خدایی چقدر ببخشید توهمات مادرت شبیه مامان منه.اصلا انگار در مورد مادرم می خونم.
تشکرشده 2,481 در 570 پست
خدایی چقدر ببخشید توهمات مادرت شبیه مامان منه.اصلا انگار در مورد مادرم می خونم.
تشکرشده 63 در 30 پست
سحر عزیز من هم وقتی نوشته شمار و خوندم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم...
اصلا حس خوبی ندارم و احساس میکنم علاقم به نامزدم کم شده.احساس میکنم علاقه نامزدمم کم شده.مثلا هر شب زنگ میزنه و شب بخیر میگه اما امشب خبری ازش نشد و مدام پالس منفی میگیرم.یعنی روی روابطم با بقیه هم تاثیر میگذاره.پدرم یه مدلیه.اذیت میکنه اما سینوسیه.کتک میزنه اما دو روز بعدش فکر میکنه مثل بچه ها با پیتزا و قهوه و فلان گول میخورم و یادم میره.طبق معمول وقتی پدر و مادرم زدن و شکستن و گفتن شب اومدن واسه از دل در اوردن!اما حتی نتونستم به چشماشون نگاه کنم..اخه این چه رویه ای شده.تا استرس دارن من سیبلم و بعدش پشیمونی.مگه اینا یادم میره؟بهترین روزام جهنم شده.مخصوصا با تف انداختن امروز مامانم روی صورتم...
کسیو ندارم راجع به پدر و مادرم باهاش حرف بزنم.یه جوررایی یه جاهایی پیش اقوام و دوستان واسه خودم اقتدار خریدم.دلم نمیخواد خرابش کنم و همه بدونن من پوچم..هر چند پدرم گاهی خوب ابرومو میبره.مثل یه بادکنک باد کردم و هر آن با یه نیشگون کوچیک میترکم.
پیشنهاد هتل رو به نامزدم چه طوری بگم؟اخه مادرشینا هم میان اینجا بمونن.اونوقت همه پیش خودشون میگن یه شبو نتونستن تحمل کنن!!!!
من واسم مهم نیست کاری بکنم.اون شب با فرداش واسه من فرقی نداره از لحاظ برقراری رابطه.فقط کاش کمی به ما قرصت بدن با هم رومانتیک باشیم.مثلا به قول سحر بیاد پیشم و تور سرمو باز کنه.یا ابراز محبتی یا نوازشی.از این چیزا.ولی مثل همیشه چهار چشمی میپانمون.سری قبل که نامزدم اومد خونمون خسته بود و عصر رفت اتاق من خوابید.کلا همه خوابیدن.منم کار داشتم.رفتم اتاقم پشت میزم که هم کارامو کرده باشم هم نزدیک نامزدم باشم و اون خواب بود.یهو بابام که از خواب بیدار شده بود با اینکه طبق معمول لای درو باز گذاشته بودم همچین درو باز کرد و بهم اخم کرد که انگار دزد گرفته و مچ من و دوست پسرمو گرفته!یابا شوهرمه مثلا!شانس اوردم نامزدم خواب بود و اون نگاه چپ چپ بابامو ندید.نمیدونم یه ماهه دلم صاف نیست.انگار دو تا غریبه شدن برام
کیت کت عزیزم.راستی یه سر به پستهات زدم عزیزم.راست میگیخیلی اوضاع پدرها شبیهه.البته همه پستاتو نخوندم.اما فهمیدم توی کادر درمان هستی حالا یا پزشک یا پرستار یا...ببخش تاپیک خودت قفله.اما به نظرم اگر توی کادر درمانی هستی،دوستانی دارم که رفتن شهرستانها و استخدام طرحهای پزشک خدنواده شدن.اونا ماما و پرستارن و حقوقاشون نجومیه.خیلیاشونم مجردن.شما هم به بهانه پیشرفت شغلیو حقوق خوب و اینا بدون هتک حرمتها چند وقت برو اینطوری کار کن و انشالله مورد مناسب ازدواج هم سر راهت قرار بگیره.ببخشیدا اینجا گفتم
تشکرشده 738 در 270 پست
یعنی چی برام فرقی نداره ؟؟؟؟؟خوبی؟
بابا چطور بگم نداره یعنی شما یه ماه دیگه عروسیتونه نمیتونی به همسرت بگی من دلم میخواد قشنگترین روز زندگیمو با تو تنها باشم؟
خیلی راحت بدون خجالت بهش بگو دلم میخواد بعد اونهمه خستگی یه خواب اروم داشته باشم بریم خونه ی پدرم شلوغه تا صبح نمیذارن بخوابیم بعدشم مگه تونمیخوای تور موهامو باز کنی و..................وچیزایی که میتونی بگی ومن اینجانمیتونم بگم و کدوم مردی میتونه زنش همچین چیزی بخواد و بگه نه
در ضمن هرکس میخواد حرف بیخود بزنه بذار بزنه من دارم به تو میگم منفعل نباش نذار روزای خوبتو کسی خراب کنه شما میگی ممکنه بگن نتونستن یه شبو تحمل کنن؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
خب بگن مثلا که چی؟ خب کلا ازدواج نمیکردی مبادا کلا یکی بگه چرا تحمل نکرده چرا ازدواج کردن؟
من اصلا شما رو درک نمیکنم تاالان که عقد بودی میگی همسرم دستمو نگرفته بعد عروسیتم میخوای بری خونه پدرت مباداکسی حرف بزنه انصافا معلومه همسرت خیلی درکش بالاست دیگه نذار احساس بدی ازین رفتارهات داشته باشه سرد بشه وحس کنه درکش نمیکنی
چند سال بعد میفهمی که این روزا چقدر اشتباه رفتار میکردی و حسرت این روزا رو میخوری
از الان سعی کن مستقل تصمیم بگیری و منتظر دیگران نباش برات تعیین تکلیف کنن شما متاهل شدی ازین به بعد دیگه نباید همون دختر قبلی باشی ازین به بعدخیلی مسئولیت های بزرگی به گردنته شما که از الان اینطوری رفتار میکنی فردا که مشکلات زندگی اومد سراغت میخوای چکار کنی؟
مگه فقط شما هستید که روز عروسیت میری هتل؟
من تا حالا بیست مورد اینطوری دیدم حتی طرف عروسیش شهر زندگیه همسرش بوده شبش رفته هتل نرفته خونه ی پدرشوهرش حتی دیدم عروس داماد چون میخواستن واسه زندگی برن یه شهر دیگه نه خونه ی پدر عروس رفتن نه خونه ی پدر داماد رفتن هتل
حتماحتما این قضیه رو با همسرت درمیون بذار مطمئنم ایشونم استقبال میکنه خونوادشم میتونن برن هتل شما که مسئول اسکان مهموناتم نیستی
خواهشا کلا از فکر کردن به پدرو رفتارهای مادرت بیا بیرون قوی باش بخدا بعد ازدواج اتفاقاتی توی زندگی ادم میفته که اصلا فکرشو نمیکنی وتحملش شایدخیلی سختتر ازینا باشه
اگر داستان ازدواج منو میشنیدی اگه از حسرتهام برات میگفتم دیگه اینقدر رو رفتار مادرو پدرت کلید نمیکردی
میفهمیدی که این خودتی که باید هوای خودتو داشته باشی وای به روزی که بخوای خودتو بسپاری دست اینو اون
من با همه ی اون مشکلات محکم وایسادم زندگیمو ساختم بخدا از زیر صفراماخودمو نباختم بارها خسته شدم دلم گرفت کم اوردم اما بازم ادامه دادم بازم میگم مهم نیست که کی قراره حالتو خراب کنه مهم اینه نذاری منم اینقدر یه مدت خسته شده بودم که همه ی اینارو یادم رفته بود اما دوباره بخودم اومدم
عروس خانوم بلند شو به خودت برس خودتو بزن به نشنیدنو ندیدن درهای خوشبختی روبروته چرا نشستی؟
- - - Updated - - -
در ضمن شما باید همه ی سعیتو بکنی که پرونده خونوادت همین جا واسه همیشه بسته شه و نذاری به زندگی خودتم کشیده بشه نسبت به نامزدم سرد شدم چیه؟ والله منم با یکی عقد بودم اینقدر بی تفاوت بود شب بخیر چیه اصلا بی خیالش میشدم
احیانا نمیخوای که دو ماه دیگه بیای اینجا بنویسی زندگیمون سردو بی روحه همسرم دوسم نداره فلانه بهمانه
یادت باشه خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج
پس بدون داری چکار میکنی
ویرایش توسط sahar67 : سه شنبه 18 فروردین 94 در ساعت 10:06
آنیتا123 (سه شنبه 18 فروردین 94)
تشکرشده 17 در 6 پست
سلام
استرس هاي قبل از عروسي طبيعي هست حالا بعضي ها هم كه دامن ميزنند بماند براي همه وجود داره عزيزم
اما درمورد شب عروسي حتماً با همسرت صحبت كن كه بريد هتل توي شهر ما كه طرف خونه خودش اينجاست براي كلاس هم شده ميره يه شب هتل ميگيره به خانوادت هم همين هارو بگو اما با احترام
برات آرزوي خوشبختي و سعادت ميكنم
تشکرشده 3,056 در 916 پست
خواهر خوبم ازدواجت رو بهت تبریک میگم . البته رفتارهای خانواده ات موجب تاسفه . ولی سعی نکن زیاد فکرت رو مشغول کنی . شاید رفتارهای اونها هم به دلیل مشکلاتیه دارند و روش حل و برخورد صحیح با مشکلات رو بلد نیستند . در هر حال هر چقدر هم رفتارشون بد باشه نقشی در پیشرفت و موفقیت شما داشتند و فقط همین رو در ذهنتون داشته باشید . شاید اونها از اینکه شما دارید از پیششون میرید دچار ناراحتی و استرسند و روش صحیح برخورد رو بلد نیستند .
این هم بگم که گرفتن هتل برای شب اول عروسی اصلا هم غیر معمول نیست . اغلب عروس دامادهایی که خونه شون توی شهر دیگه ست اینکار رو میکنند . خیلی هم رمانتیکه . با این توضیحاتی که دادید اگه شب عروسیتون توی خونه پدرتون باشید حتما اذیت میشید .
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)