به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 58
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یک قربانی نمایش پست ها
    آقا رضا یکم خوشبینانه تر نگاه کنید

    خانومتون خیلی اشتباه داره ، نمیگیم نداره

    اما واقعا یک سری راهنماییها فقط بچه بازیه و خاله زنک بازی ، این فکرای مسخره رو دور بریزید یعنی چی که خانومتون میره میچسبه به مادرش چون میخواد بگه خانوادش پشتشن!!! ایشون نمیخواد بگه کی پشتشه بلکه واقعا

    حس میکنه
    خانوادش پشتشن و رفتارش نا خودآگاهه هر چند خیلی لوسه

    خوب شما چرااین حسو منتقل نمیکنی که پشتشی؟

    خانواده ایشون برن پیش مشاور که زندگی شما درست بشه؟!!! مگه اگر خانومتون اجازه نده کسی میتونه توی زندگیتون دخالت کنه؟ این همسر شماست که باید بفهمه دخالت آفت زندگیشه . مثلا میتونید به مشاور تاکید

    کنید که این سایتو به همسرتون معرفی کنه و از همسرتون بخواد هر 2 هفته یک بار که مقالات و مشکلات دوستان رو میخونه به مشاورش بگه که چه چیز جدیدی فهمیده، این روش خیلی خوبیه چون همسرتون از طریق یک مجموعه

    عضو بی طرف این سایت ، زندگیشو یه جور دیگه تحلیل میکنه ، تجربه دوستان هم خیلی مهمه ، به مشاور بگید همسرتون توی این سایت بررسی کنن ببینن چند درصد زندگیها بخاطر دخالت داره ویران میشه هم خانواده دختر هم پسر

    فقط توی انتخاب مشاور دقت کنید و خودتون یه جلسه قبل برید پیش مشاور و همه ی حرفاتونو بگید که وقتی خانمتون جلسه اول رفت پیش مشاور ، اون مشاور بتونه تا حدودی ایرادای خودشو هم بگه وگرنه توی جلسات اول مشاوره

    معمولا مشاور راهنمایی خاصی نمیکنه فقط شنوده است.


    پدرخانمتون از رفتن پیش دامادتون نیتش خیر بوده وگرنه نمیگفت بین خودمون بمونه ،

    این بنده ی خدا از بس از رفتار شما و سرسنگینیتون تعجب کرده که یه سوال گنده توی ذهنش بوده که واقعا چرا شما گرم نمیگیرید که اومده از دامادتون پرسیده نکنه مشکلی داشته باشید

    میدونم شما برای این جمله ی من خیلی میخواهید جبهه بگیرید و دفاع کنید ، ولی خواهش میکنم توجیه نکنید شما باید بگید و بخندید و توی بحثاشون شرکت کنید ،

    بچه که نیستید بیان بپرسن اسمت چیه چند سالته که به حرف بیایید ، شما خودت باید بری توی جمع ، چرا میگید میگفتن و میخندیدن شما رو نمیدیدن ؟ قطعا اونها هم پیش خودشون میگن این داماد ما همش یه جا میشینه و

    منتظر آتو بگیره و ترش کنه و بره به دخترمون گیر بده ، بد دله، یا هر چی

    سلام عزیزان
    خیلی ممنون ک نظر میدین.خانوم اترین .خانوم واحد.یک قربانی و سوشیانت و دختر جوان و همه دوستای ک لطف میکنن دونستم هاشو به اشتراک میزان.
    از دختر جوان به خاطر اون لینک گذاشتن متشکرم.راستش زندگی کوهیار خیلی شبیه زندگی منه.ولی اخرش و متوجه نشدم گ زندگیشون درست شد.یا به طلاق ختم شد.!!!!! از اینجور تاپیکها اگه دوستان لینک لطف کنن بزارن یا اسمش بنویسند ممنون میشم.

    خانوم یا اقای یک قربانی.شما درست میگین.ولی با چه زبونی بگم ک خواهش میکنم حرفامو نو به خونوادت نگو.یعنی اونجوری هم نیستم ک بگم چرا در مورد من با خونوادت حرف میزنی.میدونم لازمه حرف زدن.ولی دیگه نحوه خوابیدن و هزار تا کار و حرف ک به خونوادش ربطی نداره اونام میره میگه.اخه چه لزومی داشت ک بره بگه من گفتم لباس زیرتو نزار تو حموم.یا گوش میکردی نمیزاشتی یا گوش نمیکرد محل نمیزاشتی به حرفم.دیگه گفتنش یه خواهر و مادرت واسه چی بود.
    اینجور کاراش خیلی زیاده.نمیاد به من بگه میره به خواهرش مادرش میگه.

    کدوم بنده خدا انگار پدر خانوممو از نزدیک میشناسین.اونقد مغرور خود پسنده ک ...نیم کیلو تخم تو خونشون شکست و خورد.دریغ از یه بار بگه بیا 4 تا هم تو بشکن. من دامادش نبودم میزاشت جای مهمون. متاسفانه پدر خانومم کارهای خودشو خونوادشو دخترشون نمیبینه فقط کارای منو میبینه.نمیگه چرا من اینجوری شدم.منو همه دوستام و همکارم میگن آدم بی ریا هستم یکی باهام خوب باشه مهربون باشه واسش خوب و مهربون میشم 10 برابرشو. ولی کو خونواده همسرم .دامادا ک یه بار با من حرف نمیدن. خودشم ک هیچی.زنمم ک از همه بدتر میرفت با اونا گپ میزد.وقتی بهش میگفتم.بر میش میگفت اختیار خنده خودمو ندارم...میدونین خونواده همسرم خیلی خیلی مستبد از عنوان تاپیک مشخصه.دایی همسرم یه زمانی شهردار شهرمان بود ما تو یکی از مرکز استانها ی شمال غرب کشور هستیم.آغا اونقد ادعاشون میشه ک نگو...یادمه جلسه اول خواستگاری بهم بدون مقدمه گفت داییم فعلان هستش یه زمانی شهردار اینجا بود.من اون زمون حساب کار اومد دستم ک با کی طرفم یکی ک میخواد به نحوی نشون بده ک ما برترین. اینجا ادمو میسوزه. به خدا من شرایطم بهتر از باباش و دامادا شه. ولی ادعا فامیلاشو منو کشته.فقط میخواد کم میاره انگار اومده میدان جنگ.اونقد توضیح دادم ک عزیزم زندگی منو تو نداره مشترک. میدان جنگ نیستش.


    خانوم اترین ممنونم ازتون.
    من ارتباطی با فامیلاشون ندارم ولی به گفته مامان همسرم ک میگفت خالش میپرسید رضا کجاس.گفتیم گذاشته رفته.نمیاد.دیگه نمیدونم بد گفتن ازم یا هر چی.ولی مامانم میگفت ما از آقا رضا همه جا تعریف کردیم.
    راستش منم با آدمای سر سختی افتادم خیلی مستبد انگار همه دروغ میگن اونا راست میگن.
    واقعا دیگه صبرم به سر اومده.زن گرفتیم ک آرامش داشته باشیم.اومد شو مانع آرامش.

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستان چرا کسی چیزی نمیگه!!!؟؟

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 تیر 94 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1394-3-20
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    26
    سطح
    1
    Points: 26, Level: 1
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 7.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیزم
    شما میتونید از سری کتابهایی که در این زمینه منتشر شده بهره ببرین

  4. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    به نظرم تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه خودت هستی

    اگر قراره باهم پیش مشاوره برید که فعلا باید منتظر بمونید

    اگر میتونی یکی چند روز برو سفر حداقل آب و هوات عوض میشه .
    بشنید فکر کنید انتظار همسرتون از اول چی بوده و انتظار شما از ایشو


    وافعا فکر کنید ببین میتونی با این شرایط کنار بیای. الالان کار خاصی نمیتونی بکنی مگر اینکه خودتون دوتا باهم صحبت کنید.در صورت امکان از یک شخصه واسطه بخوای که با خانوادش صحبت کنن و اجازه بدن خودتون دوتا باهم صحبت کنید.اجازه بدین بیشتر ایشون حرف بزنه و شما شنوده باشی بیشتر

  5. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آترین65 نمایش پست ها
    سلام
    به نظرم تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه خودت هستی

    اگر قراره باهم پیش مشاوره برید که فعلا باید منتظر بمونید

    اگر میتونی یکی چند روز برو سفر حداقل آب و هوات عوض میشه .
    بشنید فکر کنید انتظار همسرتون از اول چی بوده و انتظار شما از ایشو


    وافعا فکر کنید ببین میتونی با این شرایط کنار بیای. الالان کار خاصی نمیتونی بکنی مگر اینکه خودتون دوتا باهم صحبت کنید.در صورت امکان از یک شخصه واسطه بخوای که با خانوادش صحبت کنن و اجازه بدن خودتون دوتا باهم صحبت کنید.اجازه بدین بیشتر ایشون حرف بزنه و شما شنوده باشی بیشتر
    سلام اترین خانوم خیلی ممنونم.
    فعلا ک ارتباطی ندارم باهم چند روز بگذره ببینم زنگ میزنم. دیگه امتحاناتش باید تا چند روز تموم شه.بعد بریم مشاوره.من خودم اشتباهاتمونو تا جای ک امکان داره مرور کردم و قبولم کردم.باید در جهت درست شدن گام بردارم.

  6. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقا رضا
    دیدم امروز تولد شماست یعتی توی انجمن گذاشنه شده گفتم شاید خانم شما اقدامی کرده باشه
    کاری نکرده؟مثلا یک تبریک
    ا

  7. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آترین65 نمایش پست ها
    سلام آقا رضا
    دیدم امروز تولد شماست یعتی توی انجمن گذاشنه شده گفتم شاید خانم شما اقدامی کرده باشه
    کاری نکرده؟مثلا یک تبریک
    ا


    سلام اترین خانوم.
    اره تولدم. از اونای ک انتظار شو نداشتم برام پیام تبریک قرستادن.
    ولی نه از طرف خانوم چیزی نیومده .
    چندین بار اینجور مواقع ک قهر بودیم رفتم از خونشون برداشتم بردم واسش کادو خریدم.نمونش آخرین بار تو روز زن بود.
    الانم واقعا خیلی ناراحتم.حتی یه اس ام اس خشک و خالی واسم نفرستادی.
    واقعا دلم ازش شکست.

  8. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیدونم چی بگم.خانم شما تحت تاثیر غرورش هست.خدا کنه وقتی بیدار بشه که دیر نشده باشه

    حداقل میتونست یک قدم برداره.

    تا رابطه یکمی بهتر شه.اامیدوارم از خواب بیدار شه.

  9. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آترین65 نمایش پست ها
    نمیدونم چی بگم.خانم شما تحت تاثیر غرورش هست.خدا کنه وقتی بیدار بشه که دیر نشده باشه

    حداقل میتونست یک قدم برداره.

    تا رابطه یکمی بهتر شه.اامیدوارم از خواب بیدار شه.
    میگم تا شب منتظر باشم اگه یادش افتادم ک هیچ.نیافتادم.بهش یه پیام بدم ک منو تو به درد هم نمیخورم. هر وقت خواستی بریم توافقی از هم جدا شیم.یعنی ببینم میرسه یا نه میگه باشه.
    یا اصلا کاری نداشته باشم و پیام ندم!!!؟بمونه واسه روزی گ تولدش شد منم از یاد ببرم.بخدا پارسال تولدش بود واسش کادو و کیک خریدم رفتم خونشون تولد گرفتیم.
    باز ازم ناراحت بود.انتظار خیلی زیادی داشت .

  10. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 18:39]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    329
    امتیاز
    14,886
    سطح
    79
    Points: 14,886, Level: 79
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 464
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    955

    تشکرشده 660 در 231 پست

    Rep Power
    75
    Array
    سلام
    من شرایط شمارو کاملا درک میکنم منم روز زن انتظار داشتم همسرم بهم زنگ بزنه بعد یکماه دوری و تا شب هم منتظرش موندم ولی خبری ازش نشد و واقعا دلم واسه خودم سوخت
    اما به نظر من شما احساسی تصمیم نگیرید
    تو این شرایط که شما یه مدتی به خاطر مشکلاتی که به وجود اومده از هم دور بودید و به دنبال اون دلخوری پیش اومده قبول کنید یکم مسخره است که بدون هیچ مقدمه ای و بدون اینکه مشکلات حل شده باشه همسرتون یه دفعه بگه تولدت مبارک
    صبور باشید و تا زمان مشاوره اقدامی نکنید البته این نظر من هست و ممکنه اشتباه باشه


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.