سلام دوستان ،من31سالمه همسرم 6ماه ازم بزرگتره ،3ساله ازدواج کردیم ما هردو خانواده های متوسطی داریم باباش سوپرمارکت داره بابای منم املاکی بود و فوت کرده،همسرم مهندس و منم حسابدارم!
من کاری به کسی ندارم الکی هم ازخودم تعریف نمیکنم آرومم بودم،اما گیر یه آدمی افتادم که خدا میدونه چقدر رو مخم میره مثلا میره سالی 1کیلو پسته میخره از ستارخان اسمش یادم نیست،مامانم از سرکوچه خرید میکنه وای یه سال اشک منو در میاره هرجا پسته میبینه یه ساعت از خودش تعریف میکنه که من بهترین پسته رو میخرم ما بهترین پسته رو میخوریم هرکی میادخونمون همین و میگه وای تاحالابه ای خوشمزگی پسته نخورده بودیم؟؟؟ تواضع چیه بعضی ها میرن الکی اسم داره حالا اگه بره تواضع یه سال آینده داستان اینه که چهجوری مردم از جای دیگه خرید میکنن وای خدایا کمکم کن
حالا رفته کیش میگه وای داریوش چیه شایان بهشته آخرشم میگه نمیدونم من نمیگم تاکسی های اونجا که مسافرزیاد میبرن میگن ! وای بهترین ماشین ایران و دوست فلانی که استاده ماشینه گفته ال 90شده ماشین ما!!!
همه چی همه چی خسته شدم از میوه ی این هفته تا . . . گوشم رو پرفتم سرم رو گرم کردم فایده نداره، من بلد نیستم ازخودم تعریف کنم آخه دوست ندارم زیاد این کار رو!
دلم گرفته ازش خیلی ،اگه الان بهش بگی مرسی غذاتون خوشمزه است همون و یه جایی میکوبه سرت! خیلی غذام خوب بود فلانی و فلانی و فلانی میگن نه بابا خودم که نظرم این نیست
بچه ها کمکم کنید بیچاره فکر کنم خیلی عقده ایی شده جوونیش زیاد خوش نبوده همه میگن اما با همون جوونیش هم کلاس میذاره خسته ام کرده ،تحملش رو ندارم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)