به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    از اولش از نظر عاطفی بهت سرد بود؟
    با بقیه هم سرده؟ اعضای خانواده اش؟ خواهرش؟ خواهر زاده برادرزاده؟ ابراز احساساتش خوبه؟

    حس می کنی دوستت نداره یا با خودش مشکل داره؟

    بالاخره بعد از دوسال عقد یه حدسی باید بزنی. علتش چیه؟

    1- به کس دیگه ای علاقه نداره یا نداشته؟ خبر نداری؟
    2- تو رابطه جنسی مشکلی نداره؟ منظورم تواناییهای خودش هست. سالمه؟ چون مردها اگر خودشون ضعف داشته باشن تو این زمینه خیلی بد می شن
    3- از نظر کار و بار و وضعیت اقتصادی مشکلی نداره؟ اینم باز یه عامل هست که مردها اگر توش به مشکل بخورن، از زمین و زمان طلبکارن
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    donya. (شنبه 16 خرداد 94)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم اول یک سوالی دارم آیاشوهرت از اول آشناییتون اینجوری بود؟ یا بعدا اینطوری شده.دو سال واسه نامزدی زیاده.توی دوران نامزدی چون اول آشنایی هست رفت و آمدها بیشتر بایدباشه تا اخلاق همدیگر رو بشناسین شمابه عنوان یک محرم برای همسرتون باید علت این کار و رفتارشو کشف کنی از بزرگترها میتونی کمک بگیری.بعداز ازدواج و همخونه شدن شاید رفتارهای شوهرت قابل قبول و قابل تحمل باشه ولی تو دوران نامزدی باید یکم بیشتر به همدیگه نزدیک بشین.مطمنم مشکل شما چیزی نیست پس میتونی کارهای زیر رو انجام بدی
    بسیارآرام و با احترام برای رفتن به باغ دعوتشون کنین مثلا اینطوری:عزیزم میدونم تو کارات زیاده و وقت زیادی نداری ولی ببین میتونی فردا با هم بریم باغ؟ خیلی خوش میگذره ها.جواب همسرت یا بله هست که هیچ اگر نه هست بگین باشه من درکت میکنم انشالله دفعات بعد ببین دوست خوبم سعی کن سه یا چهار بار توی همچین موقعیتهایی اینطوری عکس العمل نشون بدی.بزار شوهرت حساس به نیومدنش نشه بعد از سه چهار بار اگه نیومد ازپدر مادرت بخواه که مثلا زود زود خودشون بزنگن و دعوتش کنن مثلا خونتون. اگه شد خودت برو خونه مادرشوهرت.شاید خجالت میکشه از خانواده شما.شوهر من تو دوران نامزدی حتی یک شب هم خونه مامانم اینا نموند ولی جمعه ها کلا با هم بودیم و اونیکی روزها هم عصرها اکثرا با هم بودیم حالا که 13 سال میگذره حتی از صبح تا 3 به من زنگ نزنه من ناراحت نمیشم چون درکش میکنم حتما سرش شلوغه.پس این رفتار شوهرت حتما علتی داره فقط خودت با درایت خودت میتونی پیداش کنی موفق باشی

  4. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    donya. (شنبه 16 خرداد 94)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام بچه ها.مرسی از جواباتون...ببیخشید دیر جواب دادم.یه چندروزی نبودم...

    فدایی یار عزیز:
    چی بگم والا....من براش کم نذاشتم.نمیگم خیلی آنچنانی بودم ولی در حد خودم خوب بودم.آدم راحتیم.زیاد اهل تعارفات سخت نیستم.ولی کلی از دعواهای ما سر این بوده که تو به مامانو بابای من نگفتی مثلا بفرمایین خونه ما؟!! یا مثلا خیلی دعوا داشتیم سر اینکه چرا پشت سر خانواده من حرف میزنی؟ درحالیکه هرکدوم از کارایی که اگر سر خودش میاوردن قیامت میکرد بهش میگفتم کاملا حق رو میداد به خانواده اش و میگفت تو اشتباه کردی...من ر فتم ولی حال همسرم خیلی بد شده بود برگشتم.یه روز و نیم ازش مواظبت کردم اخرش گفت میخوام برم خونمون .منم اینبار برخلاف همیشه بهش گفتم باشه برو.مواظب خودتم باش و خودمم بلند شدم رفتم خونه مامان بزرگم. الانم اوضاعمون کاملا معمولیه.مثل همیشه یکنواخت...

    الهه 4 گرامی:

    منم همینطوریم .همش میشینم گریه میکنم.دیگه حال خودمو نمیفهمم.هرجایی که هستم فکرای مزاحم باهامه.دیگه نمیدونم چیکار کنم.تنها کار مفیدم این بوده که سعی میکنم خودمو شاد نشون بدم و اینکه به خدا نزدیک تر شدم.همین...


    شیدا عزیز:
    ببین به نظر من از نظر عاطفی تو این دوسال یه خط تقزیبا صاف رو طی کردیم. خودمو نمیگم...شوهرم زیاد مثلا مشتاق دیدن من نیست.در هفته همون 5شنبه ها منو ببینه براش کافیه.در حالیکه من از اول عقدمون خودمو میکشتم باهم بیشتر بیرون بریم.بیشتر همو ببینیم اصلا انگار نه انگار.الان جوری شده که من دیگه اصلا بهش نمیگم بیا همو ببینیم.دیگه بهش نمیگم مسیرت نزدیکه بیا خونه ما دیگه حال اینجور کارا رو ندارم..با بقیه اصلا سرد نیست.عاشق خانواده اشه حتی عروس و داماد غریبشون.کافیه من بگم فلانی اینکارو کرد.میگه فلانی مثل عضو خانواده مائه.اصلا قصد بدی نداره.تو خودت اینطوریه فک میکنی همه مثل تو ان...بعد بهش میگم تو این خانواده پس من غریبه ام؟؟؟ میگه مثل فلانی(عروسشون) رفتارت دختر وار نیست.اون دختر خانواده مائه...در حالیکه من از جاریم در خیلی مواقع که اون نبوده کنار خانواده شوهرم بودم.شوهرم اونو میبینه ولی هیچ وقت منو نمیبینه...

    - من راستش حس میکنم دوستم نداره وگرنه باید یه نشونه ای داشته باشه.البته رفتارش زیاد سردم نیست.تو جمع خوبه ولی در کل اصلا خوب نیست.
    1 من میدونم از یکی از فامیلاش خواستگاری کرده ولی اینکه دوسش داشته یا نه.خبر ندارم...فکرم میکنم دوسش داشته.یبار دیده بودش نمیفهمید چجوری نگاش بکنه دیگه ولی اون ازدواج کرده....
    2- از نظر جنسی خیلیم گرمه.کلا من فکر میکنم منو فقط واسه اینکارا میخواد.وگرنه من کلی اصرار میکردم رابطمون باشه زمانی که رفتیم زیر یه سقف ولی بخاطر این با من قهرم کرد.
    3- چرا پارسال ضرر کرد ولی الان خداروشکر وضعش خوبه پس انداز کافی برای شروع زندگیم داره ولی حتی یبارم پیشنهاد نداده بیا بریم سر خونه و زندگیمون.درحالیکه من برای این کلی خودمو خنک کردم.




    dear elsay:
    من هرچی فکر میکنم عقلم به جایی قد نمیده.از اول تقریبا همینطوری بود.من خیلی کم شوهرمو میبینم .ولی اونقدر عقد موندیم که اخلاقاشو بشناسم.آره سرش شلوغه ولی کافیه یکی از اعضای خانواده خودش بگن بریم بیرون کارو بارو همه چیو میذاره میره ولی بابای من با اون سنشون کلی اصرار میکنن ولی فقط میگه نه که نه.... شما دوستان اگه کمک کنین ممنون میشم.من خیلی تنهام....

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام دوستای مهربونم،خوبین؟
    دلم براتون تند تند تنگ میشه...
    بچه ها من برای خودم دنبال خبر خوب بودم و اون پیدا شده... خسته شده بودم از زندگیم خسته ولی حالا خیلی شاد و پرانرژی ام.نه اینکه فکر کنین همسرم اومده سمتم نه... خودم خودمو پیدا کردم.دارم هدفامو لیست میکنم دنبال هدف هام برم.میخوام اگه بشه کار پیدا کنم شوهرم آدمی نیست بخواد برای من پول خرج کنه و منم آدمی نیستم بخوام چه از اون چه از پدر عزیز تر از جانم مدام پول بگیرم. میخوام آماده بشم برای کنکور ارشد.الان اتاق من پر از اسباب و وسایله.تا قبل از این پامو تو اتاقم میذاشتم حالم بد میشد بس که اتاقم تاریک شده اما حالا نه..حتی اتاقمم خیلی دوست دارم.حالا خودمو خیلی دوست دارم. الان که دارم تایپ لبخند رو لبمه.همون چیزی که همیشه آرزوشو داشتم.الان خوشی و شادی من وابسته به همسری نیست که شاید خوشی و شادی من براش اهمیت چندانی نداره شایدم داره نمیدونم.... چندروز پیش بهم میگفت امروز برام روز خوبی ساختی... بهش لبخند زدم دیگه مثل همیشه کلی قربون صدقه اش نشدم و خودمو دوست داشتم. چقدر خوبه حس شادی و خوش بختی آخه من الان حس میکنم که واقعا خوش بختم... واقعا حتی به همسرمم دیگه اجازه نمیدم این حس خوشبختی رو ازم بگیره...

  7. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم خوشحالم که میگی شادی انشالله همیشه شاد باشی.عزیزم یه چیزی که از حرفات فهمیدم که فکر کنم جز خصوصیات اکثر اقایونه اینه که دوست دارن همسرشون رابطش با خانوادش خوب باشه .ببین عزیزم مردا وقتی ببینن خانومشون با مادر وپدرشون رابطه ی خوبی داره خیالشون راحت میشه به نظر من سعی کن بیشتر با مادر شوهرت صمیمی باشی جوری رفتار کن که اونارو مثل پدر و مادر خودت ببینی وقتی اینطوری باشی کمتر ناراحت میشی.یه کار دیگه اینکه اگه اونا کاری کردن یا چیزی گفتن به هیچ عنوان جلوی شوهرت حرفی نزن هیچی نگو.مردا درسته به ظاهر نمیگن ولی خودشون کاملا رفتار پدر و مادرشونو میدونن مطمئن باش خودش متوجه میشه.حتی اگه شوهرت هم یه وقت داره ازخانواده خودش بد میگه شما بگو اشکالی نداره عزیزم .من اینارو تو زندگیم تجربه کردم که میگم شما هم یه مدت امتحان کن.یه چیز دیگه هم که فکر میکنم اذیتش میکنه رابطه جنسیه.اکثر مردا نمیتونن تو دوران عقد تحمل کنن که رابطه کامل نداشته باشن.انشالله زودتر مشکلاتتون حل بشه.

  8. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام دوستان.حالتون خوبه؟
    ماه رمضان مبارک باشه بچه ها....
    من باز دلم گرفته.بدجورم گرفته.. خسته شدم دیگه از همه چیز.از خودم از زندگی.از شوهرم.... الانم بدجوری بغض راه گلومو بسته ولی دیگه نمیتونه بباره...بغض گلومم خسته شده دیگه...
    بچه ها تروخدا برای من دعا کنید تو این ماه عزیز.به دعای همه احتیاج دارم.خیلی زیااااااااد.من خیلی تنهام.شما دیگه تنهام نذارین.
    من دوباره با شوهرم بحثم شده.سر یه چیز الکی...خیلی الکی.. شب باهاش تماس گرفتم حال روحیمم زیاد خوب نبود.ریجکتم کرد.بعد دوباره خودش زنگ زد یه دقیقه صحبت کرد گفت مامانمم پشت خطه قطع کرد. دوباره زنگ زد باز دوباره یه دقیقه حرف زد گفت خواهرم پشت خطه.گفتم ای بابا!!!!! همین یک کلمه ای بابا شد عامل دعوا...که تو چرا خانواده من زنگ میزنن ناراحت میشی دوست نداری بهشون احترام بذارم من. بهش میگم بابا احترام بهشون بذار ولی به منم احترام بذار.بهش میگم اگه تو داشتی با مامانت حرف میزدی من زنگ زدم میگی دنیا پشت خطه.با کمال بی چشم و رویی گفت نه بعد اینکه قطع کردن بهت زنگ می زنم.حالمو دیگه داره بهم میزنه.ازش دارم متنفر میشم.برای امروز گفتم بهش میگم بیاد یکم بگیم بخندیم .بهش گفتم گفت من امتحان دارم خونه راحتترم.در حالیکه جو خونه ما برای درس خوندن خیلی مناسبه.. دیگه نمیدونم باید چیکار کنم.تازگیا فکر میکنم عاشق شدم.عاشق یکی دیگه غیر از شوهرم.اونو دیگه خیلی کم دوست دارم.فقط منتظرم برم سر خونه و زندگیم تا تصمیم اساسیمو بگیرم.یاد زمان خواستگاریم میفتم که چقدر جو موافق همسرم بود.همه دوسش داشتن و چقدر روی تصمیمم تاثیر گذاشتن.به هر کی میگفتم میگفت خیلیییی خوبه.میگفتن نباید در موردش حتی فکر کنی...و منم فکر نکردم و اشتباه کردم.حالا دیگه نمیخوام اشتباه کنم.برای ادامه زندگیم برنامه دارم چه با همسرم چه بدون اون.ولی هنوز ته دلم دوسش دارم.نمیدونم چقدر رو این زندگی میشه حساب کرد.ولی دوست داشتم عشق رو با همه وجودم احساس کنم و به همسرمم ابراز کنم.
    خدایا کمکم کن...


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.