به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 39
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 21:51]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    336
    سطح
    6
    Points: 336, Level: 6
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم طلاقم نمیده

    سلام
    من زنی 28 ساله هستم.سعی میکنم از اول ماجرا رو براتون توضیح بدم.من دختر درسخونی بودم که دوران راهنمایی و دبیرستانم رو نمونه دولتی خوندم و تو فامیل بعنوان دختری درسخون شناخته میشدم.اصلا تو وادی ازدواج نبودم و بخاطر سختگیریای پدرم دوست پسر خاصی که ارتباط طولانی اشته باشیم هم نداشتم.
    17 سالم بود در عین ناباوری با پسرخالم ازدواج کردم.سعید اونموقع لیسانس عمرانش رو گرفته بود.برادر نداشت و دوتا خواهر داشت.ارتباط ما با خونواده خالم زیاد نبود چون تو دوتا شهر مختلف زندگی میکردیم.و من سعید رو خیلیی خیلی کم دیده بودم چون همیشه میگفن سر کاره.اولین بار که دیمش مراسم یکی از اقوام بود.خیلی سال بود که همو ندیده بودیم.جرقه علاقش اونجا خورد.بعد یه مسافرت دیگه داشتیم به اهواز و باز همو دیدیم اما خیلی کم.و اصلا باهم صحبت هم نکردیم.همونجا خالم با مامانم صحب کرد که گویا سعید از مراسم از من خوشش اومده و ...
    من از سعید خوشم نمیومد چون به نظرم آدم مغروری بود و فکر میکرد یدونه مهندس که ایشون باشن از آسمون افتاده پایین.
    اصلا هم تو نخ ازدواج نبودم و از دخترایی که زود شوهر میکردن خوشم نمیومد.
    اما واقعا نمیدونم چی شد واقعا نمیدونم چی شد که فوری عروسی کردیم.من دچار شوک بزرگی شده بودم.حالم خیلی بد بود.نه از ارتباطات جنسی چیز خاصی میدونستم و نه اصلا رو حساب و کتاب ازدواج کرده بودم.به معنای واقعی قصد ازدواج نداشتم.

    از اینجا مشکلات من شروع شد.برای زندگی رفتم اهواز.جایی که نصف فامیل مادریم اونجا بودن.
    من با سعید خیلی سرد بودم.پشیمون بودم.مدام گریه میکردم و طلاق میخواستم.اصلا بهش محل نمیدادم.از همه کس متنفر شده یودم.حس میکردم خونوادم با اونهمه ادعا و اهن و تلپ از هول حلیم افتادن تو دیگ و منو شوهر دادن.
    چون سنم کم بود همه دخالت میکردن.با اینکه من اصلا از مشکلاتمون به کسی نمیگفتم اما همه خبر داشتن.همه اظهار نظر میکردن.داییام تا منو میدیدن فاز نصیحت برمیداشتن و من ازشون متنفر بودم که انقد فضولن و زندگی خودشون هزارتا گیر و گور داره و تو زندگی من دخالت میکنن.

    از سعید بدم میومد چون حس میکردم اون میره به خونوادش میگه و خالم اینا به بقیه.

    منم رفتارم سرد بود.جلوی بقیه دعوا نمیکردم اما گرم هم نبودم.
    تنها حرف من این بود نمیخوامت.من طلاق میخوام.
    فشار زیادی روم بود.خونوادم سرزنشم میکردن.بقیه فضولی میکردن و .....

    این نمیذاشت آروم بشم.نمیذاشت با آرامش فکر کنم سعیدو میخوام یا نه.
    سعید تو این ده سال ابدا نه سرم داد کشیده نه پرخاشگری کرده نه خدایی نکرده کتک و نه هیچی دیگخ.
    مقابل ناراحتیام سکوت کرده.من نمیفهمم چرا هیچ واکنشی نشون نمیداد.

    زندگیمو تباه شده میدیدم.من که آرزو داشتم درس بخونم و کار کنم و مستقل باشم ..دانشگاه دولتی قبول شدم اما رشته ای که نمیخواستم.بعدش هم کار مورد علاقمو پیدا نمیکردم و شکست پشت شکست...

    یکی از چیزایی که تو رابطمون خوب بود رابطه جنسی بود.با اینکه من مدام پسش میزدم اما نه پرخاش میکرد نه سرد میشد و با سعه صدر ادامه میداد تا منم رام بشم.به نظرم یکی از نقاط قوت رابطمون این بود.

    من حس میکنم سعید خیلی منفعلانه عمل کرده.نه پرخاش میکرد در مقابلم نه سعی میکرد چیزی حل بشه.خیلی آروم و صبورانه ادامه میداد و هیچ جوره زیر بار طلاق نمیرفت.حتی یه بار خالم و شوهرش که دیدن من خیلییی ناراحتم و ناآرومی میکنم و از تصمیم برا طلاق منصرف نمیشم هم رضایت دادن که طلاق بگیرید.همسرم باز چیزی نگفت اما برای طلاق هم نیومد.بعد هم بهم گفت طلاق نمیده.

    سعید اهل عیاشی نیس که بگم سرش به جای دیگه گرمه.هرچند من رهاش کرده بودم و برام مهم نبود با کسی دیگه بره و فقط دنبال خلاصی خودم بودم.اما نرفت.

    الان من تغییر کردم اصلا پرخاشگری نمیکنم.آروم و ساکت شدم.و فقط به فکر اینم عمرم بیشتر از این هدر نره.
    هنوز قصدم طلاقه.اما بی جر و بحث.فقط میخوام دیگه عمر جفتمون هدر نره.مگه چندبار زندگی میکنیم؟
    اما سعید موافق نیس.با اینکه الان سه ماهی هست کاملا ازش فاصل گرفتم و هیچ رابطه ای نداشتیم هنوز راضی به جدایی نشده.
    البته چند وقت پیش بهم اعتراض کرد.گفت قبلا اگه پرخاشگر بودی اما بودی.الان سرد و بی توجهی.باشه اگه طلاق میخوای میدم.اما بعد دوباره پشیمون شد.

    دلم از دست سعید شکسته.غرورم پیش همه شکسته شده.

    عذر میخوام که طولانی شد

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    حس نمیکنی توی لجبازی افتادی توی تمام این ده سال فقط میخوای خلاص شی عین کسی هستی که توی دریا داره غرق میشه هی دستو وپا میزنه واصلارنمیبینه نمیفهمه شاید اصلا توی این دریا داره غرق نمیشه شاید بتونه شنا کنه وکیف کنه تو فقط میخوای خلاص شی جدا شی ومطمینم بعدش تازه چشمات باز میشه ومیبینی که شاید میشد زندگی عالی داشته باشه عزیزم ازمن ناراحت نباش قصدم سرزشنت نیست اما بهتره قدر شوهرتو بدونی حس نمیکنی خیلی مغرور وخود خواهی به اون فکر نمیکنی فرض کنیم طلاق گرفتی ایا به مشکلات بعدش اگاهی داری توی این تالار یه چرخ بزن چند نفر بخاطر مسایل طلاق ومشکلاتش چه سختیایی رو دارن تحمل میکنند خودتم داری میگی شوهرت واقعا مرد خوبیه صبور وبردباره وتورو دوست داره نکات منفی شوهرت وخوبیاش رو بنویس ونکات منفی ومثبت خودتونو
    ببین عزیزم کمی اروم بگیر ومدام دمبال طلاق ورهایی نباش بشین روی کاغذ بنویس دوسش دارم؟ وقشنگ فکر کن به تمام جوانب هر چندروز خواستی وقت بزار وبعد جواب بده فکر کنم غرور اون بیشتر شکسته دست از تلاش بکش ویه مدتی تفکرات منفی دور کن خنثی شو وبزار خودشو نشون بده بهت

  3. 4 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    mordad (پنجشنبه 21 خرداد 94), واحد (پنجشنبه 21 خرداد 94), آبی آسمان (چهارشنبه 20 خرداد 94), بنیتا20 (سه شنبه 19 خرداد 94)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام.......واقعا که!!!! دل شما شکسته؟؟ غرور شما شکسته؟؟؟ خانم محترم فکر کردی طلاق بگیری دیگه اینده روشنی پیش رو داری؟؟ مثلا میخواهی چکار کنی؟؟ شما توی این ده سال حتی سعی نکردی بزرگ شی...توی همون 17 سالگیت موندی....شوهرت خیلی دوستت داره.....همه جوره پات وایساده..تمام کم محلی هات رو تحمل کرده فقط واسه اینکه دوستت داشته..خانم عزیز شما اگه طلاق بگیری یه خانم مطلقه 27 ساله ای...نه یه دوشیزه 17 ساله....شما حتی سعی نکردی یه قدم کوچولو واسه خودت و زندگیت برداری....و این خودخواهی شما رو میرسونه.....میشه بیشتر توضیح بدی..شما بچه هم داری؟؟غرور شما شکسته؟؟ شما ده ساله اقتدار و مردانگی و غرور شوهرت رو زیر پا له کردی...حتی نخواستی شوهرت رو ادم حساب کنی.....واسه حق طبیعی یه مرد که درخواست یه رابطه جنسی عالی از طرف همسرشه....ازش دریغ کردی...و معذرت میخوام....میگی با ترفند منو رام میکرده....معذدت میخوام..اما شما انسانی......ارزش خودتون و اون اقا رو تا چه حد پایین اوردین......؟؟؟یعنی چی رامم کرده...؟؟؟سعی کن بزرگ شی...منطقی فکر کن.....میخواهی طلاق بگیری....بگیر..اما قبلش روی کاغذ..سود و زیان طلاقت رو واسه خودت روشن کن...بهش فرصت بده....روزی میرسه که روزگار طعم عشق به شوهرت رو خوب بهت میچشونه...امیدوارم اون موقع حس زیبای عشق شوهرت به تو....توی قلبش نمرده باشه...و واسه شما دیر نشده باشه....شرمنده که تند حرف زدم...یکی مثل من در به در یه لحظه حس کردن عشق شوهرمم..و یکی مثل شما...کور شده و هیچ چیز رو نمیبینه....خواهش میکنم منطقی باش....اشتباه نکن...تو دیگه هیچ وقت نمیتونی به 17 سالگیت برگردی...گذشته گذشته...اما اینده رو تو رقم میزنی..!!
    ویرایش توسط خورشید30 : سه شنبه 19 خرداد 94 در ساعت 21:27

  5. 6 کاربر از پست مفید خورشید30 تشکرکرده اند .

    mordad (پنجشنبه 21 خرداد 94), کمال (چهارشنبه 20 خرداد 94), گیسو کمند (پنجشنبه 28 خرداد 94), واحد (پنجشنبه 21 خرداد 94), آبی آسمان (چهارشنبه 20 خرداد 94), بنیتا20 (سه شنبه 19 خرداد 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 21:51]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    336
    سطح
    6
    Points: 336, Level: 6
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانومای عزیز ممنونم که وقت میذارین و راهنمایی میکنید اما حقیقتش خانوم ماندگار من اصلا حوصله توپ و تشر ندارم.به اندازه کافی خودم درگیر ناراحتی هستم.تندی شما دردی از من دوا نمیکنه.میدونم میخوایین من رو متوجه زندگیم بکنید ولی قضیه به این شوری که شما میگید نیس.

    اول بگم خیر خدارو شکر بچه نداریم.
    اما پاسخ سوالاتون:
    بله من خودم میگم که همسرم خصوصیات احلاقی خیلی خوبی داره.اگر خوبیاشو نمیدیدم اینجا نمینوشتم.من قبول دارم مرد خوبیه اما این مشکلات تو زندگیمون هست.

    شاید یه دختری 17 سالگی ازدواج میکنه و خیلیم راضی هست و لذت میبره اما برای من اینطور نبود.من دچار شوک شدم.از زندگی مشترک چیزی نمیدونستم.آینده ای که برای خودم در نظر گرفته بودم خیلی متفاوت بود با چیزی که اتفاق افتاد.
    بعد این شوک تموم اتفاقهایی که من بدم میاد برام رخ داد.رشته ای که دوس نداشتم.کار بد.سرزنشهای اطرافیان.
    من با همه ناراحتیام یکبار هم حرف زندگیمونو پیش کسی نزدم.یکبار هم بد سعید رو به کسی نگفتم.ولی اون چیکار کرد؟به خونوادش گفت.و چون فامیل بودیم همه جا پیچید.بعد همه کاسه داغتر از آش شدن.هرکسی از راه میرسید نظر میداد.همه منو سرزنش میکردن.از خونواده خودم بگیرتا فامیل.آبروم رفته بود.کسی نمیگفت فضولی نکنیم تا خودشون مشکلشونو حل کنن.کسی نمیگفت لااقل به جای سرزنش ببینیم مشکلش چیه؟چرا ناراحته؟کسی منو درک نمیکرد.
    بابت این مسائل من از سعید خیلی دلخورم و هنوزم یادم میفته سردرد میگیرم.و دلم باهاش صاف نمیشه.

    ده سل سر درد.ده سال ناراحتی و گریه.فکر نکنید من خوش خوشانم بوده و اون اذیت میکردم

    بله من از طلاق میترسم اما از زندگی کردن تو همچین شرایطی هم ناراحتم.گاهی با خودم میگم چندتا شرط اساسی برای سعید بذارم و زندگیمونو ادامه بدیم.اما قلب من رنجیده.از اینهمه هجومی که بهم شده.
    بله اگه من الان بصورت آزادانه با کسی که خودم میخواستم ازدواج میردم خیلی مسئولتر بودم تا ده سال پیش که نمیدونستم ازدواج چی به چیه؟

    اگه سعید اذیت شده.منم اذیت شدم.رویاهام نابود شد.زندگیم رو هوا رفت.ممکنه برای یه مدل دیگه دختر زندگی من دلچسب باشه اما برای من نبود.

    سعید...دوسش دارم ولی تنفرمم ازش خیلی زیاده.

    دلم میخواد الان تصمیم درستی برای زندگیمون (البته به نظر من شبیه زندگی نبوده) بگیرم

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم .فقط میخوام بهت بگم همیشه زندگی ادم اونطور که میخواد پیش نمیره من تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم منم درسم خوب بودعاشق رشته ی پزشکی بودم شوهرمم با علاقه باهاش ازدواج نکردم باهاش دوست بودم ولی دوسش نداشتم .منم
    ایندمو اینطور نمیدیدم چند وقت با این فکرا درگیر بودم ولی عزیزم با طلاق هیچی بهتر نمیشه یه مدت به خودت فرصت بده.
    سعی کن ازیه زاویه دیگه به زندگیت نگاه کنی .بیشتر به خوبیای شوهرت فکر کن همین که این همه سال پات مونده یعنی
    خیلی دوست داره.الان برو دنبال علایقت .من امسال میخوام کنکور بدم واسه پزشکی چون عاشقشم هیچوقت دیر نیست.گذشته ها گذشته سعی کن ایندتو خوب بسازی.موفق باشی عزیزم

  8. 6 کاربر از پست مفید anyy تشکرکرده اند .

    mordad (پنجشنبه 21 خرداد 94), واحد (پنجشنبه 21 خرداد 94), آبی آسمان (چهارشنبه 20 خرداد 94), بنیتا20 (چهارشنبه 20 خرداد 94), رنگین (چهارشنبه 20 خرداد 94), سوده 82 (جمعه 22 خرداد 94)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 تیر 94 [ 17:55]
    تاریخ عضویت
    1391-10-29
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    3,271
    سطح
    35
    Points: 3,271, Level: 35
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    195

    تشکرشده 268 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام بنیتا خانوم
    همونطور که گفتید شما در اون سن آمادگی ازدواجو نداشتید.یعنی روحتون تشنه ازدواج نبود و وارد فاز ازدواج نشده بودید.مثل کسی که گرسنه نیست و بزور غذا میریزن تو شکمش و اون اصلا از غذا خوردن لذت نمیبره بلکه دلش میخاد هرچی خورده بالا بیاره.الان شما هم تو این مرحله هستی:دی
    .منم وقتی 17 سالم بود اصلا علاقه ای به ازدواج نداشتم.آدما خصلتشون اینه که چیزی رو که با رنج به دست آوردن و منتظرش بودن رو بیشتر دوست دارن.
    چند لحظه تصور کن الان یه دختر مجرد 27 ساله هستی که به شدت نیاز به ازدواج رو در خودش حس میکنه.ولی تنهاست.و یه پسر خاله داره که ارشد عمران داره و ویژگی هایی خاص خودش که قراره شما اینجا برای ما بنویسی.
    1-دونه دونه ویژگی های پسرخالت رو از ویژگی ظاهری گرفته تا اخلاق و رفتارش رو بنویس.همینجا.
    2-بعد که همرو نوشتی بنویس دوست داشتی همسر آیندت چه ویژگی هایی داشت .
    3-بعد ببین چنتاشو این آقای پسرخاله داره و چنتاشو نداره.
    فعلا اینارو بنویس تا بقیه بچه ها هم بیشتر با شما و پسرخالتون آشنا شن تا کمکتون کنن.
    ..........................
    گفتی که نتونستی رشته مورد علاقه و کار مورد علاقت رو داشته باشی.آیا اینجا هم پسرخالت مقصر بود؟
    ممکنه با درس یا کار شما مشکلی داشته باشه؟
    همه کارهای مورد علاقت رو اینجا بنویس.شماره گذاری کن.کارهایی که بنیتای 27 ساله ی مجرد دوست داره انجام بده تا خوشحال تر باشه.
    ........................
    فعلا هم به گذشته و اینکه چه سختی هایی تو این ده سال کشیدید فکر نکن.نگاهت به الان باشه.اگر زندگی الانتو بتونی درست کنی آیندت هم درست میشه.
    ویرایش توسط tanin-91 : سه شنبه 19 خرداد 94 در ساعت 23:32

  10. 4 کاربر از پست مفید tanin-91 تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 21 خرداد 94), واحد (پنجشنبه 21 خرداد 94), بنیتا20 (چهارشنبه 20 خرداد 94), سوده 82 (جمعه 22 خرداد 94)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عزیزم
    مگه شوهرت چکار کرده که نمی تونی باهاش کناربياي وزندگيتو ادامه بدی یه جوری حق به جانب حرف میزنی هرکی ندونه فکر میکنه ازشوهر شما بدتر وجود نداره
    عزیزم یه مدت تو این تالار بگرد و مشکلات بقیه رو بخون تا بفهمی مشکل زندگیت از کجاست و شوهرتون هیچ مشکلی نداره و این شمايين که سراپا تقصیر هستین.....عزیزم آخه حیف نیست مرد به این خوبی اومده تو زندگیت بدون هیچ چشم داشتی داره باهات کنار میاد وزندگی میکنه و دوست داره اونوقت شما.........واقعا موندم چی بگم یه لحظه با خودم فکر شو میکنم که اگه شما بااین خصوصیات جای من بودین چييييييييکار ميکردين........آخه من هرکاری تونستم کردم واسه اینکه زندگيمون خوب بشه وقتی به گذشته خودم فکر میکنم میبینم چقدر زیاد بهم بی احترامی شده چقده غرورم له شده چقدر جلو همه گریه کردم چه چيزايو ازدست دادم ...فقط به خاطر شوهرم چون میخواستم زندگی کنم ولی وقتی داستان زندگی کسایی مثله شما رو می خونم یه لحظه از خودم متنفر میشم که تو گذشته و بعضی وقتا الانم چقد ضعيفو منفعل بودم خیلی ناراحت میشم بعضی وقتا م فکر میکنم که نه این از بزرگواری من بوده که تحت هیچ شرایطی جا نزدم و کوتاه نمیدونم.....

    شاید شما به این نوشته های من خنده تون بیاد و شایدم.....
    ولی این راهیو که انتخاب کردین به ناکجاآباد ختم میشه یه کم بیشتر فکر کنین منطقی باشین28سال سن کمی نیست منم تو این سنم ولی طرز تفکر من وتو هووووو شب وروزه
    عزیزم زندگی خوبی داری شوهرت خیلی مرده..ديدتو نسبت به زندگی عوض کن از همین امروز شروع کن........به خدا یه عذرخواهی کوچولو از شوهری حقشه اونم یه مرده دیگه ازاین بیشتر غرورشو نشکن و باهاش راه بیا ازهر کاری که میتونی دریغ نکن و انجام بده در کنار شوهرت لذت ببر به فکر درست کردن زندگیت باش نه ويرانيش

  12. 3 کاربر از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده اند .

    واحد (پنجشنبه 21 خرداد 94), بنیتا20 (چهارشنبه 20 خرداد 94), رنگین (چهارشنبه 20 خرداد 94)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست بسيار عزيزم بنيتا جان
    اول صحبتام خواهش ميكنم از حرفام ناراحت نشو و اگه به حرفام عمل هم نكردي و گوش هم ندادي لاقل يكبار روخواني بكن.خانم خوب شما توي 17 سالگي ازدواج كردي فكر نكن اونموقع بچه بودي بلاخره مي فهميدي و اين تو بودي كه كلمه بعععله رو بعد از 3 دفعه پرسيدن گفتي پس تو مسئول هستي ميدوني دوست خوبم خدا بنده هاش رو از روي نيتشون به اوج و موفقيت ميرسونه شما يك قدم تو راه خير و خوشحال كردن شوهرت قدم بر ميداشتي خدا هزار جور موفقيت واست فراهم ميكرد.تو خودت همه چي رو انتخاب كردي بعدش ميگي من نفهميدم چي شد؟؟؟؟؟!!!!!!! خودت سر سفره عقد بله گفتي.خودت با دست خودت رشته تحصيليت رو انتخاب كردي خودت رشته تحصيلي رو خوندي يعني اگه چهار سال طول كشيد 4 تا 365 روز هم وقت داشتي كه تصميمت رو عوض كني پس همه اينها رو خودت رفتي يكجوري ميگي انگار دست و پاهات رو بسته بودن. من فكر ميكنم شما در حال حاضر دچار افسردگي هستي ببين دوست عزيزم اتفاقا منم همين امروز صبح ساعت 6 صبح كه سوار سرويس شدم بيام سركار خودم رو نفرين ميكردم كه سال 79 كه ازدواج كردم تا الان ميشه 14 سال اگه حتي 5 سال بعد از اون واسه رفتن از اينجا(چون يكي از آرزو هام زندگي توي كشور ديگه اي بود)اقدام ميكردم الان خودم رو پيدا كرده بودم اونموقع مغزم كار نميكرد حالا بيدار شدم حالا كه كار از كار گذشته و من اينجا پاگير شدم.خب منم شاگرد خوبي بودم و دانشگاه خوبي درس مهمي خوندم ولي اين دليل نميشه بندازم گردن روزگار و شانسم و بختم خب من فكرم اونموقع اونطور كار ميكرد چه بسا اگه راه غير اين ميرفتم بيشتر ناراحت بودم .زندگي تو هم همينطور دوست عزيزم ببين خدا چقدر بزرگ و صبور هست كه بنده ناشكري مثل تو رو هنوز ساپورت ميكنه هنوز كه هنوزه شوهرت رو واست نگهداشته كه آدمي با افكار تو رو داشته باشه بايد هزار بار سجده شكر بجا بياري بجاي اينكه شكر كني خدايا تن سالم به من دادي و شوهر خوب و سالم بجاي اينكه قدم برداري واسه شادي خودت و شوهرت و زندگيت راستي اين ده سال كه اين همه ناله كردي چي بدست آوردي؟؟؟دوستمون گفتن عقل تو توي هفده سالگي مونده ولي من فكر نميكنم حتي به هفده سالگي برسه چون دخترا توي اين سن بيشتر از تو زندگي رو مي فهمن.اين خودت هستي كه بايد از زندگيت لذت ببري.اصلا فكر كن همين الان طلاق گرفتي تو كه ميگي شوهرت رو كاريش نداري.از همين امروز شروع كن اون درسي كه دوست داري بخون تو رو خدا شروع كن تو اگه اعتماد به نفس كافي داشتي همين امروز شروع ميكردي دير كه نشده شروع كن بخون بعد همزمان برو سر كار از صفر بايد شروع كني و توقع نداشته باشي كه بر مسند رياست بشيني من الان 37 سالم هست ادعا هم دارم كه شاگرد ممتازي بودم حتي ارشد رو توي رشته سخت مهندسي تمام كردم از دانشگاه خوب ولي الان به عنوان كارشناس كامپيوتر كار مي كنم پس من جاي تو بودم بايد ميگفتم پروفسور باشم درسته؟؟؟!!! دختر خوب خوبه كه بچه نداري اونو هم ميخواستي با همين افكار بزرگ كني. با اين روحيات تو طلاق هم بگيري يك شكست هم به زندگيت اضافه ميكني تازه با افكاري كه داري ميگي من نگرفتم كه من كاري براي شكستم نكردم كه زندگيم طوري شد كه طلاق گرفتم نه دوست عزيزم اين تو هستي كه يك دفتر 20 صفحه اي رو امضا كردي يادت مياد روي سرت قند مي ساييدن و تو تند تند امضا ميكردي لاقل يكيشو دست نگه ميداشتي اونجا كه دست و پاتو نبسته بودن الان هم دير نشده الان هم ميتوني يك لحظه زندگيتو نگه دار يك لحظه فكر كن لاقل به اندازه ادمي كه 4 سال درس خونده ببين تو با فكرت و طرز انديشيدن به زندگيت ميتوني چند نفر رو خوشبخت كني اونوقت خداي مهربون هر چي رحمت هست ميفرسته برات البته خيلي فرستاده تو تا حالا نديدي.با طلاق دو تا خانواده رو ناراحت و غمگين مي كني اگه الان طلاق بگيري سال بعد اينجا مينويسي نميدونم چي شد اصلا الان مطلقه هستم. نه تو خودت خوب ميدوني چيكار ميكني خدا تو رو اشرف مخلوقاتش افريده به خدا كه ديگه نميتوني ايراد بگيري!! تو مسئول هر قدم توي زندگيت هستي تو لاقل به اين مسئوليتت پيش خدا خودت و وجدان خودت جواب بده حالا درس خوندن و شغل پيدار كردن پيشكشت. دختر اگه پيشت بودم نميدونم اول صبحي خيلي حرص خوردم شرمنده مثل خواهر خودم خواستم كمكت كنم ايكاش از نزديك باهات حرف ميزدم دختر ميليونها انسان توي دنيا حسرت يكروز زندگي تو رو ميخورن.پيش يك روانشناس برو پيش ادمهاي شاد برو همين الان پاشو اعتماد به نفس داشته باشه تو شوهرت رو از ته دلش شاد بكن ببين خداي مهربون دل تو رو اندازه دنيا شاد ميكنه.

  14. 4 کاربر از پست مفید elsay تشکرکرده اند .

    کمال (چهارشنبه 20 خرداد 94), گیسو کمند (پنجشنبه 28 خرداد 94), آبی آسمان (چهارشنبه 20 خرداد 94), بنیتا20 (چهارشنبه 20 خرداد 94)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 10:17]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    2,783
    سطح
    32
    Points: 2,783, Level: 32
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 125 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با این پست چقدر یاد پست آقای تنهایی میفتم.(همسرم اصرار به طلاق توافقی داره همسرمو دوست دارم 1,2,3)
    رفتار منفعلانه ,اذیت شدن در زندگی,تنفر از همسر با وجود دوست داشتن!!!!
    نکنه شما همسر آقای تنهایی باشین؟؟

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 مرداد 94 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1394-3-20
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    323
    سطح
    6
    Points: 323, Level: 6
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 23 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    " بعضی وقت ها آدم ها قدر چیزهایی که دارن رو نمی دونن"
    در مورد زندگی ای که برامون تعریف کردید فقط همین به ذهنم میاد
    تنها نکته ی منفی در مور دایشون همون بحث دخالت خانواده ست که البته با رفتاری که شما داشتید فکر کنم اگر ایشون هم چیزی به اطرافیان نمی گفتند همه می فهمیدن

  17. 3 کاربر از پست مفید lililia تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 20 خرداد 94), واحد (پنجشنبه 21 خرداد 94), بنیتا20 (چهارشنبه 20 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.