به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 23
  1. #11
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    با سلام

    عنوان تاپیک گویا نیست

    متن پر از غلط های املایی و تایپی هست

    عنوانی مناسب و گویا تنظیم کرده و از طریق لینک تماس باما ارسال کنید تا جایگزین شود و تاپیک باز گردد .در صورت ادامه غلط های املایی و تایپی مجبوریم تاپیک را کلاً ببندیم .

    هم موضوع شما بخاطر نیاز به راهنمایی تخصصی برای نوع رفتار با مادر و هم برای چک خودتون از نظر آسیب های احتمالی که به نظر می رسد به شخصیت وارد آمده نیاز به مراجعه حضوری به روانشناس بالینی دارد و فضای مجازی نمی تواند کمک متناسبی به شما بکند .





  2. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), khaleghezey (شنبه 22 فروردین 94), shabnam22 (شنبه 22 فروردین 94), اقای نجار (شنبه 22 فروردین 94), شیدا. (شنبه 22 فروردین 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شاید مجبور بشم برم مشاور بببینم باید چه کارکنم ،ولی نمیتونم برم بالینی بگم سلام من بعد از یکسال مطالعه و دوسال درگیری فهمیدم مادر من پارانوئید داره ،دارویی بدید تا من بخورم یا منو درمان کنید تا پارانوئید مادرم درمان بشه
    دوستای خوب و محترم خواهش میکنم مساله رو دوتاش نکنید،مثل اینه که یکی بیاد بگه من از رشته تجربی و درساش خوشم نمیاد از زیست بدم میاد. مامانم میگه بایددکتر بشی، شما بیاید از زیست دفاع کنید و منو بخواید قانع کنید برو زیست
    درضمن تو پست شماره6# توضیح دادم من کاری به این اقا ندارم ،به قول ای تک ایشون که برا خودش کار و عزت نفس خودشو داره ،اصلا ایشون مقصر نیست ،
    فکرکنم به خاطر لحن نامناسبم لااقل خطاب به این اقا و قشر امثالش باید عذرخواهی کنم تاقضیه بیاد سرجاش. من به خاطر عصبانیت از مادرم اینها رو گفتم وگرنه شاید بیشتر از خیلیا بدونم شعور و خوبی تو مدرک نیست ،دکترا و فوق لیسانس هم میدونم ریخته ،چه برسه به مهندس.چقدر رفتارای نامناسب خودم از ادمهای تحصیلکرده دیدم بخصوص از استادام. ولی همون معیار میگه من نمیخوام زن همچین قشری بشم و این نه زوریه و نه قانع کردنی
    کیت کت جان من تویکی از پستهای خود شما خوندم که گفته بودین 20 دقیقه کارتون معادل یک ویزیت روانشناسه ،ایا مهندس مهندس کردن من که چندبار تاکید کردم خطاب به کسی جز مادرم نیس تا بفهمه من این ادمو نمیخوام، بالاتر از حرف شماست؟
    من به حرف همه احترام میگذارم ، اما اینجا الان همه کسایی اومدن نظر میدن که دارن مشکل رو تغییر میدن و میخوان از اون اقا یا مادرمن دفاع کنن،که به نظرم با موضع من و چیزی که من از این تاپیک میخوام در تناقضه.کسایی که بخوان مشکل منو که تو1و6# کامل توضیح دادمو برطرف کنن نیومدن هنوز
    خانم یا اقای به دنبال خوشبختی ،من میفهمم شما چی میگید(جیگیرم!) بله انسانست تو مدرک نیس،اصلا نیس . من هم انسانیت اون اقا رو زیر سوال نبردم . من از کجا بدونم ولی من نمیخوام
    درضمن دکتر مهندسای خوشگل و تحصیلکرده سایت، من بارضایت میتونم کاملا باب اشناییتونو با این اقا در منزل خودمون باز کنم ،بسم اله
    خواهشا کسایی که منو اهانت کننده به این اقا یا قشر فرض کردن ، ببخشن،خود این اقا شاید هیچکارست. و دوستان بیاند برای مشکل من که باید چه کار کنم نظر بدن
    مرسی از همه دوستان
    خدا خیر بده اقای نجار و خانم واحد رو ، اقای نجار ممنون، یکی فهمید ماچی میگیم. خوشبختانه اصلا ادمی نیستم که برای فرار از شرایط ازدواج کنم. خدارو شکر دلبستگی به شوهر و وشوهر کردن ندارم . حاضرم محتاج شدم برم کمیته و نون نخورم تا اینکارا رو بکنم
    خانم واحد میدونی یه فرق مامانم من بامال شماکه خیلی بزرگه چیه ،مادر شما به دیگران احترام میزارن وشاید مراسم خواستگاری راه مینداختن ، که راحت میتونستید یه نه بگید. مادر من مارو در حد هرادمی میدونه و دخترشو پیشکشش میکنه.نگه غغیر از اینه که الان تمام مشاورای ازدواج میگن قبل از ازدواج خیلی باید دربراه افراد شناخت بدست اورد؟ بزرگ گفتم که یک خواهرم دارم که با این کارای مادرم 20ساله در عذابه و طلاق میخواد،حتی یک بار طلاق گرفته و مجبورا برگشته و هرروز میگه من طلاق میخوام. مرسی از حرفات واحد جان
    مادرم میخواد دورش خلوت شه همع چیز زندگیو تو دستش بگیره یا اینکه بگه دخترام شوهر کردن وگرنه خجالت میکشید اسم همجین ادمیو که اصلا معلوم نیس کیه و چیه. جلوی من بیاره با وجود این همه مخالفت ودعوا کردن من. مشکل اینه من تحمل رفتاراش وقتی از خونه بیرون میریمو ندارم. ذوق کردناش که حالمو بد میکنه مگه این ادم خوشحای داره اصلا برای چیه این ادم ذوق میکنه .دخترخالم دانشگاه ازاد با پول باباش داره پزشکی میخونه ،اینها بالاتر از گل بهش نمیگن و الان سه ساله به اون یکی پسرخالم که به خاطر همین فوق دانشگاه ازاد خونده دختر نمیدن ،اونوقت مادرم من این مدل کیس ها رو برا من پیدا میکنه. خوب اینها رو پیشنهاد بده به دختر خواهرش یا دختر خواهر خودم که اونم داره پزشکی میخونه ،مال اونا. مامانم به خواهرم میگه دخترت حیفه نده به مهندسی که خونه و همه چیز داره بزار یه فوق تخصص بگیرتش ،اونوقت منو اینجوری تحقیر میکنه
    بحث من مقایسه با دیگرون نیست ،من بی شوهری موهام مثل دندونام شه زن کسی که نخوام نمیشم ، مشکل اینه که بقیه باید اونجوری باشن از نظرش من اینجوری. و اینو بگم متاسفانه از رنج دادن من و حرص خوردنم که منجر بشه به از بین رفتن نشاط ظاهری و پوستم و اینکه نتونم درس بخونم یا کار کنم لذت میبره میخواد مابهش محتاج باشیم و بگه خودش داراست ، از خداشه من درس نخونم سرکار باحقوق خوب نرم و زن این مواردی که خودش جور میکنه ;که به صرفه باشه براش

  4. 2 کاربر از پست مفید shabnam22 تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), نادیا-7777 (یکشنبه 23 فروردین 94)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام مجدد
    تا وقتی ادم تو اینجور موقعیت ها قرار نگیره نمیتونه درک کنه. مادر من مدت زیادیه مریضه وحالش هم بدتر از مادر شماست. اون همیشه فکر میکنه ما میخواهیم بکشیمش، از هر کاری که میکنیم میترسه مثلا اگر یه تیکه پارچه رو از رو زمین بردارم میترسه میگه تو رو خدا منو خفه نکن، فکر میکنه من با زنهای دیگه رابطه دارم و اونها از من باردارن یا یه بار به خواهرم گیر داد تو چند روز دیگه شکمت میاد بالا و...
    میدونی اصلا نباید با این افراد بحث کنی باید درک کنی. وقتی بحث میکنی و سعی میکنی چیزیو ثابت کنی باعث میشی پیچیده تر بشن و با دلایلی که تو میاری داستان پیچیده تری درست کنن. بعد جلوی یه ادم غریبه اون داستانو میگن و چون ایراداش برطرف شده اونام باور میکننو...
    سخته مگه نه من بارها برای اینکه ارومش کنم (از ترس اینکه کسی میخواد بکشتش داد میزنه) خودمو میزدم، میگم که درک کردن اینچیزا سخته. ولی هرچی زودتر کنار بیای راحت تری . یادت باشه اون مادرته واگر جاتون عوض شده بود اون خیلی خوب باهات رفتار میکرد.
    باید به جز اون مواظب خودت هم باشی تا رو اعصاب و زندگیت اثر نزاره.
    روزای بهتر هنوز نیومده روزا بدتر هم هنوز نیومده .بابد قوی باشی و امیدوار
    حتما پیش مشاور برو ،نمیدونم مادرتم میره دکتر یانه؟
    راستی اقا رضا هم خوب گفته بود به نظرم.

  6. 5 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), shabnam22 (یکشنبه 23 فروردین 94), واحد (یکشنبه 23 فروردین 94), نادیا-7777 (یکشنبه 23 فروردین 94), شیدا. (یکشنبه 23 فروردین 94)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اقای نجار نمایش پست ها
    سلام مجدد
    تا وقتی ادم تو اینجور موقعیت ها قرار نگیره نمیتونه درک کنه. مادر من مدت زیادیه مریضه وحالش هم بدتر از مادر شماست. اون همیشه فکر میکنه ما میخواهیم بکشیمش، از هر کاری که میکنیم میترسه مثلا اگر یه تیکه پارچه رو از رو زمین بردارم میترسه میگه تو رو خدا منو خفه نکن، فکر میکنه من با زنهای دیگه رابطه دارم و اونها از من باردارن یا یه بار به خواهرم گیر داد تو چند روز دیگه شکمت میاد بالا و...
    میدونی اصلا نباید با این افراد بحث کنی باید درک کنی. وقتی بحث میکنی و سعی میکنی چیزیو ثابت کنی باعث میشی پیچیده تر بشن و با دلایلی که تو میاری داستان پیچیده تری درست کنن. بعد جلوی یه ادم غریبه اون داستانو میگن و چون ایراداش برطرف شده اونام باور میکننو...
    سخته مگه نه من بارها برای اینکه ارومش کنم (از ترس اینکه کسی میخواد بکشتش داد میزنه) خودمو میزدم، میگم که درک کردن اینچیزا سخته. ولی هرچی زودتر کنار بیای راحت تری . یادت باشه اون مادرته واگر جاتون عوض شده بود اون خیلی خوب باهات رفتار میکرد.
    باید به جز اون مواظب خودت هم باشی تا رو اعصاب و زندگیت اثر نزاره.
    روزای بهتر هنوز نیومده روزا بدتر هم هنوز نیومده .بابد قوی باشی و امیدوار
    حتما پیش مشاور برو ،نمیدونم مادرتم میره دکتر یانه؟
    راستی اقا رضا هم خوب گفته بود به نظرم.

    سلام .اگه بخواهیم درجه یادرصد بدیم خوب قطعا مادر شما وضعشون 30 سخت تره ، به خاطر اون مسئله ترس از کشته شدن ،ایشون نشانه بارز پارانوئید دارن و خوب شما پسر هستید و میتونید دکترببریدشون ،ولی ئضعیت مادرمن به خاطر شرایط خانوادگیش و اینکه از مادرتا خواهراش همه به نوعی پارانویید دارن و تو شرایط فرهنگی جامعه گم میشه. الان تفکرات بد بین جوانان و حتی ببخشید کسایی که خودشون هم اون کاره هستن نسبت به بقیه شایعه.
    اما تو توهامت رابطه واقعا شباهت زیادی هس،مثلا من سالهای خابگاه چه سختیا که به خاطر محیط شلوغ و تغذیه نامناسب و میگرن خفیفی که داشتم میکشیدم مادرم تواین تخیل بود من با پسرا تو خیابونیم(همه اینهارو بعد فهمیدم) بعد از فارغالتحصیلی میگف توباید میلونها تومن پس انداز داشته باشی از اون دوریال پولی که برای تمام هزینه ها ماهانه میگیرفتم،بعد که فکر کردم به این نتیجه رسیدم یعنی از گفتار دیگش که تو خیالش من تموم نهار و شام ها با پسرا تورستوران بودم خوب پولام برام باقی میمونده. من نمیتونم با هر ظاهری چه ساده چه جور دیگه برم بیرون. از نظرش بی شک دارم میرم ملاقات یک پسری.سال اخر داشنگاهم که تصادف کرده بودم مهمان شهر خودم بودم. باورتون نمیشه تعداد کلاسام کم بود هرموقع از دانشگاه اومده بودم تو کیفمو نگاه میکرد ،بعدها گفت تو رو داشنگاهت اخراج کرده بوده بیخودی میرفتی تو خیابون یا مثلا به گمونش میرفتم با اون پیرمرد متاهله که تویکی از پست ها دربارش گفتم بودم. همیشه تو این فکره یا کسی پولاشو دزدیه یا میخواد بدزده ،اگر مثلا بهش بگیم بیا این پول رو بگیر الان که بانک بسته است برام کارت به کارت کن میخوام اینترنتی چیزی بخرم به خیالش من یک هفته است برنامه ریختم تا به طریقی سرشو کلاه بزارم پولای توی کارتو بدزدم. اعتقادی به مانده حساب و فیش و اینها هم نداره. یه مریضی گرفته بودم کاملا غیر مسری بود ،هربار که اون اوایل دوهفته یکبار بود میرفتیم دکتر از دکتر میپرسید اقای دکتر این مریضی مسریه؟ دکتر بهش میگفت نه. باز هفته بعد میپرسید. اخر سر هم میگفت دکترا میخوان ابروی مریضو حفظ کنن دروغ میگن و روزی ده بار به من میگفت توبا چه کسی نشستی که این مریضیو گرفتی و هزارجور حرف دیگه. تا دوسال بعد که خواهرزادم بهش گفته بود مسری نیس باور نمیکرد.البته بعد از اون هم باور نکرد. مریضیم یه نشونه ای داشت. دیگه اینقدر مخ بابام رو با چرت و پرت خورده بود. بابام یه دونه بهش میزد میگف اینا چیه بهم زده و یه حرفایی خطاب به من که یعنی تو به مادادی الان! متاسفانه بابام هم غیرت و مدیریت لازم رو نداره و الا ن 5سالی هس که به خود بابام هم تهمت خیانت زده و سه سالی خونه ما جهنم بود. صبح با صدای دعوا از خواب بیدار میشدیم مامانم یه توهمی زده بوذ. اخر هم اینقدر بابام شل اومد ما هنوز موندیم مگه کاری کرده بود.بابام اصلا دراون حد نیست. خلاصه یکسالیه این بد بینیا رو تو بابام هم میبینم. مثلا برا اینکه حرف کمتر باشه خرید دارم باهاش میرم. تویک پاساژ دنبال مغازه میگردم یکربع بیست دقیقه بعد که میام وقتی چهارتا جمله میگم میفهمم که باید خفه میشدم الان بابام هم توهم برش داشته.
    همه زمان هایی که از خونه برم بیرون با وسیله نقلیه همگانیه ،مامانم توهم داره یکی منتظره من برم سوار ماشینش بشم ،بعد حساب میکنه سه ساعت با یاروی خیالی بودم ! بابام هم تمام حرفاشو باور میکنه .از برخورداش مشخصه و این عذاب دهنده ست.
    متاسفانه یکی از خواهرام هم عین مامانمه. چون عروس خاله م هس، اونم خودش هم شوهرش از همین تفکرات دارن، این خواهرم عین مامانم برا بابام تموم دانشگاه مغز خواهر بزرگترمو خورده بود که من با پسرا ارتباطات غیر شرعی دارم. حتی یکبار با شوهرش پونصد کیلومتر راه اومده بود دانشگاه ما تحقیق کرده بودن و شهر دقیق خواستگارمو فهمیده بودن بعد رفته بودن شهر خواستگارم که چندماه پیش ردش کرده بودم تخقیقات! من که نفهیمیدیم به اونا چه ربطی داشت اونم بعد از ختم موضوع . چون همیشه تو اینترنت کشیش بقیه هستن احتمال میدم الان هم در حال خوندن این مطلب باشن از همینجا بهشون سلام میکنم! همون سال اخر که شهر خودمون مهمان بودم ، خونه خواهرم میرفتم اینقدر توهمات و مزخرفات به خاطر یکسری برخورد معمولی،مثلا میگفت فلان چیز رو میخوام میگفتم مغازه فلان داره ،منو میکشوند میبرد اون مغازه ببینه با فروشندهاش رابطه دارم چه جوریاس. اینقدر اوضاع شدت گرفت و من البته تحت تاثیرش ککه یکبار به خودم گفتم حرفای این رو باور نکن،اون دیگه فقط مستقیم به تو نمیگه هرزه خیابونی ،همه حرفاش هم بر همین پایه ان
    همیشه به خواهر بزرگترم میگف من تو خوابگاه بجای درس خونذن دارم فیلمهای غیر اخلاقی که از پسرا گرفتم رو میبینم ،و مثلا یکسال بعد که خواهر بزرگم منو بازخواست میکرد اصلا جوابای منو نمیشنید وقتی میگفتم ،میگفت پس این سی دی ها چین؟ یه مشت سی دی که خیلیاش مال سال ها پیش و خراب بودن.ولی هیچ موقع نتونستم خواهر بزرگترمو متقاعد کنم که این خواهرم که باهاش صمیمه مشکل داره چون حواسش بود جلوی خواهرم چی میگه ، مثلا به من میگف صد در صد فلانی تو این قضیه دروغ میگه و مثلا دزده ، بعد جلوی خواهرم میگفت ماکه همینجوری نمیتونیم بدون مدرک حرفی بزنیم!
    خلاصه شاید یک قسمت بزرگ عصبانیت من برای موضوعی که تاپیک باز کردم دلیلش اینه که من زندونی خونه به خاطر پارانوئید مادرم شدم ، تا از خونه برم بیرون که خیلی تعداش کمه ،فرداش میپره میره دم مغازه این یارو و کاملا اینکار همیشه تکرار شده من نمیفهمم چرا و چی میره اونجا میگه .دوم بیرون نمیرم تا حرف نامربوط و زشت نشنوم و این یارو منو نبینه و موضوع دیگه من الان تو خونمون واقعا موقع میوه خوردن مشکل دارم!! اگه بگم نمیخوام توهم میزنه من با این پسره به اختلاف خوردم! اگه برم میوه بردارم بخورم توهم داره من میخوامش یا رابطه مون دوباره جوش خورده ،میترسم بگم تو غذات گوجه بریز یا هوی ج بخر سوپ درست کنیم تحمل رفتار بعدشو ندارم.اونوقت تمام اینها درحالیه که من این ادمو اصلا درهیچ حدی نمیبینمش یعنی اصلا برام مهم نیس اگه نخوام بازکسیو پایین بیارم.
    نه مامانم دکتر نمیره بحاش برای دردای دیگش ،همه کاره خونس اصلا! مگه میشه به مشکل داشتن خودشو متهم کنه ،البته گفتم این تفکرات منفی رو من تو خیلی از افراد دیدم ولی خب دیگه قطعا نه اینقدر افراطی. برام جالبه دختر خواهرم که جلوی چشم بقیه از پسرا شماره میگرفت یا با دوس پسرش حرف میزد رو خواهرام میرفتن برای تولد همکلاسیای پسرش کادو بخرن!! اونوقت منو ندیده تهمت میزدن ،میدونید یک دلیلش چی بود؟ یکیه اینکه نمرات خواهرزدام عالی بودن و با مدرک میگم نه توهم ،خب توی تفکرات خواهرام شوهراشون هم نقش داشتن ، و اون با شوهراشون صمیمی بود ،من یکبار خودم با گوشهای خودم شنیدم که شوهر یکیشون که خیلیم ادای مذهبیا و پیر پیغمبر در میاره زنگ زد به گوشیش و چنان مضحکانه داشت باهاش حرف میزد که من تایکساعت گیج بودم چه خبره ،البته ددر همین حد من چیز دیگه ندیدم چون بهم مربوط نبود . یا شوهر همونخواهر پارانوئیدیم که من محلش نمیزاشتم قطعا ازم کینه داشت
    اینم اوضاع من ،البته اصلا تعریف کننده خوبی نیستم

    البته حرفای اقای رضا رو خوندم وتاپیکشونو ولی خیلی ربطی به جراتمندانگی نداره وقتی طرفت مشکل داره
    ویرایش توسط shabnam22 : یکشنبه 23 فروردین 94 در ساعت 09:50

  8. 2 کاربر از پست مفید shabnam22 تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 اردیبهشت 95 [ 02:16]
    تاریخ عضویت
    1393-12-26
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 39 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شبنم..شبنم...شبنم هییییییی دست رو دلم گذاشتی که خوووووونه!!
    در شما گذشته خودمو میبینم..منم یه جورایی به سرنوشت خواهرت دچار شدم.. با کارای مامانم
    16 سالگی اازدواج کردم!!!ولی خداروشکر الان دارم واسه دکتری میخونم.نمیدونی وقتی شروع به درس خوندن کردم مامانم چه حرصی میخورد و چه اتیشی میسوزوند...حتی بابامو تحریک میکرد که بهم تیکه بندازه!مامانم بارها سر مسائل مالی میخواست سر من و شوهرم کلاه بزاره!!!خودش به زور شوهرم داد بعد جلو خانواده شوهرم یه خاطرات بد از بچه گی هام تعریف میکرد که پست ام کنه!!! تازه فهمیدم مامانم اختلال شخصیت مرزی داشت همراه با نمایشی و خودشیفته...!!!فکر کنید از بچه گی میزد تو سر منو خواهرم که زشتین!!!!جالب اینجاست من و بارها واسه مادلینگ لباس عروس و عکاسی و روسری منو دعوت کردن!!!متاسفانه چون اسمشون مادره مجبوریم تحمل کنیمحرفی هم بزنیم از طرف دیگران محکوم به بی عاطفگی و قدر نشناسی میشیم
    هیچکسی تو زندگی ام منو به اندازه مادرم ازار نداد جالب اینجاست هیچکدوم از خواهر برادراش باهاش رفت و آمد ندارن و خانواده بابام همینطورررررر و همسایه هااااا
    واقعااااااا از کاراش میخوام آب شم برم تو زمین مامانم با 58 سال سن! با مردای همسایه و حتی به من رحم نمیکنه با برادر شوهرمو م وایبر بازی میکنه!!من حتی دیگه دوست ندارم تو اون خیابون هم برررم رابطه اش با بابام هم بده آنکار بابام برده اشه.خ ایااا به امثال ما صبر بده....

  10. 4 کاربر از پست مفید khazanhamishegi تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), parsa1400 (جمعه 04 اردیبهشت 94), shabnam22 (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94)

  11. #16
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    شبنم گرامی

    همانطور که تأکید کردم از طریق فضای مجازی مشکل شما حل نمی شود . یعنی ما که نمی توانیم مادر و خانواده شما را درمان کنیم . به شما هم از نظر بالینی نمی توانیم کمک کنیم . شما از نظر شخصیتی آسیب دیده اید و پیداست و اگر دنبال حل اون نباشید باید بگم بیمار خواهید شد . لذا حتماً به روانشناس بالینی مراجعه کنید و این همه تمرکز روی حرفهای خانواده نکنید . حرف است حرف مهم نیست مهم رفتار شما هست پس امیدوارم نگویید نمی توانم پیش روانشناس بروم و .... در این صورت یعنی اینکه شما هیچ اهمیتی به سلامت خود نمی دهید و اینجا هم فقط دوست دارید درد دل کنید .

    باز هم تکرار می کنم نزد یک روانشناس بالینی بروید هرچه زودتر


    موفق باشید





  12. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), P O U R I A (یکشنبه 23 فروردین 94), shabnam22 (یکشنبه 23 فروردین 94), واحد (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94), شیدا. (یکشنبه 23 فروردین 94)

  13. #17
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شبنم جان،

    طبق گفته شمامادرت بیماره و اگه دنبال درمان نباشه کاری نمی شه کرد. پس فکر این که مادرت خوب بشه یا رفتارش درست بشه را رها کن.
    دنبال زندگی خودت و رفع مشکلات خودت باش.
    خیلی سخته که با وجود مشکل این چنینی، پدر و مادری که وظایقشون را درست انجام نمی دن و فضای خانوادگی ناسالم، بخواهی سالم زندگی کنی. اما چاره ای نیست باید تلاش کنی که شما هم در اثر این فشارها بیمار نشید.

    شبنم به نظر می رسه خودت هم داری کمی شبیه مادرت رفتار می کنی. وقتی پست آقای نجار را خوندم این به ذهنم رسید.
    می گن اگه یه تکه پارچه دستم بگیرم سریع مادرم شروع به خواهش می کنه که منو خفه نکن !!
    شما هم مادرت با هر کس حرف می زنه یا سلام علیک می کنه می گی بهشون لبخند می زنه و من را بهشون تعارف می کنه و می خواد بیان خواستگاری من!

    به نظرت خودت بدبین نشدی؟ این بیماری که میگی مادرت داره به شکل دیگه ای در رفتارهای خودت دیده نمی شه؟
    همین که ماهی دوبار از خونه می ری بیرون، نشونه ای از ترست از مشکلات ساختگی ذهنت هست.

    اگر امکانش را داری، برو دکتر و روی خودت و مشکلات خودت زوم کن.
    مادرت را نمی تونی کاری کنی و باید باهاش بسازی. به فکر خودت باش.


    خزان همیشگی،
    مادر شما بیماره. یکی بیماری قلبی داره، یکی مشکل بینایی داره و مادر شما هم بیماری روانی. درست نیست درمورد یک بیمار اینطور صحبت می کنید.
    16 سالگی هم یه شوهر خوب واست پیدا کرده که نشستی درس خوندی و به دکترا رسیدی. باید ازش متشکرم باشی. هر مادری اینقدر هنرمند نیستا
    خواهر شبنم 20 ساله ازدواج کرده هنوزم می آد به مادرش می گه می خوام طلاق بگیرم.
    والا من نمی دونم خانم 40 ساله می خواد طلاق بگیره به مادرش چه ربطی داره.


    ببخشید پست من با فرشته مهربان همزمان شد. قصدم تاکید روی پست قبلی ایشون بود که شبنم بهتره بره برای درمان.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : یکشنبه 23 فروردین 94 در ساعت 10:54

  14. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    shabnam22 (یکشنبه 23 فروردین 94), واحد (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    شبنم عزیزم اگر ادامه دادن این تایپک بهت کمک میکنه حتما ادامه اش بده . درد دل کردن گاهی وقتها از هر درمانی شاید بیشتر کمک کننده باشه . سعی کن بین خطهات فاصله بندازی . یا کمی بزرگتر بنویسی . و متنت رو خودت قبل از ارسال یکبار ویرایش کن . اینطوری خوندن مطالب برای دوستان راحتتر میشه .
    طبق گفته های خودت مادرت مشکلاتی داره . و رفتارهای طبیعی یک شخص عادی نیست . ولی اگر میخواهی این مشکلات شما و اینده تون رو تحت تاثیر قرار نده حتما به حرف فرشته مهربون گوش بده و به یک روانشناس مراجعه کن . تا هم روش های مقابله و مقاوم سازی خودت رو یاد بگیری . شاید هم راهی برای درمان مادرت پیدا کردی .

    عزیزم فکر نکن همه اطرافیان ما صد در صد نرمالند . ولی این دلیل نمیشه که ما نتونیم صحیح و خوشبخت زندگی کنیم . مثلا من مشکل خواهر شما رو نمیدونم . ولی اگر بعده بیست سال نتونسته زندگیش رو رو غلطک بندازه نمیشه گفت صد در صد تقصیر مادرته . خودش هم باید درایت و مدیریت لازم رو به دست بیاره . بچه سه ساله که نیست همه چیز رو مادرش بهش بده .


    راستی شما چند سالتونه ؟

  16. 3 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), shabnam22 (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94)

  17. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته مهربان;378299]شبنم گرامی همانطور که تأکید کردم از طریق فضای مجازی مشکل شما حل نمی شود . یعنی ما که نمی توانیم مادر و خانواده شما را درمان کنیم . به شما هم از نظر بالینی نمی توانیم کمک کنیم . شما از نظر شخصیتی آسیب دیده اید و پیداست و اگر دنبال حل اون نباشید باید بگم بیمار خواهید شد . لذا حتماً به روانشناس بالینی مراجعه کنید و این همه تمرکز روی حرفهای خانواده نکنید . حرف است حرف مهم نیست مهم رفتار شما هست پس امیدوارم نگویید نمی توانم پیش روانشناس بروم و .... در این صورت یعنی اینکه شما هیچ اهمیتی به سلامت خود نمی دهید و اینجا هم فقط دوست دارید درد دل کنید .
    باز هم تکرار می کنم نزد یک روانشناس بالینی بروید هرچه زودتر موفق باشید[/quote]


    ممنونم از حرفای شما خانم فرشته مهربان ، بله اسیب خورده ام چون شخصیت حساس و خجالتی و ساده ای داشتم که از سه مورد مادر خواهر و محیط خابگاه به شدت اذیت شدم و هیچکس رو کنارم نداشتم ،اتفاقا همین دیروز برای نوبت گرفتن از یک دکتر تماس گرفتم فعلا تا چندروز دیگه مرخصی بودن ، من دکتر میرم تا برای اینکه خودمو بسازم و مقاوم کنم و مثل خانم خزان شاید درسمو ادامه بدم یا به کاری مشغول بشم
    ولی ایا با دکتر من مشکل مادر و خواهرم بخصوص مادرم که باهاش زندگی میکنم حل میشه؟ شما میگید مادر من مشکلی نداره؟ و مشکل از طرف منه؟ الان به مشاوربالینی چی بگم؟

    خزان جان مرسی که حرفامو خوندی،بله متاسفانه و بازهم متاسفانه ادمهایی که اختلالات دارن به راحتی میتونن زندگی دیگران را حروم کنن ،من زندگیم سه ساله روهواست. اما خوشبختانه این شش ماه اخیر بسیار خودمو حداقل نسبت به حرفای خواهرام و افراد دورتر مقاوم کردم تا بتونم زندگیمو بکنم

    شیدا جان درسته من تاحدی مشکل پیدا کردم ومیرم دکتر. اما یه جاهایی رو شما اشتباه متوجه شدین. من نگفتم به هرکی مادرم لبخند بزنه منو پیشکش کرده گفتم تا بریم از خونه بیرون یه نگاه تو مغازه فلانی میندازه بعد ذوق میکنه تاحدی که دهنشو میپوشونه.عزیزم من دیگه مادرمو میشناسم رفته داروخونه ادرس خونه داده واسه داروی ساده ، بعد که من زنگ میزنم میگم الو اون اقاهه میگه سلام داروخانه فلان ،و توضیح کاملشو تویکی از پستام دادم ،هرموقع باهاش بیرون میرفتم میدیدم مردم شروع میکنن خندیدن بهش و این فقط مواقعی بود که مادرم بود.
    البته صدردر صد من هم زیادی حساس شدم ولی نه اینکه گمونم اشتباه باشه، باید اهمیت ندم و این اهمیت ندادن رو بلد نیستم باید یاد بگیرم
    یکبار میخواستم پالتو بخرم دوروز پشت سرهم برا دیدن مغازه ها بیرون رفتم ،روز دوم یا سوم که داشتم لباس میپوشدم برم بیرون،مثل دیوونه ها در اطاقمو باز میکرد و یه حرفایی میزد که من ابرو دارم اینهایی که میری ملاقاتشون رو چرا نمی پسندین همو؟ میرید همو میبینید تامشکلاتتو میفهمن پست میزنن تورو و کلی از این داستان های خیایلتی حالا منم که حساس شدم از خونه بیرون نمیرم؟
    اینها مشکل از طرف منه؟ خونه ما از مرکز شهر دوره و تاکسی هم تا نیم ساعتیش نیس باید با اوتوبوس برم. بعد که اومدم مثلا دوساعت و نیم شده داد میزنه میگه این 5ساعت بیرون یوده ،اینها فقط مشکل حساسیت منه؟ خودش میزه بیرون نمیبینه چقدر طول میکشه؟ خب خیالش اینه که من باماشین شخصی میرم همونی که منتظرمه. وقتی میاد تو اطاقم تموم جاها رو نگاه و بررسی ممیکنه ،کمد هام رو هم چک میکنه حساسیت منه فقط؟ به من در ارتباط با بابام مشکوکه حساسیت منه؟ روزه گرفتنمو دروغ میدونه حساسیت منه فقط؟ یکسال هرچی از بیرون میومدم کیف منو میگشت حساسیت منه فقط؟ شما با تلفن واسه تایپ پایان نامه ت صحبت کنی مامانتون فکر میکنن از فردا با این ادم رابطه داری؟
    و خب الیته من هم بدبین کم تحمل شدم و کلا دختر حساسیم ؛ مثل دخترای دیگه نیستم که راحت با یه دروغ سر خودشون و بقیه رو شیره میمالن عین خیالشون هم نیست.چون هیچموقع کسی نبود که پشتیبانیمو بکنه،منم ادم هستم .تنهایی و مریضی خودش درد کمیه تازه باید با دردای ناشی از این ادم بسازم که عکس قضیه رو برا خودش تو ذهنش داره
    اقای نجار خیلی حرف خوبی زد،یکی اینکه تا تو موقعیت نباشی نمیفهمی. دوم اینکه دقیقا مادرم وقتی بین فامیل و اشنا قرار میگیره ،طوری ماجرا رو تعریف میکنه که ما مقصر میشیم.
    راستی توی پستم گفتم مادرم به نحوی خواهرمو برای ازدواج گول زده ،خواهرم کاملا راضی نبوده ،بیست ساله میگه میخوام طلاق بگیرم از این ازدواج اجباری ،حتی یکبار هم گرفته و رجوع کرده. الان درست بیان شد؟ مامانم به نحوی گولش زده دختر هفده ساله رو.مثل الان که مدام ازاین مغازه ایه توخونه ما حرف میزد فکر میکرد میتونه منو رام کنه.
    من خیلی سبکترم الان ، یعنی میگم هرموقع کاری داشتم خب بیرون میرم ،هرکی هم خواست ببینه ، مادرم هم هرچقدر خواست بره دنبال اون مغازه ایه.مشکل خودشه. البته اگه یه چیزی بجز درس خوندن که تمرکز میخواد این مواقع پیدا کنم که ذهنمو منحرف کنم از مامانم یا فکراش یا حرفاش یا رفتاراش خیلی کمک کننده است، مشکل اینه یه ادم قابل اعتماد نمیشناسم زنگ بزنم باهاش دردو دل کنم یا حرفای عادی زندگی بزنم،چون مادرم از بچگی میگفت دختر بد میره توخیابون و ولگرده دختری که از خونه بره بیرون یا با دخترا بگرده خودم هم منزوی شدم زیاد دنبال دوست پیدا کردن نرفتم چون هیچکی ادمو به خاطر خودش نمیخواست ،یکی دوتادوست هم داشتم یه کارایی کردن قیدشونو زدم ،مثلا یکیشون نشست یکبار تمام مسجای شخصی منو خوند. یا یه خواستگار خیلی خوب داشتم از روی حسادتش ردش کرده بود.
    من اواسط 26سالگیم
    بازهم تکرار میکنم که ماهم ادمیم حق داریم وقتی رفتار نامناسب مبینیم اونم چندین سال بدبین یا بیش از حد حساس بشیم
    ویرایش توسط shabnam22 : یکشنبه 23 فروردین 94 در ساعت 16:16

  18. 2 کاربر از پست مفید shabnam22 تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94)

  19. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnam22 نمایش پست ها

    البته حرفای اقای رضا رو خوندم وتاپیکشونو ولی خیلی ربطی به جراتمندانگی نداره وقتی طرفت مشکل داره

    وقتی در مقابل شما فردی قرار گرفته که می خواد گفتگو رو به تشنج برسونه و در واقع اونو احساسی کنه، جر و بحث راه بندازه، سرزنش کنه و ... اگر
    شما هم بخواید احساسی رفتار کنید عملا در دام اون فرد گرفتار شدید . بعضیا این کار رو عامدا انجام می دند بعضیا جزء خصیصه های فرهنگی و
    رفتاریشون شده بعضیا هم شاید مثل مادر شما به خاطر بیماریشون، همون طور که خودتون فرمودین، دچار این مشکل شدند.

    شما قطعا نمی تونید مادرتون رو تغییر بدید مگر بنا به درخواست خودش. ولی می تونید خودتون رو تغییر بدید تا بتونید در مواقعی که تحت استرس قرار
    می گیرید خشمگین نشید یا از اون طرف قضیه راه سکوت و خجالت (انفعال) برای فرار از موقعیت تنش زا رو پیش نگیرید بلکه با طمأنینه حقوقتون رو
    مطالبه کنید. وقتی دچار عصبانیت میشید شاید حرفایی بزنید که به طرف مقابل بهانه هایی برای متشنج کردن هر چه بیشتر اوضاع بده. بدون اینکه شما به هدفتون برسید. در واقع فرد مقابل به هدفش رسیده.
    ما نمیگیم مادرتون بدون مشکله و مقصر شمایید، ابدا، ولی شما می تونید خودتونو مقاوم تر کنید.


    من قصدم از معرفی اون دو تا تاپیک این بود که یه جرقه ای برای شما باشه که بیشتر برید دنبال این قضیه؛ مثلا مراجعه به روانشناس. اون موقع است که متوجه می شید دنیا رو طور دیگه ای هم می تونید ببینید.

    همونطور که یکی از دوستان گفتند هیچ کس نمی تونه شما رو وادار به ازدواج بکنه، فقط شمایید که می تونید بله رو بگید نه کس دیگه. پس بدون نگرانی از این مورد پیش اومده برید دنبال اصل مطلب که اون بازسازی شخصیتتون هست که قطعا برای زندگی مشترکتون با هر شخص دیگه ای، و مهمتر از اون برای آرامش خودتون، خیلی خیلی لازم و ضروریه.
    هدف اینه که شما مسئولیت خودتون رو بپذیرید و هر چه که تا الان بوده رو کنار بذارید ، گذشته تمام شد ، از الان به بعد چی؟ می خواید از روی احساس کار کنید و هم چنان منفعل باشید، مثل این:
    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnam22 نمایش پست ها
    بازهم تکرار میکنم که ماهم ادمیم حق داریم وقتی رفتار نامناسب مبینیم اونم چندین سال بدبین یا بیش از حد حساس بشیم
    می فهمم شرایطتون سخته ، محیط مناسب نبوده و ... همش قبوله؛تقصیر شما هم نبوده که این طوری شده، ولی میشه آرام آرام تغییر کرد و به شرایط مطلوب روانی و رفتارهای منطقی نزدیک شد.

    موفق و مستدام باشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : یکشنبه 23 فروردین 94 در ساعت 16:39

  20. 3 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 23 فروردین 94), shabnam22 (یکشنبه 23 فروردین 94), اقای نجار (یکشنبه 23 فروردین 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فکر نکنید من یک پیرمرد 40-50 ساله هستم که از زنم جدا شدم
    توسط محمد 93 در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 شهریور 95, 08:19
  2. مادر شوهرم حرمت ها را شکسته-پیشنهاد عجیب مشاور!!
    توسط z_vahed در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 مرداد 91, 10:12
  3. خواستگاری و چالش های پیش رو
    توسط جاودان در انجمن انتخاب و خواستگاری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 مرداد 90, 09:57
  4. اخرین ارقام دستمزد هنر پیشه ها
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 مرداد 89, 18:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.