخاطر ایندش و اینکه بعدها عذاب وجدان نداشته باشم اینکارا رو میکنم
خلاصه با پدرم و خواهرم رفتیم تبریز و هرطوری شد با بدبختی اونجا موندگارش کردیم نا گفته نمونه همونجا هم ده بار منو شسته تو خیابون !!!!و مدام میگفت اصلا کی گفت تو بیای و من به هیچ کس احتیاج ندارم البته با لحن و کلمات بسیار بی ادبانه و دور از شخصیت
بعدش من با همسرم رفتم مسافرت و متاسفانه تو روزای اولی که این اتفاق افتادو مادرم به شدت ناراحت بود من از مادرم دور بودم و از وقتی برگشتم مادرم گریش بند نمیاد هربار که بهش زنگ میزنم فقط گریه میکنه
خواهش میکنم به من بگید که باید چکار کنم شب و روز ندارم وقتی حال مادرمو میبینم
خواهر بزرگم کلا خواهر بی ادبمو بایکوت کرده و نزدیک پنج ماهه باهاش حرف نمیزنه منم کلا بی محلش کردمو کاری به کارش ندارم اما اینقدر روداره هر کاری داره یا زنگ میزنه بهم یا پیام میده
واقعا هممون مستاصل شدیم از دستش
تا قبل این ماجراها من نگران اینده خواهرم بودم و میترسیدم با این رفتارها زندگیشو خراب کنه اما الان کار به جایی رسیده که اصلا نمیخوام ببینمش و فقط نگران پدر مادرم هستم
مادرم هر روز فشارش بالا میره و با گریه حرفایی که خواهرم بهش زده رو تکرار میکنه
به هیچ وجه نمیتونم ارومش کنم و قلبم داره از جا کنده میشه خواهش میکنم هر راهنمایی که به ذهنتون میرسه بگین
خواهرم به شدت افسار گسیخته شده و از کنترل خارج شده
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
تشکرشده 3,200 در 813 پست
دوست عزیز
به نظر من این خشم زیاد - پرخاشگری و رفتار کنترل نشده خواهرتون نشانه بیماری است
احتمالن اسکیزوفرنی دارند و حتمن نیاز به مصرف دارو و مشاوره با روانپزشک و همچنین روانشناس دارند.
لطفا این موضوع را جدی بگیرید و از خانواده بخواهید قبل از پیشروی بیشتر بیماری و عواقب بعدی که ممکنه
بخاطر شرایط الانشون پیش بیاد (دوری از خانواده) در اولین فرصت ایشون را به متخصص نشان دهند.
متاسفانه رفتارهای پدر و مادرتون در تشدید مشکلات ایشون بی تاثیر نیست.
امیدوارم با خبرهای خوبی از احوالات ایشون ما را مطلع کنید
mahasty (سه شنبه 07 مهر 94), sahar67 (سه شنبه 07 مهر 94), دختر بیخیال (سه شنبه 07 مهر 94)
تشکرشده 738 در 270 پست
سنجاب عزیزباخوندن پیامتون دلم هری ریخت پایین نمیتونم حتی تصورشم بکنم که .....
خب مشکل همینه که کسی حریفش نمیشه به حدی بی ادبو گستاخ هست که کسی جرات اینکه ببرتش پیش پزشکو نداره
مگر خدا بدونه با من سر همین موضوع چکار کرد واقعا نمیدونم بایدچکار بکنم نزدیک بود کار به درگیریه فیزیکی برسه!!!!
پدر مادر بیچارم چطور میتونن اونو وادار کنن که بره پیش پزشک؟؟؟؟
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
ویرایش توسط sahar67 : سه شنبه 07 مهر 94 در ساعت 15:45
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
سحر جان،
ممکنه خوندن این پست سخت باشه، نوشتنش که آسون نیست.
شاید هم من خوب متوجه نشدم. اگر اشتباه می کنم ببخشید.
ولی چیزی که توصیف کردید .... مادرتون باید موقعی که ایشون داشت تمام خونه و زندگی را به هم می ریخت و می شکست و ... زنگ می زد اورژانس می آمد و به زور می بردنش. بستریش می کنند و با دارو کنترلش می کنند و کم کم حالش که بهتر بشه خودش هم دیگه همکاری می کنه.
اگر توی خوابگاه یا دانشگاه به کسی آسیب برسونه چی؟
اگه حالش بدتر بشه ممکنه دردسری درست کنه که به این راحتی نشه ازش گذشت.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
mahasty (سه شنبه 07 مهر 94), sahar67 (چهارشنبه 08 مهر 94), میس بیوتی (سه شنبه 30 آذر 95), آی تک (سه شنبه 07 مهر 94), آبی آسمونی (دوشنبه 17 خرداد 95), دختر بیخیال (سه شنبه 07 مهر 94)
تشکرشده 1,144 در 414 پست
متاسفانه منم بعد از خوندن پست یکی مونده به آخرتون، با گفته های سنجاب و شیدا موافقم.
میدونم ایشون خویشاوند درجه یک شما هستن و قبول مشکل بیماریشون دشوار. اما باور کنید حتی پرت کردن وسیله یا فریاد کشیدن در لحظه اوج خشم و ناراحتی، میتونه قابل قبول باشه.
اما اینکه کسی بره وسیله بیاره و در نهایت خونسردی خرابکاری کنه و کسی رو آزار بده، طبیعی که نیست هیچ، خطرناکه.
شرایط ایشون روز به روز بدتر میشه و درمان مشکلتر.
اگه از حرف مردم میترسین، مجبور نیستید به کسی بگید. اللخصوص که الان دانشگاه میرن و میتونید غیبتشون رو این طوری توجیه کنید. هرچند شاید نیاز به بستری نباشه ولی درمان لازمه.
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
بنظرم سعی کنید خودتون حضوری به یک مشاور یا روان پزشک مراجعه کنید و این مشکل و رفتارها و اعمال ایشون و توضیح دهید این افراد راهنمایی تخصصی تری میتوانند داشته باشند.
تاحالا به طور خصوصی از مدیر همدردی مشاوره گرفتید؟نظر ایشون چی بوده؟
بنظرم مشکلتون در حدیست که باید حتما یک فرد متخصص نظر بدهد .
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)