سلام به مریم خانم نه مقایسه کردم نه بی احترامی .............چند روز پیش رفتم مشاوره در مورد مشکلاتم با مشاور حرف زدم گفت من راهیی به جایی نمیتونم ببرم باید همسرت هم بیاد این طور که تو توضیح میدی نیاز به روان درمانی داره اومدم با زبون خوش به همسرم میگم برگشته میگه خودت مشکل داری .... کوتاه امدم چیزی نگفتم تا اینکه دیروز داشتم خونه تکونی میکردم هی غر غر غر تا شب خسته شدم از غرغرها ....از کارم یک طور خسته میشدم از غرغر ها یکطور ... خیلی تحمل کردم تا اینکه چند تا کارتن کفش وخواستم بندازم بیرون اگر بدونید چه کار کرد تو حق نداری بندازی بیرون اینا به درد میخوره فکر کن هشت تا کارتن کفش که یکسال توی کمد دیواره........ بگذریم اومدم جای رختخوابهای کمد دیواری مو جا به جا کنم چرا اینطوری میکنی چرا جا به جا میکنی .. میگم بابا رختخوابها با کارتنهای خالی با هم یکی شدن بزار رخت خوابهارو یک کمد دیواری دیگه بچینم کارتنهای خال یهم یک جا.... گفت حق نداری وقتی من میگم گفتم چرا اینطوری میکنی بین برادرت هیچ کاری به زنش نداره ببین جاریم همه خونه رو جا به جا کرده شوهرش کار نداره چرا خودتو و منو برای این چیزا ناراحت میکنی میگه تو کجا اون کجا تو گوه اونم نمیشی .... باورتون میشه برگشته میگه رفتی پیش مشاور که چی بشه یکم یاد بگیر زنداری رو سلیقه رو .... الان که دارم اینا رو مینویسم دستام داره میلرزه ... میگم رفتم مشاور که مشکلمون حل کنم ببینم چه کار کنم که الان چند ماه رابطه نداشتی با من نشونه چیه میدونید چی میگه میگه تو رو کی میگرفت که من گرفتم برو ور دلت پدرت و خواهرات بیان ببرنتون خونه ای تیمی براتون ..... هوا کنن... دارم منفجر میشم تا اینو شنیدم زدم قاب عکسم زمین و گفتم خفه شو بی غیرت ....اونم شورع کرد به زدن وفحش که خونه بابت برو وسیله بشکون که که همش صدقه این اونو وووووو میدونید چرا اینو بهم میگه چون پدرم سید و بعضی مواقع حق سیدی بهمون میدن اینو میگه دیگه نمیتونم تحمل کنم و..... کمک کنید خودم بسازم و بتونم راهمو ادامه بدم و برم جلو و طلاقم بگیرم میدونم شما منو تشویق به طلاق نمکنید... وقت میخوام روی اراده ام کار کنم و تصمیم نهایی و درستی که گرفتم بتونم باهاش کنار بیام .....