سلام دوستان
از مادرشوهرم خیلی دلم گرفته دوس داره تو هرکاری باهاش مشورت کنم هرجا میرم بهش بگم حتی واسه خونه گرفتنمون اونقد گفت نزدیک خودم خونه بگیرین که راحت رفت وامدهام زیرنظر داشته باشه یه روز درمیون بهش سربزنم یا اگه نشد برم، بهش زنگ بزنم.
مشکل الانم باهاش اینه اگه طبق میلش رفتار نکنم گوشی روم قطع میکنه یه سری سرماخورده بودم خیلی بی حوصله وبیحال بودم گفت بیا خونمون برات اش گذاشتم دوس داشتم فقط بخوابم گفتم دستتون درد نکنه دیشب خوردم خیلی هم تشکرکردم گفتم مرسی خونه راحترم لبخند از لبم قطع نمیشد تا این حرفو زدم گوشی روم قطع کرد این سری هم تعطیلات تاسوعاوعاشورا رفتیم شهر خودم با شوهرم البته با میل شوهرم بود ولی وقتی بهش زنگ زدیم واسه خداحافظی بازم وسطه حرف گوشی روم قطع کرد.به شوهرم گفتم مامانتم الان گوشی روم قطع کردن یاد گرفته.گفت گوشیش لمسی صورتش میخوره قطع میشه چیزی نگفتم دیگه.ولی تودلم گفتم فقط بامن این اتفاق میوفته یا تاحالا مگه گوشیش لمسی نبود این دوسالی.
رفتیم شهرمون هی زنگ میزد به شوهرم میگفت مگه قرارنشد امسال اینجا بمونین چرا عروسو بردی حالا هرچی شوهرم میگه با میل خودش بود میگه من که میدونم تو نگفتی از این حرفا..
تو اون سه چهار روز هم یه زنگ نزد نه حال خودم نه حال خانوادمو بپرسه حداقل اس بده بگه ببخش دستم خورد قطع شد یا شارژم تمام شد.اونوقت به من میگه تو باید هروز بهم زنگ بزنی.با این کارش ادم چجور اونجور که میخواد رفتار کنه تازه این یه نمونه کاراش بوده
اونقد باهاش راه میام که هروقت میخوام برم شهرمون باید برم یه سر به اون بزنم ازش مستقیم خداحافظی کنم برهم میگردم بعد هشت ساعت توجاده خسته وکسل اول باید برم خونه اونا بعد بریم خونه خودمون.شهرخودمون هم هستیم اونقد زنگ میزنه راه افتادین چرا راه نیوفتادین زود راه بیوفتین گاهی وقتا شوهرم مجبور میشه به دروغ بگه راه افتادیم
الانم قهر کردم از جمعه بعد تعطیلی تا الان نه خونشون رفتم نه بهش زنگ زدم خستم کرده.توروخدا برام دعا کنین با انتقالی شوهرم موافقت کنن از این شهر بریم.که البته میدونم اونموقع هم یه شربازی درمیاره.
کمکم کنین باهاش چجور باید برخورد کنم نمیخوام شوهرمو.بین خودمو مادرش قرار بدن خواهش میکنم راهنمایم کنین.
میدونم جمعه هم بریم خونشون میخوان منت کنن که چرا نرفتم پیششون یا سراغشونو نمیگیرم
همیشه جمعها با استرس پامیشم که بدوم برم خونشون
علاقه مندی ها (Bookmarks)