به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 11:25]
    تاریخ عضویت
    1393-5-14
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,125
    سطح
    18
    Points: 1,125, Level: 18
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 79 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همسرم منو تنها میزاره میره منزل پدرش

    سلام به دوستای خوبم - سال نو مبارک -امیدوارم سال خوب و پربرکتی برای همتون باشه

    مشکل قبلیم که درخصوص عدم مسئولیت پذیری همسرم بود تا حدودی حل شده و اینکه کار پیدا کرده خداروشکر البته هنوز قرارداد نبستن باهاش
    الان مشکل جدیدی دارم (انگار من نباید روز خوش داشته باشم)
    همسرم ساعت کاریش که تموم میشه یعنی 1/30 میره خونه مادرش . ناهارشم شبا برمیگردونه خونه میگه خونه مامانم خوردم . منم دیگه براش ناهار نمیدم خوب
    میمونه خونه پیش مادرش و عصر برمیگرده . این برنامه هر روزشه . تازه دیشب میگه جمعه بریم خونه مامانمینا گفتم باشه . میگه یه روز کامل میخوام اونجا باشم صبح بریم شب بیایم.
    خوئب من کارمندم یه جمعه هم چرا باید از صبح تا شب برم اونجا؟؟؟؟؟؟؟
    تقریبا یک ماهه پیش پدرش سرش گیج میره میخوره زمین و ازمایش و چکاپهای مختلف کردن خداروشکر الان دیگه خوبه . حالا هرچی میشه میگه میخوام وقت بیشتری با مامان بابام بزارم شاید سال دیگه نباشن
    بهش میگم مگه تو میدونی 100% سال دیگه من هستم یا نه؟ عمر دست خداست .خداروشکر که خوبن. ازون بدتر اینه که تا مثلا پدرش بره بیرون و گوشیشو جواب نده مادرش بهش زنگ میزنه بابات گم شده (اینم بگم پدرش 60 سالشه یعنی ناتوان و فراموشکار نیستنخداروشکر) پاشو بیا که بابات معلوم نیست کجاست. اینم میره و اخر شب بر میگرده و من تنها . و مدام پیش همسرم میگن ما تنهاییم و بی کس و کارییم .هیچکی و نداریم همسرمم خیلی حساس زود میگه من که هستم خودم پیشتونم . اینم بگم همسرم 3 خواهر و برادر دیگه هم داره. به هرحال به طرق مختلف میره اونجا و مادرش هم تا اخر شب نگهش میداره
    همسرم چندبار بهم گفت اماده شو توروبزارم خونه بابات منم برم بمونم پیش بابامینا مثلا یه صبح تا شب یا سیزده بدر
    گفتم نه نمیخوام من بدون تو نمیرم خونه بابام . اونوقت میگن شوهرت کو؟ نمیخوام عادت کنه که منو بزاره خونه بابام با خیال راحت بره اونجا
    از طرفی هم نمیخوام همش تو خونه تنها بمونم
    مگه من ادم نیستم؟یه زن تنها
    من چکار کنم؟

  2. 2 کاربر از پست مفید marta تشکرکرده اند .

    mohi (چهارشنبه 19 فروردین 94), بارن (چهارشنبه 19 فروردین 94)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام عزیزم

    عنوان تاپیکت رو که خوندم فکر کردم همسرت برای خوش گذرونی و .....میره اونجا.اما الان شرایط پدرش خاصه و اتفاقی که براش افتاده باعث شده همه نگرانش بشن...به نظرم باید همسرت رو در این زمینه بیشتر درک کنی....قرار نیست چند سال اینجوری باشه که...اگر همسرت رو حمایت کنی قطعا اونم زودتر به شرایط عادی برمیگرده.....و اگر خدایی نکرده فردا روزی اتفاقی برای پدر همسرت بیفته ممکنه همسرت رو دچار عذاب وجدان کنه...

    پس الان مانعش نشو ....کسی که پدر و مادرش رو اینجوری دوست داشته باشه پس معلومه زنش رو هم دوست داره....

    همسرت کاری نمیکنه که میگیی من نباید روز خوش داشته باشم !!!

    خدایی نکرده اگر این اتفاق برای شما می افتاد و یکی از اعضای خانوداه شما اینجوری میشد ، خودت چه رفتاری میکردی؟از همسرت حمایت میخواستی و یا ایستادگی و غر غر کردن ؟!

    چرا باهاش لج میکنی؟قرار نیست همسر ت تا ابدو االدهر همیشه دست پخت شما رو بخوره....

    همسرت رو همراهی کن....من شک ندارم به دلیل ایستادگی شماست که همسرت برای رفتن به خونه پدر و مادرش حریص تر میشه و اگر حمایت شما رو ببینه حتما از این حالتش کاسته میشه....

    به
    هیییییییییییییییییییچ عنوان همسرت رو در موضعی نذار که بشینه و شما رو با پدر و مادرش مقایسه کنه.....

    این کار افت زندگیه....

    تو و همسرت برای پیش هم بودن وقت زیاد دارید.به نظر من مشکل اینه که تو پدر و مادر همسرت رو مثل پدر و مادر خودت نمیدونی و در مقابلشون حالت تدافعی گرفتی ...اگر این حس و حالت رو درست کنی و همسرت رو همراهی کنی دیگه خودت هم بیخودی خودت رو اذیت نمیکنی....

    به هر حال اونم مادره و یه زمانایی خودشو واسه پسرش لوس میکنه و در این سن و سال به توجه بیشتر نیاز دارن.....شما هم درکش کن....

    بازم چه همسر
    خوبی که نمیگه بمون خونه تا من برم و بیام و سعی میکنه در این شرایط به شما هم فکر کنه.....

    عزیزم با یک بار و دوبار رفتن تنها خونه پدر و مادرت اتفاقی نمیفته و همسرت عادت نمیکنه....یعنی تو دوست نداری یه خلوت چند ساعته با پدر و مادرت داشته باشی؟به یاد قدیما؟

    مگه همسرت کجا میخواد بره که میگین نمیخوام منو بذاره و با
    خیال راحت بره اونجا ؟!یعنی میخواهی با خیال ناراحت بره اونجا ؟

    چرا تحت فشار میذاریش در این شرایط؟

    وظیفه شما به عنوان یک زن اینجا خودشو باید نشون بده....اینکه اتفاقا
    دقیقا برعکس انچه که شما میکنی , باید عمل کنی.

    باید کاری کنی که با خیال راحت بره خونه پدرش....وگرنه همسرت (به اقتضای مرد بودنش) کم میاره و نمیتونه در عین حال چند مشکل رو با هم حل کنه....

    داره میره خونه پدریش....خدایی نکرده دنبال هرزگی که نمیره که خیالش راحت نباشه....نکن این کارو با زندگیت و همسرت عزیزم....
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. 4 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    marta (چهارشنبه 19 فروردین 94), mohi (چهارشنبه 19 فروردین 94), نادیا-7777 (چهارشنبه 19 فروردین 94), هم آوا (پنجشنبه 20 فروردین 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    کاملا ناراحتیتونو درک میکنم و بهتون حق میدم کارتون خیلی عاقلانه بوده که تنهایی نرفتید خونه پدرتون وتا میتونید به همسرتونم گوشزد کنید که اینکه اینقدرتنهایی میره خونه پدرش

    کار درستی نیست البته یه جوری بگید که احساس نکنه ازینکه میره خونه پدرش و از ارتباط اونها ناراحتید بگید به نظرم کسی که ازدواج میکنه دیگه نباید تنهایی خیلی اینور اونور برهحالا به هر دلیلی


    بهتره برنامه ریزی کنی که مثلا هفته ای
    nروز میریم به خونوادت سر میزنیم حالا شماهم یه مقدار بیشتر کن این رفتنهاتونو که مجبور نشه تنهایی بره ظاهرا مریضیه پدرشون نگرانشون کرده وترسیدن که مبادا خدای نکرده پدرشون یه اتفاقی واسش بیفته وایشون عذاب وجدان بگیرن چرا کم میرفتن دیدنشون

    منم اون اوایل که خونواده ی همسرم گیر داده بودن به همسرم که زنتو ببرخونه پدرش خودتم بیا اینجا نمیخواد زنت بیاد خونه ی ما
    همین کارو کردم به همسرم گفتم اگه تو برات راحته که اینکارو بکنی بکن من نمیگم تو چکاری انجام بده یا اینکه نرو دیدن خونوادت امااز من نخواه تنهایی برم خونه ی پدرم چون محاله

    بهش گفتم من خونمون میمونم تا توبری و برگردی چون دور از شان خودمو تو میدونم با اینکه متاهلم وشوهر دارم تنهایی برم خونه ی پدرم اینجوری تخم جدایی بینمون کاشته میشه

    ومن عادت میکنم مدام بدون توهرجا دلم خواست برم چون میدونستم همسرم از زنایی که تنهایی میرن با دوستاشون اینوراونورو مسافرتو این چیزا بدش میاد غیر مستقیم بهش فهموندم

    اگه اون اینکارو بکنه منم هرجادلم بخواد میرم چون با این کار
    به تنهایی جایی رفتن عادت میکنم اینطوری نه به همسرم زور گفتم نه به کاری مجبورش کردم و نه این حسو بهش دادم که با رفتنش خونه پدرمادرش مشکل دارم وهم واسه همیشه این فکرو از ذهنش بیرون کردم


    همسرم یه چند روز فکر کرد بعدش گفت تو راست میگی این کار خیلی اشتباهه اگه صدسالم لجبازیشون طول بکشه من بدون تو جایی نمیرم اونا باید خواستشونو عوض کنن نه اینکه من تیشه به ریشه زندگیم بزنم


    کلا من خیلی بدم میاد چه زن چه مرد بعد ازدواج تنهایی برن خونه ی پدرشون اصلا تو مغزم نمیگنجه احساس میکنم اینطوری به زندگیه مشترک خیلی اسیب میرسه نمیدونم شایدم اشتباه میکنم اما من واقعا همیشه سعی کردم نه خودم تنهایی
    برم نه همسرم این فکر منه شایدم من اشتباه میکنم

    نظرم با بقیه متفاوته خب همسرتون میتونه با هماهنگی با شما یه مقدار بیشتر به خونوادش سر بزنه حالا یه چندبارش با شما یکی دوبارم تنهایی نه اینکه کلا بره اونجا بست بشینه
    بازم میگم شاید من اشتباه میکنم اما اگه منم بودم تحملش سخت بود برام


    - - - Updated - - -

    در ضمن الان خیلی از پدر مادرها بخاطر سنشون انواع اقسام مریضی هارو دارن قرار باشه همه زندگیشونو تعطیل کنن برن خونه پدرشون بشینن که نمیشه همه چیز متعادلش خوبه شماهم بخاطر همسرتون و نگرانیشون یه مدت بیشتر تحمل کنید و باهم بیشتر بهشون سر بزنید اما طوری نشه که کلا عادی بشه دیگه فکر کنه همیشه میتونه تنهایی بره اونجا توی تالار خیلی ازین مشکلات بوده یادمه یه خانومی اگه اشتباه نکنم پدرشوهرش فوت شده بود شوهرش کلا رفته بود شهر پدریش زنشو ول کرده بود که مثلا نزدیک خونوادش باشه من که شدیدا با این حرکتها به شدت مخالفم
    ویرایش توسط sahar67 : چهارشنبه 19 فروردین 94 در ساعت 11:41

  6. 4 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    marta (چهارشنبه 19 فروردین 94), نادیا-7777 (چهارشنبه 19 فروردین 94), هم آوا (پنجشنبه 20 فروردین 94), بارن (چهارشنبه 19 فروردین 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    قبلاً هم من این موضوع رو برای دوست دیگه ای عرض کردم،
    معمولاً دعواها دو جانبه هست بین داماد و پدر زن هست و عروس و مادر شوهر اتفاق می افته (پدر شوهر و مادر زن زیاد درگیر نیستن)
    چرا؟
    وقتی پسر سیاست خاصی به خرج نده پدر خانم حس می کنه که داماد دخترشو ازش گرفته و خب میونه خوبی با دامادش ایجاد نمی کنه، و در مورد دختر هم همینطور وقتی عروس طوری برخورد می کنه که دیگه این پسر مال منه و به هیچکس تعلق نداره اون وقت هست که مادر شوهر هم علیه عروس گارد می گیره و دلیلش هم اینه که چرا بچه ای که من 25 -26 سال ترو خشکش کردم امروز این دختر بیاد و از من بدزدتش.
    در صورتی که نباید این طور باشه یعنی برخورد پسر (داماد) با خانواده زنش طوری باشه که علاوه بر اینکه نشان دهنده جدا کردن دختر از خانوادش نباشه بلکه باید رفتارش طوری باشه که به عنوان پسر جدید به اون خانواده اضافه بشه. و در مورد دختر هم همین طور، باید رفتار عروس طوری باشه که انگار از قبل دختر همون خانواده بوده.
    ((هر چند من اعتراف می کنم که بنا به دلایلی، خود نتونستم این رو برای زندگی خودم پیاده کنم و بسیار از این موضوع ناخورسندم، چون از زمانی که دوست داشتم ازدواج کنم این توی ذهنم بود اما این رو هم باید بگم که رفتار و پذیرفتن این امر از طرف مقابل هم در این امر خیلی تاثیر داره(بگزریم)))
    یه سوال؟ اگه پدر شما مشکلی براش پیش بیاد و مادرتون از ایشون کمک بخواد و همسرتون هم اجابت کنن و انجام بدن و یا خدایی نکرده حتی یه سرما خوردگی کوچیک واسه مادرتون پیش بیاد و همسرتون پیش قدم بشن برای بردن مادر شما به درمونگاه، اونوقت حس شما نسبت به همسرتون چی می شه؟؟؟ اجازه هست جواب بدم؟! یه دل نه صد دل عاشقش می شید. درسته؟
    پس چرا وقتی این کارو در قبال خونواده خودش (که البته اگه مثل متن بالا عمل کنید میشه همون خونواده شما) انجام میده شما ناراحت می شید؟
    یه چیز بگم بهتون یادتون بمونه؛ شخصی که زحمات 25-26 ساله پدر و مادر که بر هیچ کس پوشیده نیست که دلسوز ترین آدم ها نسبت به فرزندانشون هستن رو فراموش می کنه و توی روزگاری که اون ها نیاز دارن به یه حامی و اون از اونا دریغ می کنه نمی تونه یار خوبی هم برای شما که تازه یک سال (کمی بیشتر و یا کمتر) باهاشون زندگی می کنید باشن. پس این رفتار همسرتون رو (وفاداری به کسانی که بزرگش کردن) رو ارج نهید و به هیچ وجه چه مستقیم و چه غیر مستقیم سعی در نهی از این کارش نکنید شما اگه این کار رو کردید مطمئن باشید همسرتون رو در جبهه مقابل خودتون قرار می دید و اوضاع از اینی هم که هست بدتر میشه.
    در باره جواب خانم sahar67 باید بگم که در بسیاری از قسمت هاش با ایشون مخالف هستم؛ (البته شاید نظر من درست نباشه بلاخره نزدیک 7 میلیار آدم داریم و هر کسی نظرات و عقایدی داره و به نظر من شما باید هر کدوم از نظرات رو که قابل بومی شدن برای خودتون هست رو اجرا کنید).
    بنده همون طور که بالا عرض کردم نتونستم اون رابطه (حداقل خودم دوست داشتم) رو با خانواده همسرم ایجاد کنم و خب دلایل خاص خودشو داشته و اگه از من بپرسی میگم اونا مقصر قضیه بودن و یا از اونا بپرسی تقصیر رو از سمت من می دونن، اما اینا دلیل نمی شه که من همسرم رو به خاطر خودم از دیدن خانوادش محروم کنم، و یا چون ازدواج کردم به کارای پدر مادرم رسیدگی نکنم (هرچند تا الان که کاری نکردم براشون)
    اما یه مسئله ای هست و اون هم مهمه اینه که شما کلاً کنار گذاشته نشی، یعنی طوری نباشه که زندگی خودتون در حاشیه قرار بگیره و زندگی بقیه در متن، و بریا این موضوع هم نیازه که جذابیت های لازم رو بریا حضور و همکاری بیش از پیش همسرتون در خانه خودتون براش ایجاد کنید، منظورم اینه که ایشون بدونن که شما هم بهش نیاز دارید خونه خودش هم کار مردونه داره، زنش هم شانه مرد نیاز داره که بهش تکیه کنه و .... و همه اینا نباید با غر زدن و پیش کشیدن این که تو میری خونه مادرت و منو تنها میزاری و ... باشه، بریا جذب همسرت به زندگی سعی کنید به جای نابودی جذابیت دیگران، جذابیت رو در خود و خانه خود ایجاد کنید وگرنه نابود کردن جذابیت های بیرون جواب عکس میده، سخنرانی کلید مرد و کلید زن دکتر حبشی که فایلش در این سایت موجوده رو حتماً گوش بدید (لینکشو من نداشتم وگرنه میزاشتم براتون) .



    - - - Updated - - -

    قبلاً هم من این موضوع رو برای دوست دیگه ای عرض کردم،
    معمولاً دعواها دو جانبه هست بین داماد و پدر زن هست و عروس و مادر شوهر اتفاق می افته (پدر شوهر و مادر زن زیاد درگیر نیستن)
    چرا؟
    وقتی پسر سیاست خاصی به خرج نده پدر خانم حس می کنه که داماد دخترشو ازش گرفته و خب میونه خوبی با دامادش ایجاد نمی کنه، و در مورد دختر هم همینطور وقتی عروس طوری برخورد می کنه که دیگه این پسر مال منه و به هیچکس تعلق نداره اون وقت هست که مادر شوهر هم علیه عروس گارد می گیره و دلیلش هم اینه که چرا بچه ای که من 25 -26 سال ترو خشکش کردم امروز این دختر بیاد و از من بدزدتش.
    در صورتی که نباید این طور باشه یعنی برخورد پسر (داماد) با خانواده زنش طوری باشه که علاوه بر اینکه نشان دهنده جدا کردن دختر از خانوادش نباشه بلکه باید رفتارش طوری باشه که به عنوان پسر جدید به اون خانواده اضافه بشه. و در مورد دختر هم همین طور، باید رفتار عروس طوری باشه که انگار از قبل دختر همون خانواده بوده.
    ((هر چند من اعتراف می کنم که بنا به دلایلی، خود نتونستم این رو برای زندگی خودم پیاده کنم و بسیار از این موضوع ناخورسندم، چون از زمانی که دوست داشتم ازدواج کنم این توی ذهنم بود اما این رو هم باید بگم که رفتار و پذیرفتن این امر از طرف مقابل هم در این امر خیلی تاثیر داره(بگزریم)))
    یه سوال؟ اگه پدر شما مشکلی براش پیش بیاد و مادرتون از ایشون کمک بخواد و همسرتون هم اجابت کنن و انجام بدن و یا خدایی نکرده حتی یه سرما خوردگی کوچیک واسه مادرتون پیش بیاد و همسرتون پیش قدم بشن برای بردن مادر شما به درمونگاه، اونوقت حس شما نسبت به همسرتون چی می شه؟؟؟ اجازه هست جواب بدم؟! یه دل نه صد دل عاشقش می شید. درسته؟
    پس چرا وقتی این کارو در قبال خونواده خودش (که البته اگه مثل متن بالا عمل کنید میشه همون خونواده شما) انجام میده شما ناراحت می شید؟
    یه چیز بگم بهتون یادتون بمونه؛ شخصی که زحمات 25-26 ساله پدر و مادر که بر هیچ کس پوشیده نیست که دلسوز ترین آدم ها نسبت به فرزندانشون هستن رو فراموش می کنه و توی روزگاری که اون ها نیاز دارن به یه حامی و اون از اونا دریغ می کنه نمی تونه یار خوبی هم برای شما که تازه یک سال (کمی بیشتر و یا کمتر) باهاشون زندگی می کنید باشن. پس این رفتار همسرتون رو (وفاداری به کسانی که بزرگش کردن) رو ارج نهید و به هیچ وجه چه مستقیم و چه غیر مستقیم سعی در نهی از این کارش نکنید شما اگه این کار رو کردید مطمئن باشید همسرتون رو در جبهه مقابل خودتون قرار می دید و اوضاع از اینی هم که هست بدتر میشه.
    در باره جواب خانم sahar67 باید بگم که در بسیاری از قسمت هاش با ایشون مخالف هستم؛ (البته شاید نظر من درست نباشه بلاخره نزدیک 7 میلیار آدم داریم و هر کسی نظرات و عقایدی داره و به نظر من شما باید هر کدوم از نظرات رو که قابل بومی شدن برای خودتون هست رو اجرا کنید).
    بنده همون طور که بالا عرض کردم نتونستم اون رابطه (حداقل خودم دوست داشتم) رو با خانواده همسرم ایجاد کنم و خب دلایل خاص خودشو داشته و اگه از من بپرسی میگم اونا مقصر قضیه بودن و یا از اونا بپرسی تقصیر رو از سمت من می دونن، اما اینا دلیل نمی شه که من همسرم رو به خاطر خودم از دیدن خانوادش محروم کنم، و یا چون ازدواج کردم به کارای پدر مادرم رسیدگی نکنم (هرچند تا الان که کاری نکردم براشون)
    اما یه مسئله ای هست و اون هم مهمه اینه که شما کلاً کنار گذاشته نشی، یعنی طوری نباشه که زندگی خودتون در حاشیه قرار بگیره و زندگی بقیه در متن، و بریا این موضوع هم نیازه که جذابیت های لازم رو بریا حضور و همکاری بیش از پیش همسرتون در خانه خودتون براش ایجاد کنید، منظورم اینه که ایشون بدونن که شما هم بهش نیاز دارید خونه خودش هم کار مردونه داره، زنش هم شانه مرد نیاز داره که بهش تکیه کنه و .... و همه اینا نباید با غر زدن و پیش کشیدن این که تو میری خونه مادرت و منو تنها میزاری و ... باشه، بریا جذب همسرت به زندگی سعی کنید به جای نابودی جذابیت دیگران، جذابیت رو در خود و خانه خود ایجاد کنید وگرنه نابود کردن جذابیت های بیرون جواب عکس میده، سخنرانی کلید مرد و کلید زن دکتر حبشی که فایلش در این سایت موجوده رو حتماً گوش بدید (لینکشو من نداشتم وگرنه میزاشتم براتون) .


  8. کاربر روبرو از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده است .

    marta (چهارشنبه 19 فروردین 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 11:25]
    تاریخ عضویت
    1393-5-14
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,125
    سطح
    18
    Points: 1,125, Level: 18
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 79 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از نظراتتون ولی باید بگم همسر من نزدیک ۱۰ سال اخرین بچه تو خونهذبودن که بقیه ازدواج کردن و رفتن و این باعث وایستگی شدید پدرومادرش بهش شده.من همیشه این مشکل و داشتم با همسرم ولی این اواخر خیلی زیاد شده .من درک میکنم که باید رسیدگی کنه به پدرو مادرش و وظیفشه ‌. و این کارم کرده کمانکه شبی که حال پدش بد شده بود تا صبح خونه نیومد و فرداشم همش پیششون بود اوناهم بچه بزرگ کردن واسه همچین روزایی .ولی هر چیزی حدی داره .مادرش هفته پیش میگه من سرماخوردم کسی نیست پرستاریمو بکنه تنهام .اخه واسه سرماخوردگی هم باید همسر من بره ! مگه من سرمامیخورم کسی میاد پیشم؟ یه مقدار بهانه جویی بیشتر بنظرم میان این کارها.از خونه ما تا منزل پدرش یکساعت راهه چون بیرون از شهرن شما حساب کنید هر رفت و امدش چقدر وقت گیره. حرف من اینه منم زنشم منم احتیاج دارم بهش .باید بتونه تعادل و برقرار کنه .ولی اولویتش پدرمادرشن اگه دیگه اونجا بهش احتیاج نداشتن میاد خونه جدیدا هم بهانه کرده یه روزدرمیان که بخاطر طرح منکه نمیتونم بیام خونه مجبورم بمونم اینجا ‌درصورتیکه اگه بخواد میتونه از مسیر دیگه بیاد به طرح نخوره . حرف من اینه تو که هرروز از ساعت ۱/۳۰ تا ۶ اونجایی دیگه جمعه چرا باید یه روز کامل بریم اونجا .نمیدونم وافعا بنظرتون افراط نیست ؟ گاهی اوقات فکر میکنم اگه بچه داشتیم بیشتر پابند خونه بود .میدونم الان میگین حتما من تو خونه محیط متشنجی براش محیا میکنم یا مثلا تمایلی برای خونه اومدن نداره .ولی خداشاهده اینطور نیست از هیچی کم نمیزارم براش با اینکه کارمندم هر سب شام خوب درست میکنم گاهی اوقات دومدل واسه ناهار فرداش بعدهم اقا مباد میگه نخوردمش.

  10. کاربر روبرو از پست مفید marta تشکرکرده است .

    بارن (چهارشنبه 19 فروردین 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    دقیقا نظر من این بود که اقا رسیدگی به پدرو مادر لازم و واجبه ونباید نسبت بهشون بی تفاوت بود اما نباید زندگیه خود شخصم تحت الشعاع این وظیفه قراربگیره من خودم پدربزرگم

    نودو خورده ای سالشه مادربزرگمم فوت شده هر روزی یکی میره پیشش از بچه هاش یعنی به هرکس یه روز در هفته میرسه هم به پدرشون میرسن هم هیچکس زندگیه خودشو تعطیل نمیکنه که چی؟ که وظیفه دارم به پدر مادرم برسم یه مرد وظیفشه به زن و بچه هم برسه و یه زنم همین طور


    من که خودم اگه همسرم هر روز بره خونه پدرش تا عصر بعدشم جمعه هم بگه ازصبح تا شب بریم واقعا نمیتونم قبول کنم


    من این نظری که راجع به خونواده ی همسرم دارم راجع به خونواده ی خودمم دارم با اینکه بعضی وقتا نزدیک بوده دلم بترکه از دلتنگی واسه خونوادم چون همسرم نمیتونه دم به دقیقه کارشو تعطیل کنه بیفته دنبال من بریم شهرمون من منتظر شدم تازمانی که هردو بتونیم بریم


    به نظر من کسی که ازدواج میکنه باید اولویت اولش زندگیه خودش باشه اگه قرار باشه من به بهانه ی دل تنگی یا مریضیه خونوادم یا هرچیز دیگه ای پاشم برم خونه ی پدرم تنهایی همسرمم به یه بهانه دیگه اینکارو بکنه بعد ببخشید اونوقت زندگیه مشترک یعنی چی؟ اینکه میشه هر کی هر کی


    بعدشم این یه واقعیته خیلی از خونواده ها درک اینو ندارن که بابا بچه هامون زندگی مستقل با هزارتا گرفتاری دارن ماهم نباید بشیم مایه ی دردسر بخدا من پدرم چشمشونو عمل کرده

    بودن مامانم به هیچکدوممون نگفت تا پدرمو از بیمارستان بردن خونه وقتی ناراحت شدیم که چرا به ما نگفتید؟ گفتن چه لزومی داره من شماهارو که هرکدوم یه شهرید نگران کنمو

    یکی پاشه بیاد و اون یکی نگران بشه و مدام زنگ بزنه واسترس بکشید گفتم وقتی رفتیم خونه بهشون میگم تا حالا هزار جور اتفاق اینجوری افتاده مادرم به هیچکدوم از ماها خبر

    نداده که باعث استرس و ناراحتی یا زحمتمون نشه اونوقت یکی هست سرما میخوره پرستار میخواد یا به قران مجید دیدم پدر مادرکاملا سالمی که سر ظهر به پسرشون زنگ زدن بیا

    از انبار برا ما برنج بیاربالا!!!!!!! یا نون نداریم بیا نون بخر واسمون خب اگه یه مرد خودش ندونه داره چکارمیکنه که دیگه هیچی باید فاتحه زندگی مشترک بالکل خونده بشه


    من که میگم ماها هممون در برابر خونواده مخصوصا پدر مادر مسئولیم ودربدترین شرایط هفته ای دوتا سه بار وظیفمونه بهشون سر بزنیم و هر روز تلفنی احوالشون پرسیده بشه ترجیحا هم تنهایی نباشه مگر امکانش واقعا نباشه


    بیشتر ازین دیگه اگه بشه به نظرم غیر قابل تحمله و اصلا هم ربطی به این نداره خونواده ی خود ادمه
    یا خونواده ی شوهر


    ربطی هم به این نداره که میخوای پسر کسی رو تصاحب کنی البته این نظرمنه شاید خیلی ها موافقش نباشن اما این چیزی هست که من و همسرم هردومون تقریبا روش تفاهم داریم


    به نظرم شماهم باهمسرت حرف بزن بهشون بگید نگرانیشونو درک میکنید بهشونم حق میدید که اینقدر دلواپس باشن اما از ایشونم بخواید شمارو درک کنه که میخوایدحداقل یه روز جمعه رو پیش هم باشیدو یه استراحتی بکنیدو به کارای عقب افتادتون برسید


    و بگید که بهتره جوری برنامه ریزی کنن که شما هم بتونید همراهیشون کنید وبگید که خوشحال میشید شماهم بهشون سر بزنید و ازینکه تنها میرن حس خوبی ندارید سعی کنید روی یه حدی به نفاهم برسید شماهم یه مقدار شرایط تازه پیش اومده رو درک کنید


    - - - Updated - - -

    خودتونو اصلا مقصر ندونید اصلا بخاطر جو خونه و ..... اینا نیست بعضی مردا نمیتونن بعضی شرایطو مدیریت کنن اوایل ازدواجم این حالت شدید تره به مرور بهتر میشن من خودم خواهرم با یه تک فرزندازدواج

    کرده که بنده خدا باید 5سال اول زندگیشو از سالهای تاهلش کسر کرد 24ساعته خونه پدرشوهرش بودن بخدا همیشم اونا ناراضی بودن میگفتن ما دلتنگیم این اواخر به خواهرم میگفتن شبم اینجا بخوابید یا این

    اواخر چندبارگفته بودن بیاین باما زندگی کنید ماهم تنها نیستیم شمام اجاره نمیدید یعنی تا این حد دیگه

    خواهرم همیشه میگفت ارزو به دلم مونده یه روز مثل ادم تو خونه خودم باشم خودم غذا بپزم تو خونه خودم استراحت کنم بخدا اگه یه روز نمیرفتن خاله های شوهرش زنگ میزدن به خواهرم

    میگفتن فکر کن مادر خودته همین پسر و داره خب دلتنگشه !!!!! کسی از دور میدید به مادره حق میداد اما خواهر منم واقعا دیگه بریده بود واسه این میگم همه چی حدو اندازه داره حتی

    وظیفه شناسی یه ذره ادم حواسش نباشه کلاهش پس معرکس
    ویرایش توسط sahar67 : چهارشنبه 19 فروردین 94 در ساعت 19:40

  12. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    بارن (چهارشنبه 19 فروردین 94)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط marta نمایش پست ها
    مگه من سرمامیخورم کسی میاد پیشم؟.
    مقايسه كردن خودت با مادر همسرت ممنوع !
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    ساعت کاری شما تا چنده؟

    همسرت ساعت یک و نیم کارش تمام می شه اگر بیاد خونه شما هستی؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ریزش مو و اعتیاد پدرم و بیزاری از هویتم - چه کنم؟
    توسط Yellow.king در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 66
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 تیر 95, 21:31
  2. ما مشکلی نداریم اما سر کوچکترین چیزا بطور افتضاحی باهم قهر میکنیم
    توسط Agreen در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 شهریور 92, 21:05
  3. کم کردن میزان خواب
    توسط داملا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 05 شهریور 90, 07:46
  4. همه چیزدرموردچاقی
    توسط tina_asheghetanha در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 09 خرداد 87, 07:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.