من الان چهارساله که بدنبال دو سال دوستی و یک سال عقد با شوهرم ازدواج کردم و یه کوچولوی ۷ماهه هم دارم. مشکل من اینه که از کارهای شوهرم نشانه ای از دوست داشتن نمیبینم و همین موضوع باعث شده که احساس میکنم دارم به زندگیم بی تفاوت میشم. حتی اون عشق دیگه تودلم جایی نداره. یادمه اولین سالی که سیزده بدر عقد بودیم ن با مادرش اینا رفتم پارک ولی اون نیومد. اصلا ما تاحالا مسافرت تنهایی نرفتیم. دوبار رفتیم که هر دوبار پیشنهاد و کل هماهنگیا با من بود. ازش رابطه جنسی میخواستم و اون منو رد کرد. علیرغم اینکه به خودم میرسیدم. ما همیشه سالی دوبار مسافرت میریم و اونم با خانواده شوهرمه. خسته شذم. حتی دوست ندارم دیگه خودم دست بکار بشم واسه مسافرت تنهایی. شوهرم اصلا زندگی کردن بلد نیست. صبح تا شب سرکاره و بقیه وقتا میچسبه تو خونه یا با دوستاش بیرونه. اگرم من بگم بیا بریم فلان جا انقد با بی علاقگی برخورد میکنه که قیدشو میزنم. احساس میکنم دارم با یه آدم سالخورده زندگی میکنم که نه انگیزه تفریح داره نه مسافرت نه رابطه جنسی. من که انقد دوسش داشتم الان خیلی کمتر شده علاقه م و انقد بهش گفتم با خانوما راحت حرف نزن بازم رعایت نمیکنه. من دلم توجه میخواد. چند وقته از خونه که میرم بیرون دوست دارم یه آشنای جنس مخالف ببینم باهاش حرف بزنم بهم محبت کنه. بی تفاوت شدم به شوهرم. دوسش دارم اما مثه یه همخونه. قلبم براش نمیتپه. دلم میخواد با یکی باشم که دوستم داشته باشه. از رابطه داشتن با من لذت ببره. نه مثل همسرم که هروقت دلش بخواد هفته تی یا دوهفته ای یه بار میاد برای رابطه. از این زندگی بی روح خوشم نمیاد