به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آذر 93 [ 15:35]
    تاریخ عضویت
    1393-7-13
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    92
    سطح
    1
    Points: 92, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 15 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon19 تصمیم برای طلاق

    دوستان سلام، من طبق برنامه قبلی که داشتم به مشاوره ادامه دادم و توی این 2 هفته کارهای روتین رو طبق روال قبل انجام دادم. سعی کردم دیگه بحثی ایجاد نشه. همسرم هم دیگه اون حالت گریه زاری و بی تابی رو نداره و دیگه نمی خواد خودشو بکشه!! تا اینکه 3 روز پیش از مشاوره (تکی) که برگشت اومد گفت دیگه نمی خوام اذیت بشی بیشتر از این و بهتر جدا بشیم. بچه رو هم بهت می دم و حتی جایی براتون می گیرم که راحت زندگی کنید به همه هم می گم که مقصر من بودم و ... ( چون من بزرگترین مشکلم اینه که نمی تونم با خانوادم مطرح کنم. یعنی اونا اصلا در جریان نیستند و فکر می کنند من خیلی خوشم ) . بعد چند ساعت که از من رسپانسی ندید اومد گفت که مشاور گفته داری خودتو گول میزنی و خانومت هیچ حسی بهت نداره و ... . باز 2 روز پیش اومد گفت که منم دیگه حسی بهت ندارم و حتی ازت بیزارم و تو گولم زدی و ... و بعد شروع کرد به اینکه نمی ذارم آب خوش از گلوت پایین بره زجرت می دم اصلا 3 تامون رو می کشم و ... یهو رفت با یه ساطور برگشت بالای سر پسرم که خواب بود که اگه نگی از کی از من بدت اومده می زنمش و خلاصه من گریه و التماس و ... چاقو رو انداخت رفت لباس پوشید گفت دیگه من رو نمی بینی و از خونه رفت. تلفنش هم خاموش بود. تا دیشب که من پسرم رو برده بودم کلاس یه 2 ساعتی نبودیم وقتی برگشتم دیدم اومده حموم کرده لباس عوض کرده رفته. یه نامه گذاشته بود که پسرم به زودی تموم میشه و میام دنبالت می برمت. بهد یهو 10 شب اومد و با توپ پر . اول گفت با خانوادت صحبت کردم بعد که تعجب منو دید گفت هنوز نکردم ولی اگه خودت نری بگی خودم می رم می گم و شروع کرد به پسرم گفتن که بابا 2تایی میریم سفر میریم یه خونه ای هر جور خودت خواستی بچینی و ... خلاصه اینکه فکر میکنم می خواد منو تحت فشار بذاره که یه عکس العملی نشون بدم. اون شبی هم که از خونه رفت بعدش دیدم که شناسنامه ها پاسپورت سند ازدواج سند خونه و حتی دفترچه بانکی من و سند خونه خودم رو هم برداشته!!! همش دنبال کسیه که من به خاطر اون دارم این کارارو می کنم
    نظزتون چیه؟

  2. 2 کاربر از پست مفید رها20 تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 04 آذر 93), عشق آفرین (چهارشنبه 30 مهر 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام خانومی...
    برای شرایط پیش اومده متاسفم. شرایطتون قابل درک هست. همانگونه که شرایط همسرتون قابل درکه...
    کاملا پریشانیشون مشهوده... به نظرم دارن به زبون بی زبونی میگن : خسته ام از این شرایط، بیا و برگرد و بگو نخواستنم یه خوابه، بیا و بگو همه چیزو از نو میسازیم. بیا و ببخش، بیا و بخواه که ببخشمت.

    این کارا واسه اینه که هم دوست داره بمونید، هم میخواد غرورش نشکنه.
    به نظرم یه فرصت دیگه بهشون بدین. اگه ازش بخواین برگرده خونه شکست غرور نیست. عزت نفستون رو نشون میده.
    شکاکی شون نشون میده چقدر مهم هستید و چقدر نگرانند که نکنه خدا نکرده این اتفاق ها بیوفته....

    به نظر من اگر شهامتش رو دارید بهش بگین دوستش دارید و این بازی ها رو تموم کنه و برگرده خونه. هیچ توضیح دیگری هم نمیخواد، چون همسرتون فقط منتطر همین یه جمله هستند. اگر این توصیه رو میکنم به این دلیله که مطمئنم این زندگی شرایط بازسازی و ارزش تلاش کردن رو داره. نه تنها زندگیتون، حتی علاقه و عشقتون.
    من ایشونو لب مرز سقوط میبینم. تقلا و تردیدهاشون اینو نشون میده. شما خانومی کن و دستشو بگیر.
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  4. 7 کاربر از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده اند .

    ali -guilan (سه شنبه 04 آذر 93), roozbeh220 (پنجشنبه 01 آبان 93), واحد (سه شنبه 04 آذر 93), رها20 (پنجشنبه 01 آبان 93), رزا (پنجشنبه 01 آبان 93), زهره1373 (چهارشنبه 30 مهر 93), سوده 82 (چهارشنبه 05 آذر 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آذر 93 [ 15:35]
    تاریخ عضویت
    1393-7-13
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    92
    سطح
    1
    Points: 92, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 15 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی دوست عزیز، ملی دیگه علاقه ای وجود نداره اگه پست قبلی رو خونده باشید گفته بودم که دیگه هیچ حسی بهش ندارم و این رفتار آخر دیگه تیر خلاص بوده واسم. ایشون استاد دانشگاه هستند و من فکر می کنم انجام بعضی کارها از یه سرس آدم ها حتی تحت فشار عصبی هم قابل پذیزش نیست. من الان تنها چیزی که نگرانم می کنه اینه که موضوع رو چه جوری با خانواده ام مطرح کنم. چون تا به امروز در جریان نبودند و هم اینکه چیزی که دیگران از این آدم دیدن همیشه با واقعیتی که من توی خونه دیدم از زمین تا آسمون فرق می کنه. ترسم اینه که به خودخواهی محکوم بشم به خاطر پسرم. دودلیم فقط واسه پسرم و مردمه. بعد می گم پس خودم چی؟؟؟ من اگه جرات تصمیم گیری هم پیدا نکنم زندگی رو بی هیچ ارتباطی با اون ادامه می دم. ضمنا ایشون فرداش برگشت خونه خودش!

  6. کاربر روبرو از پست مفید رها20 تشکرکرده است .

    عشق آفرین (پنجشنبه 01 آبان 93)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 دی 93 [ 00:29]
    تاریخ عضویت
    1393-9-04
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    171
    سطح
    3
    Points: 171, Level: 3
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array


    با سلام
    من در حال حاضر در کشور کانادا زندگی میکنم و اینجا مشاوران خوبی ندارد.من و همسرم چهار سال باهم عقد بودیم و قرار بر این بود که ایران زندگی نکنیم تا هم از نظر هزینه و هم شروع زندگیمون در کانادا باشه.مادر من از اول با ازدواج من با ایشون مخالف شدید بودن ،چون همسرم برادر شوهرخاله ی من هستن و شوهرخاله ی بنده خیلی خاله ی من رو اذیت کردن و اونها با وجود دو دختر از هم جدا شدن.مادر من هم چون خیلی مخالف ازدواج من با ایشون بودن ،طبق گفته ها و تصمیمات شوهرم که ایران نمی خوایم زندگی کنیم با ازدواج ما موافقت کردن.در مدت این چهار سال ما دو سال به صورت پنهانی عقد بودیم یعنی فقط مادر و پدر من در جریان بودن.چون شوهرم با مادرشون قهر بودن و با خواهر ناتنیشون زندگی میکردن که اونها هم با ازدواج ما مخالف بودن به دلیل اینکه من دختری در ناز و نعمت هستم و ایشون نمیتونه منو خوشبخت کنه.که شوهرم هم با اونها قطع رابطه کرد به خاطر ازدواج با من و در واقع دیگه با کسی از خانواده اش در ارتباط نبود و تنهایی به خواستگاری اومد.ناگفته نمونه که ایشون یک بار عقد کردن و در عرض کمتر از یک سال جدا شدن...ما دو سال پنهان از همه فامیل عقد بودیم و رفت و آمدمون خیلی کم و کنترل شده بود.و دو سال آخر شوهرم به دلیل اینکه من پولم کمه و بهتره که ما پول ذخیره کنیم برای کانادا که اونجا راجت زندگی کنیم و آه و ناله ،من مادر پدرم رو راضی کردم که ایشون هم با ما زندگی کنن تا کار کانادامون درست بشه.پدر من مردی معتبر و از نظر درآمد در سطح خوبی و بالا هستن و من دختری در رفاه بودم.شوهرم همون اوایل از پدر من دو میلیون پول قرض کردن اما هیچ وقت به روی خودشون نیاوردن که پس بدن.سکه های عقد رو به این دلیل که پول بلیط کانادا میخوام بخرم و تو هم کمک مالی کن از من گرفتن. هیچ وقت به من پولی نمیدادن و همش میگفت پدرت که داره از پدرت بگیر.دوسال هم که خونه ی پدر مادر من خیلی راحت با جای راجت و همه چی آماده از غذا تا جای خواب زندگی کردن.من در مدت این چهار سال با تمام خسیسی ایشون کنار اومدن به امیدی که اینجا جبران میکنه.از همون اولین باری که با ایشون رابطه جنسی داشتم هیج لذتی نبردم چون همیشه خودخواهانه برخورد کرد و هیچ وقت منو قبل از رابطه نوازش و بوسه نمیکرد.من بهش نامه دادم و از احشاشاتم براش توضیح دادم که من خودمو میشناسم و اگر اینطوری ادامه بدی من سرد میشم.نمیگم سعی نکرد ولی فقط 1بار سعی کرد بعد دوباره خودخواهانه برخورد میکرد.ایشون هیچ وقت زیر بار جلوگیری نرفتن و همیشه من بودم که جلوگیری میکردم.همون سال اول بود که سرد شدم.اما من اون موقع چون خودم خواسته بودم چون با مادرم خیلی جنگیده بودم فکر میکردم باید ادامه بدم.اما احساسم روز به روز کمتر شد.همش دنبال بهانه میگشتم که باهاش نخوابم.چون واقعا برام آزار دهنده بود.من یه دختر خیلی احساساتی بودم که همیشه از دیدن صحنه های رمانتیک گریه میکردم ، اما دیگه احساسی توو وجودم نیست.از نظر مالی هم که همش مشکل داشتیم.ایشون هیچ وقت برای من هدیه نخرید یا اگر میخواست بخره میگفت تا اینقدر بیشتر نمی تونم هزینه کنم...تا اینکه اومدیم کانادا و پدر من پانزده هزار دلار به من به عنوان جهیزیه پول دادن و همسرم ده هزار دلار به اضافه بیست سکه تمام با خودشون آوردن.اما در این مدت ما هرچی میخواستیم بخریم همش از پول من خرج کردن.حساب بانکی باز کردیم و ایشون رمز منو میدونستن چون به قول خودشون زن و شوهر که این حرفارو ندارن!!!هر دفعه من خواستم برای خودم یه چیز حتی کم قیمت بخرم دعوا کردن و آخر یا با گریه از خریدش منصرف شدم یا با لجبازی خریدم.بعد از گذشت چهار ماه از اومدنمون به کانادا رفتیم تورنتو دیدن خاله ی مادرم که چهارده سال هست که در اینجا زندگی میکنن.کارت بانک منو بدون اجازه ی من برداشت و کل اون مدت رو از کارت من خرج کرد و من خیلی جلوی خالم اینا خجالت کشیدم.دلیلیشو از شوهرم پرسیدم که چرا کارت من؟چرا با کارت خودش خرج نمیکنه و یه دلیل آوردن که بعد اینکه از تورنتو برگشتیم از بانک پرسیدم و فهمیدم که دروغ گفته.و از اونجا بهش گفتم دیگه نمیتونم ادامه بدم.دو ماه آخر زندگیمون که دیگه کلا کنار هم نمیخوابیدیم.
    به ایشون گفتم یک هفته از هم دور باشیم تا فکر کنیم.بعد یک هفته ایشون اومد که باهم صحبت کنیم بعد به جای اینکه اگه نگرانه زندگیمون نابود شه دل منو بدست بیاره،میگه که من برام دختر ریحته و تویی که دیگه هیشکی نمیگیریدت و من تورو از خونه مامان بابات نجات دادم من تورو از ترشیدگی نجات دادم.یه مطلب دیگه که هیچ وقت نتونستم ایشون عوض کنم این که این آقا اصلا به نظافت شخصیش نمیرسید .قبل رابطه مسواک نمیزد و همش سیر میخورد از ترس اینکه سکته نکنه و همش بوی بد میداد.و بعد اون حرفاشون من بدتر سر لج افتادم و اقدام به طلاق کردم چون حق طلاق با من بود به مادرم وکالت دادم و مادرم در ایران دنبال کارهای من هستن.بعد از گذشت پنج ماه از اومدنمون این اتفاقات افتاد و شوهرم به من میگه تو چهار سال صبر کردی که اینجا برسی بعد بری سراغ زندگیت.من خیلی با رفتارای ایشون صبوری کردم.من نیاز به نوازش و دیده شدن داشتم ولی ایشون همیشه منو میکوبید و حتی جلوی دوستاش مسخره میکرد.هیچ وقت بهم نگفت دوستم داره فقط تا قبل عقد.هیچ وقت بهم نگفت این لباس بهت میاد با چقدر خوشگل شدی در صورتیکه من از نظر قیافه و هیکل هیچ ایرادی ندارم و ایشون سر هستم.و همیشه به خودم میرسم و همیشه بهترین ها رو میپوشم و استفاده میکنم.اما ایشون اعتماد به نفسم رو ازم گرفتن.باهام عین بچه ها رفتار میکرد که تو نمیفهمی تو نمیتونی.من یوهو بریدم.کم آوردم و حس کردم جدایی بهتر از اینه که با کسی زندگی کنم که عین همخونه شده برام.در حال حاضر حدود پنج ماهه دارم از ایشون جدا زندگی میکنم.ازونطرف هم که مادرم در ایران دنبال کارای طلاقمه.اما چند وقته همش شوهرم داره نفرینم میکنه.بعد از 5ماه جدا زندگی کردن دیشب اومد وکلی گریه و زاری کرد که من زندگیمو دوست دارم و بهم فرصت بده و من هم خواستم دوباره امتحان کنم آیا میتونم و باهم رابطه برقرار کردیم ولی بازهم نتونستم و همش در حالیکه اون داشت باز کار خودشو میکرد منم گریه میکردم...ازش متنفر نیستم ولی اصلا" نمیتونم دیگه...نه تنها هیچ حسی ندارم بهش حتی بوسم میکنه چندشم میشه...نمیگم آدم بدیه نه اتفاقا خوبیهای زیادی هم داره...وقتی یاد خاطراتمون میوفتم گریم میگیره...من آدم پرحرارتی هستم ولی با شوهرم اصلا تحریک نمیشم...
    اما... میترسم.دو دل شدم که نکنه باید بازهم فرصت میدادم.نکنه اشتباه کردم.اما احساسم چی؟آیا برمیگرده؟آیا میتونم بازم کنارش بخوابم.الان احساس دلسوزی و ترس دارم.چون همش میگه من بدبختم و کسیرو ندارم.کمکم کنید که چیکار کنم؟.دودل شدم...مامان بابام که بهم میگن دیگه برنگرد...ولی یاد خوبیهای این آدم میوفتم میگم نکنه اشتباه کردم!!نمیدونم.گیج و سردرگم شدم.کمکم کنید...............

  8. کاربر روبرو از پست مفید maah64 تشکرکرده است .

    ali -guilan (سه شنبه 04 آذر 93)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    سلام رها جان . با خوندن نوشته هاتون این احساس به ادم دست میده که شما مشکل عمده ای ندارید . فقط به دلیل عدم مهارتهای ارتباطی دچار مشکل شده اید . همسرتون با اینکه تحصیلکرده ست ولی مهارتهای ارتباطی رو بلد نیست نمیتونه ابراز احساسات کنه . با اینکه به شما خیلی علاقه داره ولی طوری رفتار کرده که شما از ایشون سرد بشید . در این بین شما هم به دلیل بی مهارتی نتونستید به ایشون نزدیکتر بشید . اغلب اقایون ابراز احساسات بلد نیستند و سعی میکنند با اعمالشون محبتشون رو نشون بدهند . ولی شما این علائم رو نتونستید بگیرید . برای همین از ایشون سرد شدید . پیشنهاد میکنم اشتراک بگیرید و به طور اختصاصی مشاوره بگیرید . مطالعه در زمینه شناخت اقایون داشته باشید . همسرت خیلی دوستت داره . و داره تلاش میکنه که زندگیتون رو حفظ کنه . اونجایی که گفتی شما رو تمسخر و تحقیر میکنه . نشونه اینه که قبلا از طرف شما تحقیر شده . سعی کن غرورش رو حفظ کنی . مرد به غرور احتیاج داره و شکستن غرورش رو هیچ وقت فراموش نمیکنه . حالا که ایشون میخواد زندگیتون رو از نو بسازه . شرط کن که با کمک مشاور مهارتهای زندگی رو هر دوتون یاد بگیرید و برای حفظ زندگیتون تلاش کنید . شما خیلی زود سرد و خسته میشید . همه زندگیها سختیهایی رو دارند . اگه قرار باشه همه اینقدر زود خسته بشن شاید هیچ زن و شوهری توی دنیا نباشن و همه طلاق بگیرن . لازمه ی زندگی مشترک تلاش و گذشت و جنگیدن با مشکلاته . عزیزم اینقدر زود جا نزن . به خودش نمیرسه ؟ شما بهش برس . گرفتی چی گفتم ؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    ali -guilan (سه شنبه 04 آذر 93)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 دی 93 [ 00:29]
    تاریخ عضویت
    1393-9-04
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    171
    سطح
    3
    Points: 171, Level: 3
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میشه جواب منو یکی بده...من واقعا تنها و بی کس نمیدونم چیکار کنم؟

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:38]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,571
    امتیاز
    44,978
    سطح
    100
    Points: 44,978, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,991

    تشکرشده 6,473 در 1,466 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    Maah64گرامی
    شما بایدتاپیک جداگانه بازکنید.
    پستتون روهم خیلی طولانی نوشتید.خلاصه کنیدوتاپیکی روشروع کنید.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  13. 3 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    maryam123 (چهارشنبه 15 بهمن 93), واحد (چهارشنبه 05 آذر 93), شیدا. (سه شنبه 04 آذر 93)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط رها20 نمایش پست ها
    مرسی دوست عزیز، ملی دیگه علاقه ای وجود نداره اگه پست قبلی رو خونده باشید گفته بودم که دیگه هیچ حسی بهش ندارم و این رفتار آخر دیگه تیر خلاص بوده واسم. ایشون استاد دانشگاه هستند و من فکر می کنم انجام بعضی کارها از یه سرس آدم ها حتی تحت فشار عصبی هم قابل پذیزش نیست. من الان تنها چیزی که نگرانم می کنه اینه که موضوع رو چه جوری با خانواده ام مطرح کنم. چون تا به امروز در جریان نبودند و هم اینکه چیزی که دیگران از این آدم دیدن همیشه با واقعیتی که من توی خونه دیدم از زمین تا آسمون فرق می کنه. ترسم اینه که به خودخواهی محکوم بشم به خاطر پسرم. دودلیم فقط واسه پسرم و مردمه. بعد می گم پس خودم چی؟؟؟ من اگه جرات تصمیم گیری هم پیدا نکنم زندگی رو بی هیچ ارتباطی با اون ادامه می دم. ضمنا ایشون فرداش برگشت خونه خودش!
    خیلی خانمی، حیف که همسرت قدرت رو نمیدونه... این همه فشار رو تحمل کردی اما ب خاطر حفظ زندگیت و آبروی خانواده تا الان چیزی نگفتی حتی ب خانوادت...... برعکس خانم من هر بحثی که پیش میاد با خانوادش مطرح میکنه ... و اونا هم اظهار نظر میکنن... منو سکه ی پول کرده پیش خانوادش خردم کرده... بارها بهش گفتم که اختلاف و دعوا و ناراحتی توی هر زندگی پیش میاد و تنها من و تو میتونیم حلش کنیم. میخوام زندگیم حریم خصوصی داشته باشه اجازه نده دیگران بیان تو حریم زندگیم اظهارنظر کنن اما کو گوش شنوا... کاش همسرت قدرتو میدونست

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 اسفند 93 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1393-12-24
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    35
    سطح
    1
    Points: 35, Level: 1
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسیر سرنوشت نمایش پست ها
    خیلی خانمی، حیف که همسرت قدرت رو نمیدونه... این همه فشار رو تحمل کردی اما ب خاطر حفظ زندگیت و آبروی خانواده تا الان چیزی نگفتی حتی ب خانوادت...... برعکس خانم من هر بحثی که پیش میاد با خانوادش مطرح میکنه ... و اونا هم اظهار نظر میکنن... منو سکه ی پول کرده پیش خانوادش خردم کرده... بارها بهش گفتم که اختلاف و دعوا و ناراحتی توی هر زندگی پیش میاد و تنها من و تو میتونیم حلش کنیم. میخوام زندگیم حریم خصوصی داشته باشه اجازه نده دیگران بیان تو حریم زندگیم اظهارنظر کنن اما کو گوش شنوا... کاش همسرت قدرتو میدونست
    همسرت بیماره.رهاش کن.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 18:36
  4. موندم چه تصمیمی بگیرم؟ کمک کنید...............
    توسط yase sefid در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 شهریور 92, 10:55
  5. چه تصمیمی بگیرم؟
    توسط arah در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.