سلام به دوستان عزیزم ، من 21 سال دانشجو کارشناسی سال آخر هستم و همسرم 27 سال دیپلم داره ، من ساکن مشهد و اون ساکن تهران هستش و از هم دوریم راستش من و شوهرم از زمانی که عقد کردیم دایم در حال بحث و مجادله هستیم در هفته دو روز باهم خوب و خوشیم به بعدش همش بحث و دعوا داریم در مسایل مختلف ، همسرم همش بهانه میگیره ایراد میگیره و منو محکوم میکنه حرفهایی میزنه که منو له میکنه . بهم بدبینه اون فکر میکنه من از کسی خط میگیرم همش جای من تصمیم میگیره و خواهرش نظراتشو به ما سعی داره تحمیل کنه شوهرمم خیلی بی سیاست عمل میکنه در حالی که بارها وقتی خوب و خوش بودیم باهاش منطقی صحبت کردم که خواسته هام چیه چی منو خوشحال میکنه و برای بهبود رابطمون باید چکار کنیم اون لحظه قبول میکنه ولی بعدا باز کار خودشو میکنه ، هر وقت خواهرش میاد اونجا همسرم به بهونه های مختلف با من دعوا راه میندازه یه بار خواهرشوهرم پرش کرده بود که چرا زنت حال منو نمیپرسه در حالی که این منم که همیشه جویای حالشم و همیشه هم حالت طلبکارانه باهام حرفیده که چه عجب یاد من کردی واون اصلا نمیپرسه من حالم چطوره و سر همین موضوع شوهرم جلو خانواده اش از راه دور با صحبت تلفنی منو سکه یه پول کرد و به اصطلاح مردانگی شو با ضایع کردن من جلو خواهرش نشون داد ازون موقع دیدم نسبت به خواهرش بد شد و خود شوهرمم مسبب بود به همین منوال خواهرش ادامه داد برام لباس میرفت میخرید از پیش خودش بعد پولشو از شوهرم میگرفت و بعدها که میومدم تهران شوهرم میگفت فلان لباس رو برات خریدیم سر خرید بدون اینکه نظر منو بپرسن با شوهرم منطقی صحبت کردم گفتم این مسئله که نظر منو نمیپرسی ناراحتم میکنه گفت باشه هرچی تو بگی نظر خودت برام مهمه ولی هم میرفتم مشهد ورق شوهرم برمیگشت باز، ولی باز سری بعد این رفتارها کارها تکرار میشد باز دخالتهای خواهرش و تاثیرهای شوهرم و بی احترامیش به من شروع میشد الان نه ماهه گذشته واقعا خسته شدم ازین رفتارهای خودش و خواهرش ، دیشب باز با من بحث راه انداخته سر چی اینکه 8 خرداد عروسی پسر داییشه و من هنوز قطعی نگفتم میام یا نه بدون اینکه شرایط منو بدونه میگه تو که اومدی تهران ابجی اینا نظر دارن 13 یا 14 برگردن مشهد تو هم با اونا برو منم خودم با اتوبوس تنها میام مشهد .من خیلی ناراحت شدم گفتم چرا نظر و شرایط منو نمیپرسی و از پیش خودت برای منم تصمیم میگیری و به بقیه اعلام میکنی اونم شروع کرد که اره اصلا دوس داری بیا دوس داری نیا خودم تنهایی میرم عروسی خوش میگذرونم و هزار تا تیکه دیگه که خیلی بهم برخورد انگار داشت با دشمنش حرف میزد . من همه این حرفهاشو که یه شبه نظرش عوض میشه و عشق اتشینش میشه این از خواهرش میبینم میدونم که پشت صحنه یه کارایی میکنه و دید همه رو داره نسبت به من تغییر میده شوهرم متوجه نیست رفتاراش بچه گانه است همش لج میکنه و حرفهای سربالا بهم میزنه جوری که بحث قفل میشه، دیگه خسته شدم چطوری میتونم پایه های زندگی مو با دخالت بسازم ؟ نمیدونم ادامه بدم یا تموم کنم این ارتباط مسخره رو که با یه حرف عشق و علاقه تموم میشه . لطفا کمکم کنید چجوری حلش کنم ؟ من حس میکنم با همسرم تفاهم نداریم و نمیتونیم همو درک کنیم حرف همو نمیفهمیم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)