سلام سحر عزیزم،
خانومی چرا انقدر خودتو اذیت میکنی،تو الان هیچی رو از طرف همسرت نمتونی عوض کنی! هر کسی مسئول رفتار خودشه و شما الان نمیتونی ایشون رو مجبور کنی که یهو مثل قدیم با هات رفتار کنه...
پس باید چیکار کنی،میدونی خودت؟!
باید تمام سعی خودتو بکنی تا این وابستگی رو تو خودت کمرنگ کنی،انقدر همه رفتارت رو با بود و نبودش یکی نکنانقدر خودت خار و کوچیک نکن که چرا بهت محل نمیذاره و...
عزیز دلم باور کن کاملا درکت میکنم ولی تو تنها کسی هستی که الان در حال حاضر میتونی حالتو تغییر بدی!!! چرا درست رو انقدر شل گرفتی، منم یه زمانی بعد از بدنیا امدن دخترم کلا درسم رو ول کردم، اونوقها دانشجوی دندون پزشکی بودم و اگه بدونی چقدر واسه درسم زحمت کشیده بودم،شکم حامله تو کلینیک میدویدم تا بتونم بیمارامو راضی نگه دارم و بتونم درسامو پاس کنم ولی بعد از بچه دار شدنم زندگی خیلی روم فشار آورد و باعث شد که من چند مدتی از درسم دور شم و چقدر واسه زمان از دست رفته پشیمون و ناراحت شدم ولی چه فایده که زمان رفته دیگه برنمیگرده،خدارو شکر سرم به سنگ خورد و تمومش کردم ولی یاد گرفتم که تو زندگی باید هدف داشت و هر چیزی رو وابسته به شخصی نکنم که با خوشحالیش خوش باشم و با ناراحتیش دست از همه چیز بکشم و قمبرک درست کنم،بابد پبات داشته باشی !
سحر این احساساتت رو کنترلشون کن، بهشون اجازه نده وقت و نا وقت زندگیتو از این رو به اون رو کنند،همه چیز حد تعادلش خوبه،تو ماشالا دختر باهوشی هستی،کمی واسه خودت شخصیت قایل باش و سعی کن اصلا چند وقتی کاری بهش نداشته باشی،به خودت و زندگیت برس به اهدافت فکر کن،خدا همیشه باهاته،این هم نیز میگذرد و بدون اینها امتحانی بیش نیست گلم...
من یادمه اونوقتی که از همسرم جدا بودیم خودم رو با خدا یکی کردم،انقدر دلم میخواد باز مثل چند ماه پیش منو تو آغوشش بگیره،این منم که باید پا جلو بزارم... سحر جون با خدا درد و دل کن و ازش فقط واسه یک بار اون چیزی که میخوای رو بگو و ازش صلاحتو بخواه و بعد دیگه از خدا التماس نکن، فقط بهش توکل کن و بیشتر پای سجاده نمازت بشین،بشین دعا بخون، قران بخون!
تمام امیدت به خدا باشه گلم،خدا حواسش بهت هست
آرزو دارم،
فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
و امضاء خداوند بزرگ پای
تمام آرزوهایت
ویرایش توسط سوده 82 : سه شنبه 12 اسفند 93 در ساعت 02:32
علاقه مندی ها (Bookmarks)