به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

Threaded View

  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    محل سکونت
    زیر اسمان خدا
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,485
    سطح
    47
    Points: 5,485, Level: 47
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 294 در 130 پست

    Rep Power
    33
    Array

    New 07 ازدواج اجباری و پشیمانی

    سلام دوستای عزیزم . اکثرا منو می‌شناسید و با مشکلات‌م کم و بیش آشنا هستید .

    اگه یادتون باشه حدود ۱،۵ سال پیش تاپیک زدم و از رابطه ی چند ساله‌ام با آقائی گفتم که ویژگی‌های مثبت و منفی‌ زیادی داشت و یک سری اختلافات باهم داشتیم ،

    اسفند پارسال باز اومدم و از خیانتش گفتم...

    رفتم و دیگه موضوعی ارسال نکردم چون درگیر مشاور و اختلافات و غیره بودیم...
    ۱ ماهی‌ بود که همه چی‌ تقریبا به حالت نرمال برگشته بود تا اینکه یه روز باهم دعوا کردیم و من بهش گفتم میرم با دوستام بیرون و دیگه به تو تعهدی ندارم و ... و عصبانیش کردم اون هم گفت هر چیزی که بینمون بود را به مادرت میگم و می‌خواست من رو تهدید کنه که من زیر بار نرفتم و گفتم هر کاری می‌خوای بکن . اونم در اوج عصبانیت اس‌ام‌اسی رو برای مادرم نوشت و توش از رابطهٔ ما باهم به مادرم گفت .


    هفتهٔ بعد ما عقد کردیم ... در شرایطی که تا قبل از شب خواستگاری هر روز به من میگفت این چه ازدواجی هست و مگه کسی‌ به خاطره این مساله ازدواج می‌کنه به این صورت و بیا اول بریم مشاوره و... اما مامان من راضی‌ نمی‌شد و میگفت یا برای همیشه باهاش رابطه را قطع کن و یا خواستگاری و عقد ...من این شرایط را بهش گفتم و خودش گفت نه من نمی‌تونم تو رو توی این شرایط تنها بذارم و پاسه وایمیسم و اومد خواستگاری ...

    از اون روز‌های تحقیر آمیز حرف نمیزنم که هرچی‌ بگم کمه... البته الان اخلاقش فوق العاده شده.تا جای که از اون روز تا حالا حلقه از دستش در نیاورده، حتی موقع خواب .و دستش تاول زده.

    اما من از ازدواجم راضی‌ نیستم ، خیلی‌ باهاش بد اخلاقی‌ می‌کنم ، انگار می‌خوام انتقام تمام رفتار‌های تحقیر آمیزش را الان ازش بگیرم ، مدام کنترلش می‌کنم زنگ میزنم سرش داد میزنم و هنوز باور نکردم که شوهرمه نه دوست پسر ...
    حس بدی دارم ، همش یاد اون اتفاق‌های دوستی‌ میفتم ، همش یاد مهریه کمی‌ که باباش گرفت میفتم و چون بعد از عقد کردنمون ۲ تا خواستگار خیلی‌ خوب برام پیدا شد این ۲ دلی ام را بیشتر کرده / همش میگم کاش صبر کرده بودم کاش ، کاش ، کاش... کاش وایمیستادم تا با عزت و افتخار ازدواج می‌کردم و ۱۰۰۰ حرف دیگه که هر لحظه توی ذهنمه.،،

    اومدم اینجا تا کمکم کنید و بهم روش فراموش کردن اون حرفا رو یاد بدید


    http://www.hamdardi.net/thread-31060.html
    http://www.hamdardi.net/thread-32416.html
    با هیچکس بر سر باورش نمى جنگم؛

    خداى هر کس همان است که؛

    درون او با وی سخن مى گوید ...
    ویرایش توسط yektaye tanha : یکشنبه 02 آذر 93 در ساعت 21:13

  2. 5 کاربر از پست مفید yektaye tanha تشکرکرده اند .

    ali -guilan (دوشنبه 03 آذر 93), Kimia7 (یکشنبه 02 آذر 93), sevil73 (سه شنبه 18 آذر 93), کیت کت (چهارشنبه 12 آذر 93), شیدا. (دوشنبه 03 آذر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.