به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 35
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    من باید برای زندگیم کاری کنم زندگیم خیلی داره کجدار و مریض پیش میره همش خود خوری همش خود خوری. فرشته مهربان به من توصیه کردن شمارمو عوض کنم ،بخاطر شغلم خیلی برام سخت میشه بر فرض مثال این کار رو کردم و اگر دباره شمارمو پیدا کرد چی؟راه حل دوم هم شکایته باور کنید منو تو دادگستری خیلی ها میشناسن ولی چاره ای جز شکایتم انگار ندارم دیروز زنه باز اس مس داد که شوهرت منو طلاق نمیده (حالا یه صیغه نامه هم ندارن ها اسم طلاق و میاره که منو بیشتر بچزونه )بخاطر بچه تو زندگیم بمون و و از این حرفا . من مطابق معمول بهم ریختم و زنگ زدم به شوهرم تقریبا نزدیک اذان بود .شوهرم با دهن روزه و از صبح هم تو افتاب مشغول کار بود .......خب خیلی عصبانی شد و سرم داد که از دستت خسته شدم هر تصمیمی میخوای بگیر . خب من در واقع برام روحیه ای نمونده با دخترم رفتار خیلی بدی دارم و روزی یکبار کتکش میزنم بعدش از خودم متنفر میشم که چرا حوصله یدونه بچم رو ندارم کارام همه رو هم تلنبار شده و تمرکز انجام ادنش رو ندارم چون کارم نیاز به تمرکز و دقت زیادی داره. میدونم که این زنه فقط برای اذیت کردن این اس مس ها رو میده خب دقیقا موفق هم میشه و به منظورش میرسه چون هم من بهم میریزم هم بین منو شوهرم شکراب میشه شوهرم از اونموقع شناسنامه گرفته یه جوری برخورد میکنه انگار واسه من یه کاری کرده به این زندگی امیدی ندارم از اونور هم اصلا نمیتونم تصمیم به جدایی بگیرم تو تردیدهام تو غصه هام تو خود خوری تو حرص خوردنام گیر کردم و عمرم داره میگذره و صدماتی که به من وارد میشه رو متاسفانه من ناخواسته به فرزندم انتقال میدم . باید بخاطر دخترم کاری انجام بدم یه کار بزرگ یه تصمیم درست از مبارزه خسته شدم از کل کل کردن با زنی که ..........فردا صبح هر جور شده میرم واسه شکایت امیدوارم باز تعلل نکنم ...

  2. کاربر روبرو از پست مفید مینا30 تشکرکرده است .

    بانوى مهر (جمعه 19 تیر 94)

  3. #22
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    عوض کردن خط تلفن و بی تفاوت بودن نسبت به رفتارهای با برنامه اون خانم کار مشکلی نیست ، در لایه های درونی شما از درگیر بودن با این مساله دارید لذت می برید .

    بله گاهی ما حتی از عذاب کشیدن خودمون لذت می بریم در حالیکه آرامش شما دست خودتونه و عکس العمل های همسرتون نسبت به واکنش های احساسی شما کاملا طبیعیه.

    اگر شما تصمیم به ماندن وادامه این زندگی گرفتید چرا زندگی را از لحظه اکنون شروع نمی کنید؟ چرا اینقدر روی روان همسرتون با عکس العمل هاتون تاثیر مخرب می گذارید؟

    روشتون را تغییر بدید. احتیاج به خودخوری و حرص خوردن هم نیست.

    زندگی را از این لحظه به بعد شروع کن.

  4. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    اعجاز عشق (شنبه 20 تیر 94), رنگین (دوشنبه 22 تیر 94)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    بی نهایت گرامی کاملا گفته هاتون رو قبول دارم و خدا میدونه که چقد دلم میخواد خودم رو از این وضعیت نجات بدم از این افکار و از این عکس العملهای عذاب اور میخوام فرار کنم .خیلی هم تلاش میکنم اما هر بار با یه تلنگر میام سر پله اول . لطفا به من کمک کنید چرا من خودمو عذاب میدم ؟ منم میخوام از این لحضه شروع کنم و شروع هم میکنم اما نمیخوام با هر حادثه و اتفاقی برگردم به قبل شروع . پس چیکار کنم که وقتی تصمیم به تغییر گرفتم محکم و پایبند باشم و دوباره به عقب برنگردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 94 [ 11:48]
    تاریخ عضویت
    1394-2-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    220
    سطح
    4
    Points: 220, Level: 4
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مینا جان
    طاعات وعباداتت قبول درگاه احدیت
    اعتراف میکنم که در زندگیم مساله ای به این شکل نداشتم و بنابراین شاید درک درستی از عمق احساسات و نگرانیهای شما نداشته باشم اما درسی که از بسیاری از مسائل زندگی خودم گرفتم مساله پذیرش بود،شما همه چیزو فهمیدی به ظاهر در این زندگی موندی اما به نظرم نپذیرفتی که این اتفاق افتاده ،درست مثل کسی که عزیزی رو از دست داده،آیا درستهبشینه و همه اش خاطراتشو مرور کنه،هر روز بره سر مزارش،تمام وقت و انرژیشو صرف عزیز از دست رفته کنه؟

    درسته ناراحتی،حقم داری،در این ماجرا نقشی نداشتی،همسرت کوتاهی کرده،اون خانم مزاحم میشع،مشکلات دیگه ای هم تو زندگی مشترکت داری و ....اما این زندگی تو!اصلا لازم نیست به نظرم فعلا به فکر تغییر آنچنانی باشی چون معمولا این ایده های تغییرات بزرگ خیلی ایده آل گرایانه است و با شکست مواجه میشه
    به نظرم شما الان بیشتر سعی کن رو ثبات و پذیرش خودت کار کنی
    و یک نصیحت خواهرانه عوض کردن سیمکارت سخت تره (هر چند که مستلزم یه سری مشکلات کاری میشه)یا دادگاه و دادگاه بازی؟که به نظرم شما دنبالشو نخواهی گرفت

    کلید آرامشت تو دستای خودته،اصلا اس امسهای غریبه رو نخون،سیم کارتتو عوض کن،با هر اس ام اسی که میخونی واکنش تکراری نشون نده و هزاااااار راه حل دیگه

    به خدا توکل کن،آرامش از وجود لایزال خدا بخواه،خودتو از این بازی بیرون بکش....

    صمیمانه برات آرزوی بهترینها رو دارم

  7. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    اول از همه روی عزت نفست کار کن تا نفوذ ناپذیر بشی و با هر تلنگری نلرزی.

    برای بستر سازی این عزت نفس لازمه خودتو از وابستگی ها رها کنی واین ممکن نیست مگر اینکه یک هدف متعالی توی زندگی ات اتنخاب کنی به گونه ای که این هدف وابسته به متغیرهای ناپایدار نباشه.

    از لحظه های ناب زندگی لذت ببر. و به خاطر آرامش خودت و گل دخترت گذشته را به کل رها کن ، علت یابی نکن.

    فقط و فقط روی خودت کار کن.

  8. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    من امروز رفتم و سیم کارتم رو عوض کردم. ولی دیشب اتفاقی افتاد که کلا روح و روان من به هم ریخته و نمیدونم کی دیگه میتونم خودمو جمع و جور کنم . شوهرم بعضی شبا که کارش زیاده خونه مادرش میمونه چون ما اومدیم یه شهر دیگه و اون کارش تو شهر دیگه هست . دیشب من زنگ زدم و شوهرم گفت بیرونم. بعدش مدام اون زن به من زنگ میزد و منم جواب ندادم و من دباره زنگ زدم به شوهرم ولی جواب نداد تو یک ساعت من خیلی زنگ زدم ولی شوهرم جواب نداد بعد از یکساعت شوهر خودش زنگ زد و گفت چون اون زن مدام بهم زنگ میزد منم گوشیم رو گذاشتم رو سایلنت و متوجه تماس تو هم نشدم ولی امرو صبح از شماره این زن برا من این اس مس اومد «دیشب اینقد زنگ زدی نمردی؟ دیدی جوابتو نمیده کم کم همه شهرت هم میفهمن شوهرت زن و بچه داشت حالا دیدی چقد دوستم داره جوابتو نداد کنار منو بچش بود» داغون شدم یه چشمم اشکه یه چشمم خون . به شوهرم گفتم میگه دروغه قسم میخوره ولی خودتون بگید چطور فهمیده من این همه به شوهرم زنگ زدم چطور فهمیده شوهرم خونه نبوده خسته شدم . چرا از این برزخ رهایی نیست به کدامین جرم روحم این چنین مکافات میشه ......................................

  9. کاربر روبرو از پست مفید مینا30 تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (دوشنبه 22 تیر 94)

  10. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    امروز میخواستم شماره هامو از سیم کارت قبلیم کپی کنم یه لحضه سیم کارتم رو که داخل گوشی گذاشتم اس اون زنه اومد منم نمیخوام اس مس هاشو بخونم اما بالای گوشیم اس مس رو نشون میده! باز اس داده« امرو منتظر یه خبر خوش باش »همینجوری از صبح دلشوره گرفتم دیگه کلا سیمکارتم رو خاموش کردم ولی شوهرم میگه من چون تهدیدش کردم تکلیف بچه رو همین امروز مشخص کنه یا حضانتش رو کامل قبول کنه یا واگذار کنه از لجش اینو گفته نمیدونم امشب شوهرم میاد . دوستان چطور شوهرم رو باور کنم سر جریان اس مس قبلی ،البته این زن خیلی زرنگه و تیر های زیادی رو تاریکی میزنه اخه شوهرم تو حرم امام رضا دست گذاشت رو قران که بهم خیانت نمیکنه و دست رو قران گذاشت که با اون زن رابطه نداره و هر گز نخواهد داشت و حتی همانجا قسم خورد حسی که به اون زن داره تنفره و حتی به امام رضا گفت من اگه یکبار دیگه سر زنم کلاه گذاشم و خواستم بپیچونمش شما منو به بدترین شکل مجازات کنید عزیزان تمام این اتفاقات رو شوهرم به شدت اشک میریخت و جلوم سجده کرده بود و قسم میخورد . چطور میتونم بهش شک کنم با این همه قسمی که خورده نمیدونم دیگه از این همه تردید خسته شدم بخدا من ادم شکاکی نیستم ولی اخه این پیام خیلی شک بر انگیزه حالا امشب شوهرم بیاد ازش با زبان خوش توضیح میخام شایدم رفته بچه رو ببینه ولی اخه از کجا فهمیده من این همه به شوهرم زنگ زدم و.....................

  11. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    باید همون اول طلاق میگرفتین این زخمو نگه داشتید وحالا نه درمان اسونه نه تحمل دردشو دارید هم اینکه به زخم عادت کردید خودم توی این شرایط بودم اینکه ادم تو اوج سختی تحمل میکنه میمونه وبعدش که گذشت نه دل موندن داره نه جون رفتن چرا الان به طلاق فکر میکنی؟تشویقت نمیکنم یه سواله زندگیتو با این
    دلسوزیا نابود کردی هی به شوهرت گیر نده که این التماسا براش عادی شه وبدتر کنه شرایطو عزیزم سایه اون زن پاک نمیشه چون مادر بچه شوهرته

  12. کاربر روبرو از پست مفید دختر جوان تشکرکرده است .

    رنگین (دوشنبه 22 تیر 94)

  13. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    شوهرم اعتراف کرد.دیشب ازش خواستم واقعیت رو بگه اونم گفت برای دیدن بچه رفته .اینجوری که زنگ میزنه داماد زنه بچه رو بیاره جایی و ببینه میگه زنه هم با دامادش اومده بود میگه اونجا درگیری بوجود اومد همان موقع بوده که من زنگ زدم و زنه فهمیده . شوهرم به زنه میگه باید بریم محضری تکلیف بچه روشن بشه اما زنه قبول نمیکنه هرچی هم به شوهرم میگم بریم شکایت کنیم قبول نمیکنه میگه ما حتی یه صیغه نامه نداریم میترسم با وجود بچه دادگاه منو مجبور به عقد زنه کنه میگه رفتم پیش مشاوره .اولش که میگفت من شناسنامه بگیرم حله ولی حالا باز میگه باید زنه بیاد و فسخ صیغه نامه رو امضا بزنه تا من برم ازش شکایت کنم . بخدا من موندم چیکار کنم و کدوم حرفش رو باور کنم اون دلش نمیخواد منو از دست بده از طرفی هم نمیتونه مشکلاتش رو حل کنه امیدوارم جریان زندگی من برای همه درس عبرتی بشه که هر فردی به راحتی وارد زندگی هامون نکنیم ................

  14. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    روزهاست که یک حس دلتنگی یا دلشوره عجیبی بر من مستولی گشته راه رهایی چیه ؟؟؟؟؟؟؟شوهرم همش با هام حرف میزنه و میگه بهم اعتماد کن من کارای گذشته رو تکرار نمیکنم وای دست و دلم به کار نمیره همه ازم شاکی شدند . کارام رو به موقع تجویل نمیدم و ارباب رجوع هام ناراحتن خودم هم از این همه بی نظمی و اهمال کاری خودم به ستوه اومدم. انگار خوردم به بن بست!!!!!!!!!!! یه مدت دکتر واسم نور تیلیپتیلین تجویز کرده بود اما همش میگن قرص نخور قرص نخور اخه شما ها نمیدونید من با چه احساس های ناخوشایندی دست و پنجه نرم میکنم


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.