به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1394-1-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    من تجربه شخصی خودمو دارم میگم شاید بتونه بهت کمک کنه

    من به شخصه بعد سه سال فهمیدم مردا وقتی ازدواج میکنند بچه هستن فرقی نمیکنه 20 سالشون باشه یا 30 یا بالاتر

    تا چندسال از ازدواج نگذره راه درست زندگی کردنو یاد نمیگیرن البته بستگی داره زنشون چقدر عاقل باشه که کمکشون بکنه زودتر راه درست زندگی رو متوجه بشن یا اینکه خانوم هم از اقا بدتر باشه

    اولش میخوام یه چندتا ایراد شمارو بگم


    من وقتی کاری میکنم حالا به هر دلیلی همسرم ناراحت میشه حتی اگه خیلی هم باهاش موافق نباشم اما بازم حق به جانب حرف نمیزنم باهاش و سعی میکنم از دلش دربیارم کاری که شما درست شروع کردید اما خرابش کردید اینطوری به اونم یاد میدم واسه احساس من احترام قائل باشه


    وقتی همسرتون گفت که دلخورم و معذرت خواهی کردید و احساس کردید هنوزاز دلش در نیومده نباید موضوعات دیگرو قاطی میکردید باید سعی میکردید بیشتر براشون توضیح

    میدادید و میگفتید من واقعا قصدم اونی نبود که شما حس کردید اما اگه دچارسوتفاهمت کردم ببخش حق با شماست قول میدم ازین به بعد خیلی بیشتر مواظب باشم که ناراحتت نکنم بعدشم میبوسیدیش و اجازه میدادی که یه مدت بگذره


    شما فورا برگشتی گفتی پس مادرت چی پس خودت چی ......


    نمیگم شما حرف خودتو نزن
    بگواما هرچیزی وقت خودش


    یادت باشه شما با رفتار خودت باید به همسرت یاد بدی که دلت میخواد چطور باهات رفتار کنه


    وقتی شما براحتی از کنار دلخوری های ایشون میگذرید انتظار نداشته باش اون پای حرفای شما بشینه این نکته اول


    واما راجع به اینکه هر چی میشه به خونواده ها میگه

    بخدااکثر مردا اوایل این اخلاق مزخرف رو دارن تا چیزی میشه به کسی بگن
    من که هم همسرم با 35 سال سن و مدرک تحصیلی بالا این اخلاقو داشت داداشمم که ازون بدتر

    خانومش هرچی میگفت و هر دعوایی میکرد عالم میفهمیدن و اما راه حل


    همسرم اوایل تا بحثی بینمون پیش میومد به مادرم میگفت چون مادرم به شدت همسرمو دوس داره و ادمی نیست حق رو بخاطر من ناحق کنه


    من یه بار به همسرم گفتم ببین من تا حالا بارها با تو بحثم شده حق همبعضی وقتها بامن بوده ولی حتی به خواهرام حرفی نزدم به نظرت چرا؟


    گفتم چون نمیخوام نه تو سبک بشی نه خودم حتی جلوی خونواده ی خودم


    بهش گفتم تو با اینکار فقط نشون میدی چقدر بچه هستی وقتی مشکلی پیش میاد به بقیه میگی حتی اگه در ظاهر بهت حق بدن اما تو دلشون اون ابهت مردونت واحترامت میشکنه دیگه

    خوددانی اگه میخوای بازم اینکارو بکن

    خودمم واقعا بحثهامونو به کسی نمیگفتم و این رو همسرم مطمئن بود که این کارش بعد ازون ماجرا خیلی کم شدالبته یکی از دلایلشم علاقه و احترام فوق العاده ایی هستش که مادرم براشون قائل میشه و یه جورایی دید که اگه تکرارش کنه ممکنه این احترام و علاقه کمرنگ شه البته من این حس رو بهش دادم
    پس شما هم سعی کن بهش بفهمونی وقتی مشکلی پیش میاد هرچقدر بزرگ تا زمانی که بین خودتونه میشه به حلش امیدوار بود اما اگه بقیه وارد شدن دیگه حل کردنش سخت میشه


    وسعی کنید بهش بفهمونید که با این کار فقط شخصیت خودش و شمارو خوردمیکنه ونتیجه ای نمیگیره
    همه ی اینارو باارامش و از روی خیر خواهی و دلسوزی بگید نه با شرو دعوا و حالت مسخره کردن ازش بخواید که هر چیزی پیش میاد با خودتون حرف بزنه شماهم یه مقدار بعضی مهارت هاروباید یاد بگیری سعی کن در برابرش جبهه نگیری


    اما اینکه گفته ارتباط ها قطع بشه شاید خودش ته دلشم میدونه که چقدرکارش بد بوده الان روش نمیشه شایدم از رو لجبازی یا هر چیز دیگه

    شما بگید که من با اینکار مشکلی ندارم اما اینطوری جدایی و فاصله بینمون میفته من به نبودنت کنارم عادت میکنم و برام عادی میشه که بدون شما هرجاخواستم برم نمیخوام سردی توی زندگیمون ایجاد بشه و بگید اینطوری دلخوری خونواده هاهم بیشتر میشه و به نظرم اینکار درستی نیست نمیدونم چرا هروقت قسمت اول این جمله رو به همسرم میگم معجزه میشه!!!!!!!!!

    بهش بگو من واقعا دوس دارم بیام به خونوادت سر بزنم ودلمم میخواد باهمسرم برم خونه ی پدرم خیلی حس بدی بهم دست میده اگه برم و تو نباشی اما اگه شمااینطوری دوس داری من نمیخوام تورو مجبور کنم
    یه مدت نرو خونه ی خودتون بعد بگو خیلی دلم واسشون تنگ شده اگه گفت چرا نمیری با یه حالت ناراحت بگو نمیدونم!!!!!!

    یه مدت اینکارو بکن بعد از مادرت بخواه یه روز زنگ بزنه بهش و بگه شام مورد علاقتو درست کردم شام بیاید اینجا یعنی عملا همسرتونو دعوت کنه


    البته اگه میدونی مادرت باهات همکاری میکنه اینکارو بکن اینطوری اگه ته دلش از خودش خجالت میکشه که چرا اون رفتارهارو کرده مطمئن میشه که مادرت چیزی ازش به دل نگرفته

    خلاصه این مشکلات رو میشه با سیاست و درایت حل کرد اما متاسفانه ما زنا تا چیزی میشه دستمون به کمره و جیغ جیغامون اماده

    از وقتی ازدواج کردم فهمیدم که مردا کلا یه زبون دیگه دارن که اگه میخوای تو زندگیت موفق بشی باید اون زبونو یاد بگیری


    نمیدونی چه کیفی میکنن وقتی از موضع پایین تر باهاشون رفتار میکنی


    باور کن منم همسرم خیلی ویژگی های بد واخلاق های خاص داشت که اروم اروم همه رو تغییر دادم الان بعضی وقتها خودش میگه من اونموقع خیلی اشتباه میکردم


    واما اینکه همسرت انحصارطلبه وخوشش نمیاد از کسی حرف بزنی
    این میتونه برگ برنده ی زندگیت باشه

    مردایی که اینطورین یعنی براشون مهمه همه ی قلب همسرشون مال اونا باشه و این عالیه

    واکثر مردا اینطورین

    باور کن ماهنوز بچه نداریم همسرم میدونه من عاشق دخترم مدام ازم میپرسه که اگه دختر داشته باشیم تو اونو از من بیشتر دوس داری؟؟


    اینو بارها و خیلی جدی میپرسه اصلا احساس میکنم یکی از دلایلی که همش بچه دار شدنو عقب میندازه ترس از همین باشه

    یا یه بار داشتیم حرف میزدیم همین جوری گفتم به جان مادرم که عزیزترین کسمه اینو کاملا از رو عادت گفتم اما اون همون جا خشکش زد من فورا فهمیدم که ناراحت شد بعدا بهم گفت تو عزیزترین شخص زندگیت مادرته نه من یعنی ببینید مردها هم چقدر حساسن وما فکر میکنیم بابا مردا با اون سبیل کلفتشون!!!!! عمرا اینطوری باشن اما این یه واقعیته که اونها هم خیلی حساسن حتی گاهی بیشتر از ما زنا
    همیشه من میگم ما دخترها قبل ازدواج فکر میکنیم قراره وقتی ازدواج کردیم یکی همش نازمونو بکشه اما واقعیت اینه که بعد ازدواج باید خیلی جاها ناز بکشی تا زندگیتو حفظ کنی

    خلاصه بعد ازدواج خیلی باید زیرک و عاقل باشی تا بتونی زندگیتوبسازی و پایه هاشو محکم کنی وگرنه عنان زندگیت از دستت میره و باید منتظر باشی ببینی دیگران چه تصمیمی واست میگیرن

    امیدوارم کمکت کرده باشم
    از زیاده گوییم عذر میخوام

    - - - Updated - - -

    راستی کدوم زنی رو دیدی که با خونواده ی همسر مشکلی نداشته باشه این یه امر کاملا عادی شده متاسفانه

    تاپیک منو اگه بخونی میدونی که من کلکسیون مشکلات با خونواده ی همسرودارم همه چیزای بدم باهاشون تجربه کردم اما بخاطر زندگیم و بخاطر علاقم به همسرم مجبورم باهاشون کنار بیام


    فکر نکن که فقط مادر شوهر تو اینجوریه اگه مشکل من با خونواده ی همسرم یا بقیه دوستانو بخونی میدونی که مادرشوهرت اونقدرها هم بد نیست همیشه بدتر هم هست فقط باید سعی کنی زندگی خودتو بچسبی به قول یکی از دوستان که راهنمایی خوبی به من دادن گفتن مهم همسرته بقیه ادما سیاه لشکر زندگیه ادمن حالا منم اینو به شما میگم
    salam sahare azizam vaghean mamnoonam az rahnamayiat faghat sharmandam ke dir j dadam chon aslan site hamdardi baram baz nemishod!rast migi kheily roo harfat fekr kardsam va kheily room tasir gozasht.faghat ye moshkeli ke hast madare man asheghe mane va hamishe be dele man rah miyad ama age behesh begam zang bezan davatesh kon midoonam behem mige ta alanam ma poroosh kardim enghadr parobal behesh dadim ke fekr mikone harkar delesh mikhad bayad bokone in bayad adab she!...rastesh pishnahade shoma too zehne khodamam umad vali midunestam mamanam ghabool nemikone rastesh alan daram bahash ba sokoot ta mikonam ta bebinam belakhare khodesh khoob mishe ya na...alan rah mire mige zendegi baram yeknavakht shode va khaste shodam ino ke mige man hichi rajebe khunevadeha nemigam chon mitarsm bege montazer boodi ta man ino begam khastato begi didi to be fekre zendegit nistio azin harfa....dar har hal merci sahare gol az energy ke gozashti ke baraye man yek donya arzesh dare va behem sabet mikone ke hanooz marefat too dele adama namorde.roo pishnahade khoobet vaghean kar mikonam va khosh hal misham bishtar bahat ashna besham

    - - - Updated - - -

    [QUOTE=elsay;380355]
    سلام بتی عزیز.دوستمون سحر مطالب خیلی مفیدی گذاشتن منم واقعا لذت بردم کاملا با حرفاشون موافق هستم. ببین دوست عزیزم اونجا که توی سیزده بدر شوهرتون بهتون گفتن که حرف دیگران براتون مهمه شاید شوهر من صدها بار مثل شوهر شما گفته و منم مثل شما دهنم باز مونده علتش این هست که شوهر شما چندین بار در طول زندگیتون این مساله رو دیده و منظورش فقط ایندفعه نیست خیلی وقتا دیده و برای امثالی مثل من و شما دیده نشده. منم با سحر موافقم که مردا بخدا بیشتر از زنها حساسند و خیلی چیزها یادشون می مونه.پس بیشتر دقت کن به خیلی حرفای جزیی که یکهو از دهنت در مییاد یک نمونه میگم از زندگی خودم که شوهرت خیلی شبیه شوهر من هست.مثلا اوایل زندگیمون یکروز شوهرم صبح گفت بریم با هم بازار منم اصلا حوصله جای شلوغ رفتن نداشتم گفتم حالا یک روز دیگه میریم چند ساعت بعد مادرم زنگ زد گفت غذا درست کردم بریم بیرون به شوهرم گفتم بریم شوهرم گفت ببین یک ذره هم به حرف من اهمیت نمیدی و هزاران موضوع همچنینی حتی حالا ها که خیلی دقت می کنم توی حرفام و رفتار و کارهام بازم اشتباه می کنم پس شوهرت چندین بار این رفتارت رو دیده و توی دلش نگهداشته.فقط یادت باشه هرموقع شوهرت شروع کرد به گلایه کردن از تو ، تو باید فقط گوش بدی همین.اگه عصبانی هستی توی دلت خودت رو آروم کن و صلوات بفرست وقتی اون از دست تو ناراحته تو دیگه درد و غمهات یادت نیاد تو هم نگهدار یک وقت دیگه بگو حالا چه زیاد زمان برای دعوا کردن. البته شوخی می کنم وقتی میبینی که شوهرت مثل شوهر من خیلی راحت میگه جدا بشیم باید تلاش کنی که این موقعیتها پیش نیاد.در مورد نیومدن خونه مامانت فکر می کنم الان یا خجالت میکشه از مامانت یا توی فکرش اینه که اگه تو نری خونه مامان اون اونم نیاد.شوهر من وقتی از من قهر می کنه میگه حوصله ندارم بیام خونه مامانت.یکماه پیش بحثمون شده بود یکروز مامانم دعوتمون کرد شوهرم گفت من حوصله ندارم شما خودتون با بچه ها برین منم بدون اینکه لحنم عوض بشه و ناراحت بشم گفتم خب مامان بخاطر تو گفته بیایین اگه اینطوری هست اصلا ما هم نمیریم بعد توی دلم خدا خدا می کردم که حالا چی بگم به مامانم چون خیلی حساسن بخاطر این نرفتنمون خلاصه گفتم بریم پارک بچه ها بازی کنن اونجا هم یکم باهاش حرف زدم بعدش به دخترم گفت زود باشین بریم خونه مامانی اینا منتظرن.اونجا هم یکم قیافه گرفته بود که به مامانم یواشکی گفتم که حوصله نداره زیاد پرس و جو نکنین ازش خدا رو شکر به خیر گذشت. تو هم یکم صبر و حوصله داشته باش درست میشه ببین تو اونقدر از مامانش بد گفتی که غرور شوهرت رو شکستی شوهرت دوستت داره از طرفی مادرش رو که نمیتونه عوض کنه برای همین میگه برای اینکه بیشتر زندگیتون به هم نخوره نرین خونه اونا و باید اینو بدونی که برای مردا فرقی نمی کنه مامان بابای تو خوبی کردن وقتی شما خونه مامانش نرین حالا به هر دلیلی حتی اون نزاره برین عوضش میگه اونم نمیاد. اگه تو میتونی تحمل کنی که تو نری خونه مامانش در عوض اونم نیاد خونه مامان تو همینطوری ادامه بده ولی اگه نمیتونی این موضوع رو تحمل کنی کم کم بهش بگو دلت برای مامانش تنگ شده و میخوای ببینی اونا رو بعدا هم مامانت شما رو یکروز دعوت کنه خونشون.البته به شوهرت بگه.یک سوال دارم اگه مامانت اینا بیان خونتون اون چه عکس العملی نشون میده قیافه میگیره؟ به هر حال حالا که میگی شوهرت دوستت داره و محبت میکنه قدرش رو بدون مهم شوهرت هست بقیه رو بزار بعدا از دلشون درمیاری
    salam azizam mamnoon az rahnamayit.doroste daghighan shohare man hamintore vali hamoontor ke be sahar joon ham goftam madaram momkene ghabool nakone ke davat kone oonam baraye inke mige poroo mishe in hame madare oon ba to dava kardo fosh dado ghahr kard to hichi nagofti hala yek kalame ma behesh goftim pas khodet boro eghdam kon dare ghahr mikone!bezar adab she....dar morede in ke oona biyan ghiyafe nemigire vali midoonam vaghti biyan ba man dava mikone ke to naghshe keshide boodi.az tarafiyam man aslan nemikham behesh begam madaram midoone ke to bahash ghahri yani
    aslan doost nadaram be in kar adat kone.hatman rahnamayito sarlohe khodam gharar midam
    azizam vaghean mamnoonam az hamfekritoon
    bazam agar pishnahadi dashtin behem begin chon shohare man kolan khodeshoono kheily date bala migire va ham khodesh ham madaresh hamishe too harfashoon hichkaso dar hade khodeshoon nemibinan! va too davaha hamishe behem gofte khunevadat dar hade man nistan dar soorati ke man az lahaze farhangi kheily az khanevadeye hamsaram balataram noe raftare ejtemayi madare man ba madare oon tafavotesh zamin ta asemoone...nemikham shoharam az madaresh harf shenavi dashte bashe nemidoonam chikar konam daghighan ke harfe manobekhoone va ghaboolam dashte bashe
    ویرایش توسط bety : پنجشنبه 17 اردیبهشت 94 در ساعت 13:55

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بتي جان سلام بيزحمت فارسي بنويس نيم ساعت طول كشيد خوندم متنت رو. به نظر من تو فعلا سعي نكن شوهرت رو عوض كني.خب شوهرت و خونوداش توي يك موقعيت و فرهنگ ديگه اي بودن اولا كه مادرشوهرت رو عمرا بتوني عوضش كني شوهرت رو هم كم كم عاداتش رو ميتوني عوض كني مطمن باش تو مهربوني بكني از ته دلت و بخندي و خوب باشي حتي با شوخي هم ميتوني خيلي از عادات شوهرت رو عوض كني.در ضمن عزيزم موقعي كه ميخواستي ازدواج كني خب ميديدي تفاوت فرهنگيتون رو يا مثلا تفاوت فرهنگي مادرش با مادرتون رو . اونموقع اعتراضي نكردي چو شوهرت برات مهم بود حالا هم بايد اينطوري باشه.من خودم خانواده شوهرم از يك شهر نزديك شهرمون سالها پيش اومدن و اينجا زندگي مي كنن و كلا طرز حرف زدن و رفتار و كردارشون با ما فرق ميكنه همينطور از نظر اهميت دادن به تميزي خونه و شيك بودن ولي براي من بخدا ذره اي مهم نيست شايد پيش ديگرون يك احساس خاصي داشته باشم ولي به مرور زمان يك چند سال كه از زندگيتون بگذره شما هم خودتون عادات زندگي خودتون رو پيش ميگيرن پس خوش بين باش و مثبت نگاه كن به عادات و رفتار اونا.چون توي نظر اونا بد نيست و از ديدگاه و منظر ما بد هست.تو اصلا اهميت زياد و حساسيت به نيامدن شوهرت خونه مادرت نداشته باش بزار شوهرت بدونه برات مهم نيست اينطوري كمتر حساس ميشه ولي به نظرم مامان يا پدرت يك زنگي بزنه بگن دلمون برات تنگ شده فكر نكن اين يعني كوچيك شدن اين يعني بزرگوار بودن شوهرت ميفهمه اين رو و مطمنم و خودش خجالت ميكشه فقط بايد زمان بگذره

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 اردیبهشت 94 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1394-1-27
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    126
    سطح
    2
    Points: 126, Level: 2
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    بتي جان سلام بيزحمت فارسي بنويس نيم ساعت طول كشيد خوندم متنت رو. به نظر من تو فعلا سعي نكن شوهرت رو عوض كني.خب شوهرت و خونوداش توي يك موقعيت و فرهنگ ديگه اي بودن اولا كه مادرشوهرت رو عمرا بتوني عوضش كني شوهرت رو هم كم كم عاداتش رو ميتوني عوض كني مطمن باش تو مهربوني بكني از ته دلت و بخندي و خوب باشي حتي با شوخي هم ميتوني خيلي از عادات شوهرت رو عوض كني.در ضمن عزيزم موقعي كه ميخواستي ازدواج كني خب ميديدي تفاوت فرهنگيتون رو يا مثلا تفاوت فرهنگي مادرش با مادرتون رو . اونموقع اعتراضي نكردي چو شوهرت برات مهم بود حالا هم بايد اينطوري باشه.من خودم خانواده شوهرم از يك شهر نزديك شهرمون سالها پيش اومدن و اينجا زندگي مي كنن و كلا طرز حرف زدن و رفتار و كردارشون با ما فرق ميكنه همينطور از نظر اهميت دادن به تميزي خونه و شيك بودن ولي براي من بخدا ذره اي مهم نيست شايد پيش ديگرون يك احساس خاصي داشته باشم ولي به مرور زمان يك چند سال كه از زندگيتون بگذره شما هم خودتون عادات زندگي خودتون رو پيش ميگيرن پس خوش بين باش و مثبت نگاه كن به عادات و رفتار اونا.چون توي نظر اونا بد نيست و از ديدگاه و منظر ما بد هست.تو اصلا اهميت زياد و حساسيت به نيامدن شوهرت خونه مادرت نداشته باش بزار شوهرت بدونه برات مهم نيست اينطوري كمتر حساس ميشه ولي به نظرم مامان يا پدرت يك زنگي بزنه بگن دلمون برات تنگ شده فكر نكن اين يعني كوچيك شدن اين يعني بزرگوار بودن شوهرت ميفهمه اين رو و مطمنم و خودش خجالت ميكشه فقط بايد زمان بگذره
    سلام عزیزم ممنونم چشم فارسی مینویسم.راستش عمه من از خارج اومده و از هیچ چیز خبر نداره و عاشق شوهرمه حتی واسش سوغاتیم اورده بود بعد من اومدمو کادوشو بهش نشون دادم و گفتم دیگه با عمم که مشکل نداری زنگ بزن تشکر کن که زنگ زدمو گوشیو دادم به شوهرم.در ضمن من اتفاقات و برای عمم توضیح دادم وگفتم فعلا شرایط اینجوریه اونم گفت باشه من به روم نمیارم اگه اون نمیاد من میام خونتون....راستی یادم نبود بگم که شوهرم الان با مادر بزرگ منم قهره چون اونهم تو دعوا بهش زنگ زده بود و گفته بود پسرم زندگی که لباس تن نیست شوهر منم همون جوابهای رو که به مادرم داده بود گفته بود تازه بدتر مثلا به مادر بزرگم گفته بود شما چیکاره ای؟که مادر بزرگم بهش گفته بود مگه من با تو بد حرف میزنم که شما داری داد میزنی؟خلاصه رو حرف خودش بود که اخر مامان بزرگم بهش گفت پس همون چوب تو استین این دختر کردی که مهرشو ببخشه واسه این روزا که بندازیش بیرون؟شوهر منم روش قطع کرد حالا نه اونجا میاد که عمه منم اونجا میمونه نه خونه مادرم.هی به مادر بزرگم فحش میداد...که بهش گفتم من ناراحت میشم گریم کردم اخه مادر بزرگم خیلی زن با خدا و مهربونیه به شوهرمم خیلی لطف کرده.خلاصه دیروز عمم گفت من به شوهرت زنگ میزنم میگم حیاط خونه رو اب پاشی کردیم چایم دم میکنیم میشینیم صفا میکنیم منتظر شماییم میگم مامان بزرگم میگه پاشین بیاین.خوب السای جون همین بزرگواریه دیگه زنگ زد به شوهرم که سز کار بود بعد 10 دقیقه شوهرم زنگ زد گفت عمت زنگ زده گیر داده پاشین بیاین اینجا منم تو دلم خوشحال شدم که قبول کرده گفتم اره اتفاقا صبح مامان بزرگم زنگ زده بود میگفت بیاین یهو شوهرم گفت خوب پس خودت یه کاریش بکن! گفتم چی کار کنم؟ گفت بپیچون یه جور که عمت نفهمه گفتم ببین چی میشه حالا که خودشون دارن میگن بریم ؟گفت ببین با من بحث نکن کاری که میگمو بکن!! منم گفتم اگه مادر تو الان به من میگفت پاشو بیا اینجا با سر میرفتم.داد زد و گفت تا فحش به همه کست ندادم که بشینی گریه کنی زنگ بزن به عمت! منم با بغض قطع کردم انقدر گریه کردم بعد به عمم زنگ زدم گفت اصلا ناراحت نباش من خودم میام خونتون باهاش حرف میزنم و میگفت شوهرت مهم تره ازونطرفم مامان بزرگم میگفت اگه باهاش دعوا کنی ازت راضی نیستم وقتی میبینم اونا چقدر مهربونن بیشتر از شوهرم حرصم میگیره....به نظر خودمم بهتره عمم باهاش حرف نزنه...بدجور حالم بده نمیدونم چیکار کنم دیگه کم اوردممممممم این راهم امتحان کردم و فکر کنم مادرم زنگ نزنه بهتره...
    ویرایش توسط bety : یکشنبه 20 اردیبهشت 94 در ساعت 13:12


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.