سلام؛
نمیدونم از طرف کس دیگه میشه اینجا مشکلی رو مطرح کرد یا نه چون مطمئنم خودشون قرار نیست اینکارو بکنن و همچنین نکات لازم رو ذکر نمیکنن.
به هر حال عذر میخوام اگه مدیر رو به زحمت میندازم.
راستش چند روز پیش با یه اقای 26 ساله تو دانشگاه هم صحبت شدم ایشون خیلی سریع و بی مقدمه شروع کردن به درد دل کردن خیلی هم فشار روشون بود از حرکاتشون مشخص بود.
مشکلشون این بود که مادر و پدرشون ایشون رو تو چهل پنجاه سالگی به دنیا آوردن خیلی دیگه دل و دماغ نداشتن بعد از طرف مادرشون بهشون محبت نشده تو بچگی و تا الان خیلی تحت کنترل بودن از طرف خانواده شون مثلا خودشون خیلی به سفر علاقه داشتن ولی خانواده با منفی نگری منصرفشون میکردن این براشون عقده شده به خاطر همین مسائل و جبران خلأ اون تو سن کم شروع به خودارضایی کردن که الان دیگه تو این سن سرد شدن خیلی.قبلا خیلی گرم بودن و به این دلیل نمیتونستن با دخترا وارد رابطه بشن.
هدفی نداشتن هیچوقت حتی الانش.مدام تغییر مسیر دادن تا الان که 26 ساله ان ترم 3 کارشناسی هستن.
الان خودشون رو نمیشناسن گم کردن.
همه اینها به کنار به شدت بی انگیزه و منفی نگرن.
گذشته رهاشون نمیکنه تو حدود دو ساعتی که باهاشون صحبت میکردم یک ساعت و نیمش حسرت گذشته رو میخوردن و با جملاتی نظیر ای کاش خانوادم این طور بود ای کاش خودم فلان کارو میکردم و ...
پیش روانشناس رفتن ظاهرا نتیجه نگرفتن پیشنهاد دادم برن پیش روانکاو اما گفتن هزینه ش زیاد میشه و شغلی هم ندارن چون انگیزه ای براش ندارن.فکر کنم به طور مختصر همه چیز رو گفتم.
خیلی باهاشون صحبت کردم اما مدام برمیگشتیم سر خونه اول آیا باید ادامه بدم به انگیزه و حرفهای مثبت یا ...؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)