به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array

    New2 نشانه های دوست داشتن یه مرد چیه؟ فکر میکنم همسرم منو دوست نداره...

    سلام بچه ها
    خیلی با خودم کلنجار رفتم که بیام یا نه.بالاخره نتونستم دووم بیارم و اومدم تا دوباره یه مشکلی رو باهاتون در میون بذارم....لطفا تا اخرش بخونید

    شوهرم هیچ وقت دوست نداشته با من باشه. تو این دو سال عقدمون با هم کم بیرون رفتیم یا حتی کم اومده خونه ما. خیلی بهش میگفتم بیا باهم بریم بیرون.نمیخواد برای شام یا نهار بریم خرج داشته باشه بریم راه بریم.غذا درست میکنم بریم تو پارکی جایی غذامونو بخوریم ولی باهم باشیم.خیلی کم میومد خیلی کم... الانم که دو ساله عقدیم فقط پنج شنبه ها و جمعه ها همو میبینیم. اونم 5شنبه ها برای نهار در حد دو سه ساعت و شب ساعت 10 میاد تا و قت خواب.صبح زود بلند میشه میره سرکار تا بعد از ظهر جمعه .و بعدش تا شبش باهمیم و همین.کل دیدن من همینه.هی بهش میگم ناهارا بیا خونه ما (محل کارش نزدیک خونه ماست) نمیاد بلند میشه میره خونه خودشون بیشتر از 1 ساعت تو راهه.ولی حاضر نیست بیاد منو ببینه.خانوادم باهاش خوش رفتارم هستن.... بهش برای مجلس میگم .میگه چرا همش عجله داری؟میگم دو ساله تو عقدیم .میگه همه همینطورین. میگم دلم میخواد بیشتر ببینمت میگه ما که همش باهمیم.به این طرز دیدن میگه همش باهمیم...!! بهش میگم تو که نمیتونستی از خانوادت جدا شی چرا ازدواج کردی؟ میگه نخیر اینطوریام نیست درحالیکه هست. حتی شبی عقدمون کردن پیش من نموند... خیلی راحت بلند شد رفت گفت من نمیمونم. برای اینکه از دستش ندم باهاش رابطه داشتم تو عقد.اونم کامل... ولی چه فایده؟؟!! جلو خانواده اش خرابم کرده.باهام بد حرف زده چیزی نگفتم.خودشو واسه مامانو باباش کشته ولی برا من ذره ای اینکارو نکرده.از راحتیش و اسایشش نزده یکم بیشتر باهم باشیم.میدونستم از دختر یکی دیگه از اقوامش خواستگاری کرده.بهم باغرور و افتخار میگه من خواستگار فلانی بودم.ولی دختره نخواسته یه دفعه که دیدش اونقدر هی چشماش برمیگشت و نگاش میکرد که داشتم میمردم دیگه.اونجا چیزی بهش نگفتم ولی بعدش که گفتم گفت تو حق نداری منو بپایی... یه دفعه تب داشت من وقتی زنگ زدم یادم رفت بپرسن تبت پایین اومده یانه.اونقدر بهم حرف زد که نگو...ولی وقتی من مریضم نمیکنه یه زنگ بزنه(نمیاد که..) وقتی از دستش ناراحتم حتی یه زنگ نمیزنه عذرخواهی کنه تا اینکه من زنگ بزنم.یه شب تو خیابون از دستم ناراحت شد وسط بزرگراه ساعت 10 شب منو گذاشت و خودش رفت.بعد دید من نرفتم برگشته سرم داد میزنه چرا نمیای دیگه؟؟ دست بزن نداره ولی بعضی اوقات بددهنه.میگه حق ندارم از دستش ناراحت بشم. یه دفعه بهش گفتم اگه بهت بگن دنیا رو طلاق بده چیکار میکنی؟گفت بستگی داره کی بگه؟
    میدونم دوستم نداره...دارم میمیرم دیگه.نمیدونم چیکار کنم؟من به خودم میرسم.وقتی میاد کلی خوشگل میکنم ولی نمیخوادم.باهام خوش نیست.هرکاری کردم نتونستم دلشو باهام صاف کنم. دلش با من نیست.
    به نظر شمام دوستم نداره؟ چیکار کنم به نظرتون؟ تروخدا جوابمو بدین. دلم خیلی گرفته...خواهش میکنم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.اولا انقد ناله نکن که دوسم نداره و اینا .اعتماد بنفس داشته باش چرا همش میخوای محبت و ازش گدایی کنی.خب الان شما تو عقد هستین هفته ای دوروز با هم هستین کافیه دیگه به نظرم تو عقد زیاد هم نباید باهم باشن .شما یکم خودتو به چیزای دیگه سرگرم کن اگه درس میخونی بیشتر تمرکز کن رو درست اگه نه یه کلاسی چیزی برو .هیچوقت هم خودتو با اون دختره مقایسه نکن به این فکر کن که الان این اقا شوهر شماست شما فقط بهش محبت کن البته نه افراطی که ازت زده بشه.در ضمن اینکه خونه مامانت اینا نمیاد بعد از کارش باید بگم که تا اونجایی که من میدونم اقایون تو خونه خودشون راحت ترن راحت دراز میکشن ٬تلوزیون میبینن خلاصه خونه شماشاید معذب بشه.اینکه بیرون نمیاد بعضی از اقایون هستن زیاد بیرون رفتن و دوست ندارن مثل شوهر من .اصلا خوشش نمیاد پیاده روی یا پارک رفتن و الان هم چون یه دختر داریم گاهی به خاطر اون میاد پارک.هر مردی یه جوره شوهرتو مقایسه نکن با کسی.انقد هم افکار منفی نداشته باش.فقط اعتماد بنفس داشته باش.

  3. کاربر روبرو از پست مفید anyy تشکرکرده است .

    نادیا-7777 (شنبه 02 خرداد 94)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    757
    سطح
    14
    Points: 757, Level: 14
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 71 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شاید افسردگی داشته باشه شوهرت

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    آنی عزیز...
    شوهرم خیلی اهل بیرون رفتن و گشت و گذاره.اتفاقا من نمیخوام خیلی ناله کنم یعنی دوست ندارم ولی دیگه تحملم کم شده واقعا.من برای خودم سرگرمی دارم .درس میخونم ، کلاس ورزشی میرم.اتفاقا طوری نیست که بخوام همش اویزون شوهرم باشم. ولی دلم میخواد وقتای بیکاری برای باهم بودنمون برنامه ریزی کنه.مثل من که تو این دو سال خودمو کشتم ولی زیادم نتیجه نگرفتم. تو خونه ماهم وقتی هست راحته چون وقتی میاد سریع ناهار میوریم بعدشم میره استراحت میکنه.طوری نیست که معذب باشه.دقیقا منم نمیخوام دیگه محبتو گدایی کنم. دیگه بهش که زنگ میزنم نمیگم دلم برات تنگ شده تا اونم بگه منم همینطور.من خودمو با اون دختره مقایسه نمیکنم.شوهرم میتونسته خواستگاری هرکسی بره ولی اینکه بیاد با افتخار اعلام کنه برام سنگین اومد.آخی یعنی چی اینکار؟ میترسم همونو دوست داشته باشه.البته میگه من کسی رو دوست نداشتم تو دوران مجردی ولی حرف راست به دل آدم میشینه نه ... شایدم دوسش نداشته واقعا یه خواستگاری ساده بوده .نمیدونم...برام مهمم نیست که بخوام بدونم.اونقدر از دستش ناراحتم که نخوام زیاد پی گیر باشم.درسته تو دوران عقد زیاد نباید همو دید ولی نه بعد دوسال.اونم با اینکه برا مجلس هیچ اقدامی نمیکنه.نمیدونم بخدا.گیج شدم خودمم دیگه.

    دو چمدان سیزده کیلویی گرامی...
    نمیدونم بخدا.خیلی شوخ طبعه که.یعنی حالتش به افسرده ها نمیخوره که...

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    سلام عزیزم
    چیزهایی که از رفتار شوهرت گفتی به نظر من عادی اومد.
    ببین تو زندگی عشقی ، آدمها از یه دیدگاه چهار نوع هستند. که این چهار نوع رو میزان belonging و میزان love تشکیل میده.
    belonging همون میزان تعلق و وابستگی افراد هست. و love میزان عشقی که ابراز می کنن و نشون میدن.
    دسته اول : belonging بالا و love بالا : افرادی که مدام میگن با هم باشیم و ابراز احساس می کنن و ....
    دسته دوم : belonging پایین و love بالا : افرادی که خیلی اصرار ندارن که با هم باشید. اما تو کاراشون نشون میدن که تو رو دوست دارن
    دسته سوم : belonging بالا و love پایین : آدمایی که فقط میخوان باهات باشن و به طرز وحشتناکی بهت می چسبن. اما وقتی کاری داری باهاشون و میخوای کمکت کنن نیستن
    دسته چهارم : آدمهایی که هم belonging پایین دارن و هم love پایین ، نه خیلی پا پی این هستن که باهات باشن ، نه خیلی ابراز عشق و علاقه می کنن.

    هرکدوم از ماهایی هم که اینجا هستیم ، با بعضی از این دسته ها کنار میایم. مثلا من به شخصه با دسته سوم نمی تونم کنار بیام. البته خودمونم یکی از این دسته ها هستیم. این دیگه مثل پازل می مونه. یکی با یکی جور در میاد. یکی جور در نمیاد.

    البته این هم نیست که این ویژگی ها مطلق بالا یا پایین باشه. حد وسط و یه کم بالاتر و پایین ترم داره. به نظر من با چیزهایی که گفتی شوهرت belonging تقریبا پایینی داره. میزان love ش رو خودت بهتر تشخیص میدی.

    در کل این همه حرف زدم که بگم سعی کن خودت رو اذیت نکنی. دلیل نمیشه اگر کسی کمتر باهات بیرون میاد و کمتر زنگ می زنه ، یعنی کمتر دوستت داره!!
    میزان دوست داشتن با میزان وابستگی سنجیده نمیشه .

    در مورد اینکه مراسم عروسیتون کی باشه ، هم بررسی کن. آیا شرایطش اوکیه ؟ آیا قبلا در این مورد توافق خاصی نکردید ؟ و ...

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط veis نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    چیزهایی که از رفتار شوهرت گفتی به نظر من عادی اومد.
    ببین تو زندگی عشقی ، آدمها از یه دیدگاه چهار نوع هستند. که این چهار نوع رو میزان belonging و میزان love تشکیل میده.
    belonging همون میزان تعلق و وابستگی افراد هست. و love میزان عشقی که ابراز می کنن و نشون میدن.
    دسته اول : belonging بالا و love بالا : افرادی که مدام میگن با هم باشیم و ابراز احساس می کنن و ....
    دسته دوم : belonging پایین و love بالا : افرادی که خیلی اصرار ندارن که با هم باشید. اما تو کاراشون نشون میدن که تو رو دوست دارن
    دسته سوم : belonging بالا و love پایین : آدمایی که فقط میخوان باهات باشن و به طرز وحشتناکی بهت می چسبن. اما وقتی کاری داری باهاشون و میخوای کمکت کنن نیستن
    دسته چهارم : آدمهایی که هم belonging پایین دارن و هم love پایین ، نه خیلی پا پی این هستن که باهات باشن ، نه خیلی ابراز عشق و علاقه می کنن.

    هرکدوم از ماهایی هم که اینجا هستیم ، با بعضی از این دسته ها کنار میایم. مثلا من به شخصه با دسته سوم نمی تونم کنار بیام. البته خودمونم یکی از این دسته ها هستیم. این دیگه مثل پازل می مونه. یکی با یکی جور در میاد. یکی جور در نمیاد.

    البته این هم نیست که این ویژگی ها مطلق بالا یا پایین باشه. حد وسط و یه کم بالاتر و پایین ترم داره. به نظر من با چیزهایی که گفتی شوهرت belonging تقریبا پایینی داره. میزان love ش رو خودت بهتر تشخیص میدی.

    در کل این همه حرف زدم که بگم سعی کن خودت رو اذیت نکنی. دلیل نمیشه اگر کسی کمتر باهات بیرون میاد و کمتر زنگ می زنه ، یعنی کمتر دوستت داره!!
    میزان دوست داشتن با میزان وابستگی سنجیده نمیشه .

    در مورد اینکه مراسم عروسیتون کی باشه ، هم بررسی کن. آیا شرایطش اوکیه ؟ آیا قبلا در این مورد توافق خاصی نکردید ؟ و ...
    سلام عزیزم.ممنون که جوابمو دادی.
    راستش نمیدونم در مورد شوهرم love اش چجوریه خب؟ اصلا نمیدونم دوستم داره یا نه.همینه که داره اذیتم میکنه.
    راستش فکر میکنم هم بهم وابسته نیست هم دوستم نداره یاد زندگیمون میافتم خیلی ناراحت میشم.یاد کاراش حرفاش و ... روز خوبم داشتیم نه اینکه همش بد باشه ولی زود باهام بد میشه.خیلی زود برخلاف حرف خانواده اش که میگفتن اصلا اهل عصبانیت نیست...
    در مورد مجلس و زمانش حرف نزده بودیم.اما الان شرایطش خوبه برا مجلس.مشکلی از نظر خرج خونه و مجلس نداره خداروشکر.
    نمیدونم بخدا به نظر من که چیز عادی ای تو روابط ما نیست...بازم نمیدونم.

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام بچه ها.حالتون خوبه؟
    من با توجه به حرفهای شما چه تو پست خودم و چه تو پست بقیه تصمیم گرفتم شاد باشم.یه مدت خیلی افسرده شده بودم و همش گریه میکردم.حالا تصمیم گرفتم یه مدت شاد باشم و بگم و بخندمو مهمونی برم و با دوستام خوش بگذرونم. راستش شروع هم کردم.امروز خیلی روز خوبی بود البته اگر شوهرم میذاشت.صبح که باهاش تماس گرفتم میخواستم براش یه مطلب خوشگل بخونم شاد بشه ولی اون گفت دارم کارمو انجام میدم حالا باشه.منم ناراحت شدم(بس که اعصابم یه مدت به طرز وحشتناکی ضعیف شده بود) و بهش گفتم کاری نداری با من؟ که یه دفعه گفت دنیا چقد اذیتم میکنی چرا اینطوری میکنی؟ گفتم مگه چیکار کردم ؟؟ گفتم کاری نداری با من؟!! خلاصه بحثمون شد دوباره و من خیلی ناراحت شدم.ولی بعدش بیخیالش شدم و برا خودم کلی اهنگ گذاشتمو و رقصیدم.بعدم رفتم کلاس ورزشم و اونجام کلی خوش گذروندم و به شوهرمم زنگ نزدم.ولی مشکلم اینه که اونم بهم زنگی نزده .اصلا براش مهم نیستم.نمیدونم چجوری برش گردونم سمت خودم؟!! من معمولا سه شنبه ها به همسرم میگم ناهار بیاد خونه ما.اونم بعضی مواقع با کلی ناز قبول میکنه.حالا نمیدونم من که میخوام یه مدت بیخیال همه چی بشم فرداهم بهش بگم بیاد یا نه؟ نمیدونم میترسم باز ناز کنه من بهم بربخوره.خیلی اذیتم داره میکنه.از یه طرف نمیخوام بگم از یه طرف میترسم با این اوضاع و احوال کلا فراموش کنه همسریم داره و بیخیالم بشه.نمیدونم چیکار کنم؟ میشه کمکم کنین؟...

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام بچه ها، حالتون خوبه؟
    نمیدونم این حرفایی که دارم به شما میزنم چه جنبه ای داره...فک کنم بیشتر دردودله چون هیچ کی جوابمو نمیده..من دیگه عادت کردم.شوهرمم همینطوریه متاسفانه. اومدم تا دوباره ماجرایی که پیش اومده رو براتون تعریف راهکارم به همون علتی که گفتم دیگه ازتون نمیخوام فقط میخوام خودمو خالی کنم.
    تو این چندروز تعطیلی خانواده تصمیم گرفتن برن باغمون نزدیک شهر.به همسرم گفتم گفت کار دارم تو این خرابی بازار!!! مامانم میگن بهش بگو حداقل یه روزشو بیاد ولی میدونم نمیاد.نمیدونم دیگه چجوری باهاش برخورد کنم.چند روز پیش خونه خالش دعوت بودیم (خانوما فقط) بهش گفتم بیاد ناهار خونمون بعد منو ببره خونه خالش (آدرسشونو خودم بلد نبودم) گفت نمیام.گفت با مامانت برو .نمیرسن ببرنت؟!! ناراحت شدم خیلی زیاااد .اونجا بهش چیزی نگفتم ولی بعدش گفتم تو هیچ کدوم از مسئولیتاتو انجام نمیدی اونایی رو هم که به روت میارن خودتو میزنی به اون راه... دلم ازش خیلی گرفته.به خودم گفتم که دیگه برای چیزی بهش اصرار نمیکنم برای این چندروزم بهش گفتم ولی نمیاد مطمئنم نمیاد.ولی من میرم .خسته شدم از دستش دیگه دارم به این نتیجه میرسم که بدون من راحت تره. هرچند من الان براش مزاحمتی ندارم.کم میبینمش.زحمتی ندارم.راحته کلا.خسته شدم میخوام این چند روز برم اب و هوایی عوض کنم.مهمون تالار بودم این مدت...ولی شاید دیگه نباشم...
    برای شوهرمم همینطور.شاید همینطوری بشم براش ...خیلی دوستتون دارم بچه ها.خیلی گلین همتون.برای منم دعا کنید.میخوام واقعا شاد باشم و خوشبختی رو حس کنم.سعیمو کردم و فک کنم تا حدودی موفق بودم.اما بعضی اوقات دوباره همون دنیا میشم.
    منو فراموش نکنید بچه ها....


  10. 3 کاربر از پست مفید donya. تشکرکرده اند .

    anyy (سه شنبه 12 خرداد 94), فدایی یار (سه شنبه 12 خرداد 94), اقای نجار (سه شنبه 12 خرداد 94)

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام....
    راستش ناراحت شدم...

    با چیزایی که گفتید مطمئنم یک مشکلی هست که اون اقا نمی گه...

    بعضی وقتا ادم میاد خیلی با چنگ و دندون یک رابطه رو حفظ کنه...تمام تلاششو میکنه مثل شما...ولی برای ادامه ی هر رابطه ای این حس باید دو طرفه باشه...

    به نظر منم بهتره یک مدت دور باشید(نه به قهر بلکه عادی) و شما به هر چیزی جز ایشون فکر کنید.... مطمئن باشید اگه واقعا ایشون شما رو دوست داشته باشند و به خودشون بیان باید اقدامی بکنند...

    و گر نه واقعا معلوم نیست واقعا چرا این جوری شده...

  12. 2 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    donya. (شنبه 16 خرداد 94), شیدا. (سه شنبه 12 خرداد 94)

  13. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 96 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-27
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    4,516
    سطح
    42
    Points: 4,516, Level: 42
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    49

    تشکرشده 97 در 48 پست

    Rep Power
    27
    Array
    شوهر منم دقیقا همینجوریه با اینکه کارش فاصله داره از شهرمون 4ساعت کلا میره 2هفته یه بار میاد اونم اخر هفته ولی همون دوروز رو هم بامن نیست اولش میاد پیشم تا من دهنم بسته بشه بعدش بازم رفیقاش حتی ترجیح میده با بچه های 4ساله بگه بخنده بگرده ولی با من نه تا حالا یکبارم باهام بازار نیومده همه وظایفشو میندازه گردن خانوادم دقیقا درکت میکنم چی میگذره بهت منکه خودم افسردگی شدید گرفتم هروقت بهش تذکر بدم یه دعوا حسابی راه میندازه شاید واقعا باید دور شد یه مدت خیلی دور

  14. 2 کاربر از پست مفید الهه4 تشکرکرده اند .

    donya. (شنبه 16 خرداد 94), فدایی یار (سه شنبه 12 خرداد 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.