دلشکسته جان،
پیشنهادم این بود که برید پیش روانکاو. برای پیدا کردن ریشه های اضطرابتون و درمانش.
روانپزشک دارو درمانی می کنه و پزشک هست.
من در جریان تاپیکهای شما هستم. حرفهاتون یه جور توجیه و دنبال دلیل گشتن هست.
اما هیچکدومش دلیل خوبی برای رفتارهای شما نیست. توجیهاتی که برای خیانت بیان کردید، حرفهایی که الان در مورد اضطرابتون می زنید و یا پر شدن ظرفیتتون، خیلی برای من قابل درک نیست.
دوبار دست تنها اسباب کشی کردن یا این که موقع زایمانتون از رفتارهای مادرخونده تون ناراحت شدید خیلی مشکل جدی ای نیست.
خیلی ها دست تنها اسباب کشی می کنند. مخصوصا توی زندگیهای امروزی. دو تا کارگر می گرفتید و اسباب کشی می کردید. این دیگه مشکلی نیست که شما به عنوان بحران زندگیتون ازش حرف می زنید.
افکار و رفتارهای شما اطرافیانتون را آزار می ده. از خواهر و مادرخونده تا همسرتون و کم و بیش بچه ها هم شروع کردند به نشان دادن اعتراضشون . پس زودتر به فکر چاره باش.
دائما اینطور بیان می کنید که همه به شما ظلم کردند. همه کوتاهی کردند و شما خیلی فداکاری می کنید و بقیه نمی فهمند و قدر نمی دونند. شما ناجی همه هستید.
شاید نگرانی زیادتون هم برای همینه. خودتون را ناجی می بینید که باید از همه چیز باخبر باشید و تحت کنترلتون باشه تا به موقع برای نجات سربرسید.
خودتون را مسئول حفاظت از دیگران می بینید (شاید فوت مادر بی تاثیر نبوده) و از طرفی ناتوان در این مسئولیت
اینه که اضطراب می گیرید.
شما در بیان مساله تون برمی گردید به ده سالگی و فوت مادر. این مشکلات عمیق و تصوراتی که در ذهن شماست با چند تا پست و به شکل غیرحضوری و اینترنتی و با مشاوره های من و امثال من (غیرکارشناس) حل نمیشه. ولی به کمک متخصص به خوبی و آسونی درمان می شه.
فکر می کنم یه روانکاو می تونه شما را کمک کنه ریشه های این مشکلات و گره ها را پیدا و رفع کنید.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)