به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array

    برای این که از این ترس رها شم به تنها خواستگارم جواب مثبت بدم ؟

    سلام بچه ها. خوبین؟
    من خیلی ناراحتم کمکم میکنین؟ مشکلم با خودمه نمیتونم با خورم کنار بیام تو این قضیه.
    من به خودم قول داده بودم که اولین نفری که ازم خواستگاری کرد و خودش و خانوادش ادم های سالمی بودند و هم فرهنگ و هم اعتقادات بودیم بدون هیچ توقع و بهونه ی دیگه ای سریع قبول کنم. اخه به نظرم همین قدر که من به نظرش اومدم و من رو پسندیده برام کافیه.
    ( بی اعتماد به نفس نیستما اما چون تا حالا هیچ کس نظرش به من جلب نشده به نظرم همین قدر که متوجه من شده و من رو انتخاب کرده برام کافیه)
    خانوادم باهام تماس گرفتن و گفتند یکی از اشناها برای پسرشون پا پیش گذاشتن و گفتن از راه دور اشنا شن و بعد اگر موافق بودیم یا من برگردم یا اون ها میان یا صبر میکنن 1.5 سال درس من تموم شه و برگردم. من اول انگار دنیا رو بهم داده باشند. اما وقتی عکسش رو دیدم و باهاش یک جلسه حرف زدم و فهمیدم دیپلم هم نداره (2 سال بزرگتره و 25 ساله هست) خیلی تو ذوقم خورد. البته توی بازار شاگرد پدرش هست (یعنی کار داره). هم فرهنگ و هم اعتقاد هم هست و چون از اشناهاست نسبت به سالم بودن خودش و خانوادش هم شکی نیست. خواستم بگم نه اما به خاطر ترس از اینده ام نمیتونم. اصن قولم به خودم هم به خاطر ترس از اینده و همین تنها موندنم هست. از طرفی به سفارش من مامانم اینقدر موضوع ازدواج من رو جدی مطرح کرده در موقعیت های مختلف که اینها اومدن واگرنه فکر میکنم همین هم نمیومد. مامانم میگه پس دیگه از من انتظاری نداشته باش چون خودت داری رد میکنی. از طرفی میگم الان خوشم نیومده, شاید یه مدت بگذره خوشم اومد. شاید اصن بتونم عادت کنم. از طرفی هم میگم من چه قدر بدبختم این همه صبر و تلاش اخرشم یکی که حتی دیپلم هم نداره (ادم اصن روش نمیشه جلو دوست و اشنا بگه)
    از طرفی هم حرف های شما تو ذهنمه که میگین مسئله ی مهمیه و نباید توش عجله کرد و بازم مورد پیش میاد و ازدواج خوشبختی نیست و باید تنهایی هم خوشبخت بود و ...
    میخوام به حرف شما پیش برم اما واقعا از این که دیگه کسی من رو انتخاب نکنه و تا اخر خودم رو برای رد کردنش سرزنش کنم هم میترسم. من به اندازه ی کافی تنهایی رو دارم اینجا درک میکنم دیگه نمیخوام تا اخر عمر همراهم باشه. از طرفی فکر میکنم اگه برگردم و کار خوب بگیرم و یواش یواش خونه و ماشین بگیرم شاید انگیزه ای بشه برای ادم های دیگه که بیان سراغم. اصن چه جوری میتونم اصن این مقوله ی ازدواج که برام غول شده رو از یاد ببرم؟ فکر کردم شاید اگه به این اقا بله بگم و خیالم از موضوع بی خواستگاری راحت شه دیگه راحت بتونم به زندگی خودم بپردازم. من هنوزم خبر ازدواج کسی رو میشنوم یا پست های اینجا رو میخونم که کسی خواستگار داره اول خوشحال میشم و بعد حسرت میخورم. دیگه تابلو بازی درنمیارم و خیلی سعی میکنم که به این موضوع اصن فکر نکنم با همش درس خوندنم اما مثل خوره از تو داره من رو اسیب میزنه. چیکار کنم به نظرتون؟
    ممنون از نظراتتون

  2. 2 کاربر از پست مفید shivaram تشکرکرده اند .

    فدایی یار (دوشنبه 25 اسفند 93), من راضیه هستم (دوشنبه 25 اسفند 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 آبان 01 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    8,639
    سطح
    62
    Points: 8,639, Level: 62
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    346

    تشکرشده 262 در 104 پست

    Rep Power
    35
    Array
    خواستگار زیاد داشتن که مهم نیست. همینکه یکی مناسب خودت پیدا بشه و بنظرت قابل قبول باشه کافیه
    مثلا من تا حالا شاید 15_20مورد داشتم ولی هر کدوم یه مشکلی داشتن. به چه درد ادم میخوره؟
    باید یکی بیاد که ازش خوشت بیاد و معیارهای مورد نظرتو داشته باشه. ازدواج شوخی بردار نیست که همینطوری عجله ای جواب مثبت بدی
    بنظر من فعلا بچسب به درست تا مورد مناسب پیش بیاد. موفق باشی

  4. 2 کاربر از پست مفید محیا ناز تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (سه شنبه 26 اسفند 93), بارن (دوشنبه 25 اسفند 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 فروردین 94 [ 03:20]
    تاریخ عضویت
    1393-12-16
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    177
    سطح
    3
    Points: 177, Level: 3
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خوبه که از خودت شناخت داری و اعتراف می کنی که برای ترس از تنهایی مایلی ازدواج کنی.
    ولی خالصانه بهت می گم که این ریسک خیلی بزرگیه
    راه فرار از تنهایی ازدواج نیست.
    کاری ندارم به این که خواستگارت خوبه یا نه، ولی اینکه به خاطر تنهایی می خوای ازدواج کنی یعنی اینکه میخوای همسرت تنهاییت رو پر کنه و این باعث فشار به همسرت و به خودت وارد می کنه.
    البته سن ازدواج بسته به قومیت و خانواده متفاوته اما فکر کنم یه دختر 23 ساله هنوز کلی وقت و موقعیت داره برای ازدواج.

  6. کاربر روبرو از پست مفید e.v تشکرکرده است .

    نادیا-7777 (سه شنبه 26 اسفند 93)

  7. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شما کلا درست را ول کن برگرد ایران شوهر کن بشین سر زندگیت.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    meysamm (دوشنبه 25 اسفند 93), فدایی یار (دوشنبه 25 اسفند 93), دختر 7 (دوشنبه 25 اسفند 93)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 98 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1392-6-02
    نوشته ها
    222
    امتیاز
    7,688
    سطح
    58
    Points: 7,688, Level: 58
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 338 در 125 پست

    Rep Power
    38
    Array
    دختر جون شما23 سالته
    چرا اينقدر عجله داري براي ازدواج
    دختر تاپيک هاي من رو بخون تاپيک ناديا-7777 رو بخون
    عجله اي براي شوهر کردن نداشته باش
    ( من فکر مي کنم پدر شما يه مرد نمونه و براي مادر شما يه همسر خيلي خوب بوده و خوب بودن مرد ها رو داري فرافکني مي کني ,و نسبت به ازدواج یه ذهنیت خوب داری ولی ازدواج فقط از سر رفع تنهایی احتمال موفقیتش صفره )
    من چند ماه پيش متارکه کردم و در دوران عقد
    دلايل ازدواجم هم مثل شما بود
    باور نمي کني وقتي عقد اون فرد بودم هزار هزار برابر بيشتر احساس تنهايي و سر خوردگي مي کردم
    خيلي خيلي دوست داشتم که ازدواج کنم ولي اين ازدواج بسيار بسيار تلخ بود و نتايج و پيامد هاش تلخ تر چرا ؟ چونکه سرسري و فقط به خاطر تنهايي زياد اين انتخاب رو کردم خيلي خيلي مدرک برام مهم بود ولي کسي رو انتخاب کردم که ديپلم هم نداشت
    ترس از تنهايي من رو از ديدن حقايق غافل کرد
    شايد الان مزه تنهايي رو بچشي ولي تنهايي که با وجود يه مردي باشه که اصلا تو رو نمي فهمه نمي فهمه چي مي گي نميفهمه چي مي خواي هزار بار تلخ تره استخوان هاي تنت از اين تنهايي يخ مي زنه
    کسي هست توي زندگيت ولي بود و نبودش فرقي نداره
    الان مطلقه هستم ، و تو مجردي
    28 سالمه و تو 23 سالته
    من مهندسيم رو تو ايران گرفتم و تو تو استراليا درس مي خوني
    ولي هرگز هرگز به يه شخصي که توي مي خواي بهش رضايت بدي من رضايت نمي دم
    مي دوني چرا ؟
    چون من مي دونم راهي که در پيش گرفتي به ناکجا اباد مي رسه
    دختر قدر خودت رو بدون
    ارزش خودت رو بدون
    کسي که در حد تو نباشه تو رو و اهدافت رو درک نمي کنه
    سعي کن هم فکر خودت رو پيدا کني
    و يه چيز ديگه
    کسي که درس نخونده سعي و تلاش تو را ، سختي هايي که در غربت کشيدي و لي ادامه تحصيل دادي رو درک نخواهد کرد و در انتها خواهد گفت براي خوشگذروني و اللي و تللالي رفت ي خارج.
    از من به تو نصيحت
    براي فرار از تنهايي ازدواج نکن
    هر چي هستي باش به کمتر از خودت قانع نشو.
    ویرایش توسط دختر 7 : دوشنبه 25 اسفند 93 در ساعت 18:56

  10. 5 کاربر از پست مفید دختر 7 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (سه شنبه 26 اسفند 93), نادیا-7777 (سه شنبه 26 اسفند 93), مهرااد (دوشنبه 25 اسفند 93), اقای نجار (سه شنبه 26 اسفند 93), سارا 2010 (سه شنبه 26 اسفند 93)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    بچه اشتراک ازاد بگیر بپر س مشکلت چیه
    ی جورایی کلید کردی ب ازدواج
    کی میرسی درس بخونی؟
    مشاوره بگیرثکه ذهنت رو درست مدیریت کنی
    ب چیزای خوب گیر کن و کلیدکن و چیزایی ک ترجیحا ب خودت ربط داره
    مثلا خیلی درس بخون
    ورزش کن ورزش ملایمثکه کم کم خوش فرم شه اندامت
    ب اینکه هر روز خوشحال باشی کلیدثکن
    ...

    - - - Updated - - -

    ث ها رو بردار از نوشته ام.

    غلط تایپیه

  12. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (سه شنبه 26 اسفند 93)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array
    من در مورد بلوغ عقلی شما شک دارم،
    بنظر میرسه برای تصمیمات مهم زندیگیت خیلی فکر نمیکنی.
    اگر اینطور باشه شرایط لازم برای ازدواج رو نداری.

    چرا درس میخونی؟
    و چرا ترجیح دادی ارشدت رو خارج از کشور بخونی ؟
    خونوادت چطوری راضی شدن که بری؟
    وقتی تو نیستی
    نه هست های ما
    چونانکه بایدند
    نه بایدها . . .

    هر روز بی تو
    روز مباداست!



  14. 3 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    من راضیه هستم (دوشنبه 25 اسفند 93), مهرااد (دوشنبه 25 اسفند 93), شیدا. (سه شنبه 26 اسفند 93)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 مهر 94 [ 16:26]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    1,517
    سطح
    22
    Points: 1,517, Level: 22
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    28

    تشکرشده 57 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    تا حدودی شرایط شما رو درک میکنم چون خودمم مدت زیادی این احساس تنهایی رو داشتم (و تا حدودی الانم دارم)

    دوستانی که خیلی راحت میگن بیخیال شو بشین سر درست احتمالا هرگز تو چنین موقعیتی نبودن و براشون قابل درک نیست.

    مسیله حساسیه. کاش از یک مشاور مجرب کمک بگیرین

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array
    من رشته ام رو خیلی دوست دارم. برای خودم میخونمش و تا دکترا هم پیش میبرمش. خدا رو شکر توش موفقم. دوران کارشناسیم حتی یک مقاله به ثبت رسوندم و الانم اینجا کنار درسم استادیار هستم برای کلاس حل تمرین بچه های undergraduate.
    ایران کنکور ارشد دادم و بد هم نشدم, قبول میشدم دانشگاه خودم دوباره (سراسری روزانه تهران بودم) اما برای خیلی کشورها هم اقدام کردم و خیلی هم براش تلاش کردم (معتقدم ادم هر چی رو میخواد به دست بیاره باید تمام تلاشش رو بکنه تا بعد شرمنده خودش نشه اما انگار این قانون برای ازدواج درست نیست) که بعد بهترین رو انتخاب کنم. این جا جور شد و پدرم خیلی مشوقم بود برای اومدن. من هم بهش به چشم یه فرصت نگاه کردم و هنوزم این نگاه رو دارم. خانواده ام تحصیلات من براشون خیلی مهمه. واسه خودم هم همین طور. مامانم مخالف بود که با اصرار من و پدرم راضی شد به شرط برگشتنم. من هم از اول به قصد برگشت بعد اتمام تحصیل اومدم. راستش رو بخواین از اومدنم اصن پشیمون نیستم. خیلی هم خوشحالم. خیلی. شرایط درس و کارم چندین برابر بهتر شده. اگه نگران بالا رفتن سنم نبودم و اگه اینجا تنها زندگی نمیکردم حتی دکترا که سهله برای همیشه میموندم. این جا زندگی خیلی سطح پایین تری رو در مقایسه با ایران دارم. اما دلیلش اینه که فعلا دانشجو ام. با اتمام درسم کار عالی گرفتن و حقوق خوب داشتن و زندگی مرفه داشتن اصن کار سختی نیست. اما همه ی این ها تنها تنها چه فایده ای داره؟ به خصوص که دوست صمیمی هم ندارم. شاید مشکل منه اما بین دانشجو ایرانی هایی که میشناسم تنها کسی هستم که همون طوری که ایران بودم اینجا هم همون طوری ام (با همون حجاب و سبک زندگی) دلیلش هم اینه که مادر و پدرم از اول همین طوری بارم اوردند. جرا باید با تغییر محیط نوع تربیتم یادم بره؟
    من اصن اصرار به ازدواج زود ندارم. اما اصرار به ازدواج و مجرد نموندن دارم! راستش اصرار به ازدواج زیر 30 سال و تا قبل از از دست دادن شور و شوقم دارم. ادم های دورم مثلا ایرانی ها, دخترها یا با شوهرشون اومدن یا یه نامزدی چیزی ایران دارن که هی میگن داره کاراش درست میشه که بیاد یا عصر قراره بیاد اسکایپ حرف برنیم. پسرها یا زن دارن یا دوست دختر اینجایی. اینجایی ها هم که فازشون دوست دختر و دوست پسره اما مجردی نه. من اینو میخوام بگم که هر ادمی رو میبینم اطرافم هم سن های من یا حتی کوچکتر , ایرانی و غیر ایرانی, داخل یا خارج (همیشه در صحبت با دوستام یا درباره خواستگاراشون باهام مشورت میکنن یا خبر عروسی دوست و اشنا میشنوم یا فیس بوک باز میکنم میبینم که فلانی هم ازدواج کرد) همه به یه نحوی با این قضیه سر و کار دارن الا من! اصن نمیگم که حتما این جا باید برای منم پیش بیاد. میگم چرا تو عمرم یه دفعه هم پیش نیومده اما برای کسی که احتمالش رو هم نمیدی پیش میاد, چرا فقط من؟؟؟ میدونین مثل چی میمونه؟ مثل این که تو یک کلاس از یه امتحان همه هم کلاسی های هم سن و سالم 18 19 بشن بعد من 2 بشم. خب نمیگم به خودم کجای کارم اشکال داره؟ بعد دفعه بعد کلی بشینم بخونم بعد این دفعه 5 بشم. خب حس کودن بودن به ادم دست نمیده؟ یا از یه بچه 9 ساله همه توانایی خوندن رو انتظار دارن بعد بگه بلد نیستم. نمیپرسی چرا بلد نیستی؟ تعجب نمیکنی؟ اینم مثل همونه دیگه, یه دختر 23 ساله انتظار داره حداقل مورد توجه یه نفر واقع شده باشه. اما نشده. بعد کلی این در و اون در زدن و دعا و ... یکی براش پیدا شده که دیپلم و کار درست حسابی نداره. خب شما باشی نمیترسی؟ نمیترسی همین طوری پیش بری؟ اخرش بشی یه دختر گیرم دکترا دار و تو کار موفق تنها که مثل الان تا وقتی تو یونی و کتابخونه است حالش خوبه و مشغوله اما امان از 8 شب که پاش میرسه اتاقش یا روزهای تعطیل . باید تنها یه چیزی درست کنه و تنها بخوره و هی هم تلقین کنه که تنهایی یعنی ازادی و خوشحال بودن و این روند تا اخر عمرش ادامه دارد... اگه نه هم که باید به یکی مثل همین مورد الان رضایت بده. بعضیا میگن کیفیت خواستگار مهمه نه کمیت. اخه خب معلومه از 10 15 تا موردی که براشون پیش میاد یکی به دلشون میشینه دیگه. من چی که از فوقش 2 تا باید به یکیشون خودم رو راضی کنم. نکنه فک کردین قراره یهو اد همونی که میخوام برام برسه در حالی که یه خواستگار هم از نزدیک تا حالا ندیدم.
    شیدا جان 2 ماه پیش به خاطر این فکرها به سرم زد برگردم اما زود پشیمون شدم چون این کارم به معنای از دست دادن یه فرصت بزرگ و کار احمقانه ایه.
    من میدونم بهترین راه نجاتم اینه که بگم اصن بیخیال ازدواج من قرار نیست مثل ادم های معمولی باشم قراره یه روز معجره شه برای من پس اصن کلا بیخیال. خیلی هم سعی کردم. اما میدونین؟ میترسم. باید نترسم دیگه. تهش تنها زندگی کردنه, سرطان که نیست. برای رهایی از این ترس و حس غیرعادی بودن در مقایسه با بقیه باید ارتباطاتم رو با دوستام و کلا همه چی مثل فیس بوک و اینا هم قطع کنم تا فکرم درگیر نشه.
    خیلی انتظار بزرگیه روند زندگی و ازدواج منم مثل دخترهای دیگه معمولی و عادی باشه؟ ازدواج و درسشون با هم منافات نداره و هر دو رو با هم پیش میبرن.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط خارپشت نمایش پست ها
    من در مورد بلوغ عقلی شما شک دارم،
    بنظر میرسه برای تصمیمات مهم زندیگیت خیلی فکر نمیکنی.
    اگر اینطور باشه شرایط لازم برای ازدواج رو نداری.

    چرا درس میخونی؟
    و چرا ترجیح دادی ارشدت رو خارج از کشور بخونی ؟
    خونوادت چطوری راضی شدن که بری؟
    ----------------------------------------------
    ویرایش توسط shivaram : سه شنبه 26 اسفند 93 در ساعت 06:34

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    سلام


    سپنتای عزیز مگر می شود کسی را پیدا کرد که نداند تنهایی چیست! بقول مارکز تنهایی تنها واقعیت عالم است!

    اما شیوای عزیز فقط یک نکته :


    طبق نظر متخصصان :


    تنهایی دوران تاهلی به مراتب سخت تر تنهایی دوران مجردی است .

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  18. 4 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    parsa1400 (چهارشنبه 27 اسفند 93), tanin-91 (سه شنبه 26 اسفند 93), نادیا-7777 (سه شنبه 26 اسفند 93), اقای نجار (سه شنبه 26 اسفند 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.