به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 93 [ 11:31]
    تاریخ عضویت
    1393-8-05
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    7
    سطح
    1
    Points: 7, Level: 1
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    نمیفهمم چرا خانواده همسرم اینقدر بی تفاوتند

    18 ساله بودم که ازدواج کردم همسرم دو سال از من بزرگتر بود از اون روز 12 سال میگذره "زندگی خیلی خیلی نرمال و ارومی دارم اینقدر اروم که صدا ازش در نمی یاد.
    همه زندگی من تو همسرم و دختر 8 ساله ام مانلی خلاصه میشه هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کسی نیست خانواده خودم از مادر و تنها برادرم تشکیل شده که خارج از کشورند و خانواده همسرم که مادر و پدر و خواهرش هستند یک خیابون با ما فاصله دارند اما سالی دوبار خونه شون میریم (شب عید و البته تولد همسرم)خیلی دوستشون دارم اما هر چی تو خودم میگردم دلیل این فاصله گرفتن از ما رو نمیفهمم(من و مانلی)چون مادر شوهرم مرتب با همسرم تلفنی در ارتباط و گاها همسرم شبها به خونشون میره.
    این دوری از همون روز اول ازدواجم بود چهار سال اول قبل از تولد دخترم از صبح تا شب تنها بودم نه کسی رو میشناختم نه جایی رو بد بودم هر وقت بهشون زنگ میزدم که بیام خونتون مادر شوهرم میگفت خرید داریم فردا بیا.فردا که اماده میشدم برم دم رفتنم دوباره زنگ میزد امروز کار داریم فردا بیا...خلاصه فردا و فرداهای دیگه.....خلاصه اگر ببینمشون حتی یه لیوان اب هم از دستم نمیخورند من به عنوان عروسشون دوهفته یکبار بهشون زنگ میزنم بعضا جواب میدن گاهی هم نه....
    الان اصلا اصلا من مهم نیستم من برام عادت و عادی شده اما چیزی که غصه ام کرده مانلی دخترمه.........
    خیلی دوسشون داره همه رو به مادر شوهر و عمه اش تشبیه میکنه با این که روی خوش ازشون ندیده مادر شوهرم و دخترش به خدای احد و واحد تا به حال دخترمو بغل نکردن تا به حال نبوسیدنش....همه محبتشون تو یه پاکت پوله واسه شب عید و تولدش.......
    چون تو یک محل هستیم وقتی پارک میبرمش مادر شوهرم رو که واسه پیاده روی میاد اونجا میبینیم می بینم مانلی چقدر دوست داره ببوستش اما همش میگه سرما خوردم راه رفتم عرق کردم وای وای ویروس اومده جیگرم اتیش میگیره بچه ام مثل بچه یتیما نگاه میکنه انگار کی جلوش نشسته جرات نمیکنه بهش دست بزنه.............اشکام راه افتاد بعدا بقیه اش رو میزارم......
    تا حالا مانلی کوچیک بود تو فرهنگسراها پارکها نمایشگاهها سرش رو گرم میکرده اما الان بزرگ شده میفهمه بهم میگه چرا خونه مامانیم نمی ریم چرا اونا خونه ما نمی یان.......
    دوستام میگن خوشبحالت لیاقت نداری کار به کارت ندارن اما هیچکس نمی فهمه چقدر بچه ام تنهاست من تا کی میتونم بچه های مردم رو بیارم خونم تا سرگرم باشه یا چقدر ببرمش بیرون........مثل یه کلاف سر در گمم کاش اشتباهی کرده بودم کاش دلیلش رو میدونستم البته یکبار مادر شوهرم بهم گفت تو موجت منفیه ماه تو روت دیدم اون ماه همش دکتر بودم چی بگم........
    همسرم هم این وسط فقط میگه خوب دوست ندارن اخه چرا؟منو دوست ندارن خوب قبول بچه شون چی ؟پاره تنشون؟
    ببخشید خیلی زیاد شد...........دلم خیلی پر بود.......

  2. کاربر روبرو از پست مفید نوشه تشکرکرده است .

    Somebody20 (دوشنبه 05 آبان 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 شهریور 94 [ 10:39]
    تاریخ عضویت
    1392-3-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 150 در 70 پست

    Rep Power
    24
    Array
    خب خانومی شما چرا الکی غصه میخوری
    با ازدواجتون مخالف بودن ؟ حالا هر مشکلی هست شما احترام بذارید و اگر دوست ندارن خیلی رفت وآمد کنند خب رفت وآمد نکنید ولی دخترتون رو همراه پدرش بفرستید به خونشون بذارید دخترتون بره وبیاد بچه ها خیلی زود میفهمن اگر دوستش داشته باشن وبهش محبت کنند خودش دوست داره بیشتر بره وبعد از اون کم کم شما هم بیشتر برید اگر هم بهش بی محبتی کنند خودش دیگه نمیخواد اونجا بره واز این نظر دیگه غصه نمیخوره این همه آدم هستند که دور از فامیلهاشون هستند وکسی رو ندارند تو اطرافشون اگر نخواستند ومحبت نکردند به نوه شون قرار نیست نوه شون تنها باشه شما میتونید با دوستای خانوادگی رفت وآمد کنید که هم بچه کوچیک دارند هم جای خانواده شما رو پر میکنند هم برای بچه خوبه اینا که دیگه غصهخوردن نداره
    ولی هر زمان همسرتون زنگ زد بهشون یا رفت پیششون بچه رو بفرستید تا ببینید برخورد عوض میشه یا نه شاید چون کم دیدنش تو دلشون جا باز نکرده

    - - - Updated - - -

    بعدشم خب شما دعوتشون کنید مثلا تولد دخترتون تولد همسرتون رو خونه خودتون جشن بگیرید و دعوتشون کنید

  4. 3 کاربر از پست مفید mati تشکرکرده اند .

    me.amiri (دوشنبه 05 آبان 93), Somebody20 (دوشنبه 05 آبان 93), zendegiye movafagh (چهارشنبه 07 آبان 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. همسرم بی تفاوته نسبت به نیاز جسمی و روحیم
    توسط EliGokiNo در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 خرداد 93, 01:35
  2. مخالفت شدید وتهدید مادرم درمورد ازدواجم
    توسط tooska در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 06 اردیبهشت 90, 22:18
  3. مرغ باغ ملکوتم ...
    توسط 108 در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 09 فروردین 87, 19:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.