به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 67
  1. #41
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    ممنون از همه دوستان.
    این روزا هم خودم هم دخترم و هم شوهرم و هم مادرشوهرم سرما خورده بودیم
    راهنمایی ها رو خونده بودم ولی نشد جواب بدم.

    شوهرم رفته بود کربلا وقتی نبود اصلا واسم فرقی نداشت. دخترم برخلاف همیشه واسه باباش بی تابی می کرد. سه روز زنگ نزد ولی دیگه کم کم داشتم نگران میشدم که خبر داد.
    این روزا به رفتارهای خودم بیشتر دقت می کنم. مثلا وقتی خونه نیست و تماس می گیره خیلی خوب باهاش حرف میزنم. اهل غرغر کردن نیستم فقط گاهی عصبی میشم دخترمو دعواش می کنم. اونم ناراحت میشه. اصلا توی رفتارم نشون نمیدم که بهش احتیاج دارم. شاید اون همین چیزا رو می بینه و با خودش خیال می کنه من نیازی ندارم.
    هنوزم نمی تونم باهاش راحت باشم و خواسته های عاطفیمو بگم. خواسته های مالی رو راحت تر میگم.

    بهار.زندگی عزیز:
    چند روزی بود که باورم شده بود دوستش ندارم. بودنو نبودنش واسم فرقی نداشت ولی وقتی شنیدم که واسه فلانی فلان کار رو کرده و یا حرف فلانی رو میزد حسادت زنانه ام بیدار شد. فکر کنم هنوزم دوستش دارم.
    1- من اونجور که باید به خودم نمی رسم ولی دیگه نمیذارم اینجوری باشه. نوبت دکتر زنان گرفتم که برم.
    2- این کار هر روزمه. یا مشغول کارهای خونه هستم یا خودمو با دوخت و دوز سرگرم می کنم. یا اینکه پای سیستم نشستم.
    3- شوهرم از این بازیا خوشش نمیاد. من هم که تا متوجه میشم از یه کار خوشش نمیاد کلا دور اون گزینه رو خط می کشم.
    4- هنوز باید روی خودم کار کنم که خواسته های عاطفیمو بدون ناله و عجز و یا التماس بگم.. خیلی وقته سکوت رو انتخاب کردم.
    5- من هیچوقت از خودم بلد نیستم تعریف کنم. کلا برعکس کار می کنم. وقتی یه چیزی رو خراب می کنم می پرسم غذا امروز بد شده مگه نه؟ و ...
    6 - رقض خوبه. ولی من بلد نیستم. معمولا من و مادرشوهرم میشیم گروه نوازنده و دخترم رقاص ما میشه. کلی هم کیف می کنیم. ولی من وقت و اعصاب این کارها رو ندارم چون وقت کم میارم .
    7- من تازه شروع کردم به دوخت و دوز وسایل تزئینی. فعلا از آشپزخونه شروع کردم. خودم از کارهام ذوق می کنم. جاریم هم خیاطه واسم الگو کشیده که فعلا واسه خودم خیاطی کنم تا بعد. روزانه میرم توی سایتا و الگو در میارم.
    کارهای کامپیوتری رو هم دوست دارم ولی بخاطر دخترم زیاد نمی تونم بشینم پای سیستم چون کلی درخواست داره واسش اجرا کنم منم ترجیح می دم ااون که خوابید به کارهام برسم. یه پایان نامه هم برداشتم ولی هنوز شروعش نکردم. کلی این روزا دور و بر خودمو شلوغ کردم .
    8-اصلا شوهرم رو نمی تونم توی کارها شرکت بدم. حتی با حال سرما خوردگیمم نکردم اینکارو. انگار با عالم و آدم تعارف دارم.
    9- شوهرم پیش خودش فکر می کنه من میخوام مادرش رو بیرون کنم تا میگم بردارت گفته مادر بیاد اونور میگه من مادرم رو بیرون نمی کنم. مگه ما داریم واسش چیکار می کنیم و .... . در صورتی که خونه برادرشوهرم که بود مرتب م یگفت بیچاره ها خیلی زحمت می کشن باید بریم کمکشون در صورتی که مادرشون اینجاست هیچکی کمک من نمیاد و یا وقتی ازشون میخوام بیان اینجا هر کدوم یه کاری دارن
    10- سعی می کنم. خیلی عصبی شدم. خودم از خودم بدم میاد.
    11-
    12- رابطه که خیلی وقته تعطیله وقتی هم که بود نمیذارشت کاری کنم... بعضی موقع ها میگم همون نبودنش خیلی بهتر از بودنشه ولی خوب گاهی هم دلم واسه وقتایی که رابطه خوبی داشتیم تنگ میشه. از اون زمانا خیلی وقته گذشته.

    ---
    به سوال آخزی خیلی فکر کردم ولی واقعا نمی دونم که رگ خواب شوهرم چیه؟!

    -

  2. 2 کاربر از پست مفید دلسا تشکرکرده اند .

    میشل (دوشنبه 24 آذر 93), بهار.زندگی (دوشنبه 24 آذر 93)

  3. #42
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    دلسا خانوم این حالت کسالت و ناراحتیت قابل درکه اما میتونی تلاش کنی و زندگیتو بهتر از این کنی.اولاش سخته مثل یه چرخی که بعد سالها میخواد شروع به کار کنه و بچرخه.چرخ دنده ها زنگ زدن و به زور و قرچ قوروچ حرکت میکنن.روغن کاری میخواد تا روون بشن.شروع هر کاری و تغییر وضعیت اولاش برای همه سخته اما اگه صبور باشی و برنامه بریزی میتونی.
    فقط نگاه ببین در مقابل چیزایی که گفتم چندتا نه و نو اوردی.من تو زندگیت نیستم و چیزای کلی گفتم اما تو زن باهوشی هستی،از حرفات مشخصه،پس میتونی پیشنهاداتمو مطابق با فضای زندگیتون کنی.مثلا مسابقه دنسینگ که نیس.یه کم بدنتو تکون بدی میشه رقص.نرمش که بلدی.نرمش کن.سی دی ایروبیک بخر با اونا تمرین کن.اما انجام بده..وقتی نمیبره.بعد صبحانه حداکثر نیم ساعت.پس الکی بهونه نیار.
    به خودت حسابی برس.هرچی دوس داری.رنگ مو.آرایش.امتحان مدل مو یا نحوه آرایش جدید.رنگ روسری متفاوت.یا روسریتو مدل جدیدی ببندی.نظافتت رو هم همیشه رعایت کن.اصلاح و اپیلاسیون و دوش و...
    حتما در طول روز یه تایمی رو باید برای خودت بذاری.باید برا خودت ارزش بذاری تا دیگران برات ارزش بذارن.

    فعلا همینجا صحبتمو تموم میکنم تا طولانی نشه.میتونی بیایی گزارش بدی چه کارایی کردی و بازخورد دوستاتو اینجا ببینی.
    بقیه حرفا برای مرحله بعد.

    - - - Updated - - -

    دلسا خانوم این حالت کسالت و ناراحتیت قابل درکه اما میتونی تلاش کنی و زندگیتو بهتر از این کنی.اولاش سخته مثل یه چرخی که بعد سالها میخواد شروع به کار کنه و بچرخه.چرخ دنده ها زنگ زدن و به زور و قرچ قوروچ حرکت میکنن.روغن کاری میخواد تا روون بشن.شروع هر کاری و تغییر وضعیت اولاش برای همه سخته اما اگه صبور باشی و برنامه بریزی میتونی.
    فقط نگاه ببین در مقابل چیزایی که گفتم چندتا نه و نو اوردی.من تو زندگیت نیستم و چیزای کلی گفتم اما تو زن باهوشی هستی،از حرفات مشخصه،پس میتونی پیشنهاداتمو مطابق با فضای زندگیتون کنی.مثلا مسابقه دنسینگ که نیس.یه کم بدنتو تکون بدی میشه رقص.نرمش که بلدی.نرمش کن.سی دی ایروبیک بخر با اونا تمرین کن.اما انجام بده..وقتی نمیبره.بعد صبحانه حداکثر نیم ساعت.پس الکی بهونه نیار.
    به خودت حسابی برس.هرچی دوس داری.رنگ مو.آرایش.امتحان مدل مو یا نحوه آرایش جدید.رنگ روسری متفاوت.یا روسریتو مدل جدیدی ببندی.نظافتت رو هم همیشه رعایت کن.اصلاح و اپیلاسیون و دوش و...
    حتما در طول روز یه تایمی رو باید برای خودت بذاری.باید برا خودت ارزش بذاری تا دیگران برات ارزش بذارن.

    فعلا همینجا صحبتمو تموم میکنم تا طولانی نشه.میتونی بیایی گزارش بدی چه کارایی کردی و بازخورد دوستاتو اینجا ببینی.
    بقیه حرفا برای مرحله بعد.

  4. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    واحد (سه شنبه 25 آذر 93), میشل (دوشنبه 24 آذر 93)

  5. #43
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام
    دو سه روزی رو خوب پیشرفتم وقتی با دخترم تمرین رقص می کردیم هم اون شاد بود و هم من روحیه بهتری داشتم. دو سه روزی بهم ریختم (بخاطر خودارضایی یا شاید محتلم شدنش) باز مجبور شدم روحیمو عوض کنم.
    بازم شروع کردم به تمرین ها واسه بیشتر وقت گذاشتن و احترام نگهداشتن خودم.
    بیشتر از حد توانم دارم مایه می ذارم و اینکه همش باید توی خونه باشم کمی عصبیم می کنه. دوست دارم وقتایی برم بیرون حتی تا سر کوچه ولی شوهرم ترجیح میده خودش خرید کنه. میگه میخوای بری چیکار کنی؟ خودم می خرم. البته من هم باید بهش یادآوری کنم که نیاز دارم به خرید و بیرون رفتن.
    یکی دو شبی هم هست که خودش میگه بیا نزدیکتر بخواب.
    دارم خودمو با این یه ذره محبت ها از سمت شوهرم دلخوش می کنم ولی اینها واسه من کافی نیست.
    اینکه حاضره خودش تنها بخوابه یا خودشو ارضا کنه ولی سمت من نیاد، اینکه من هیچکارش باشم مجبورم می کنه جدی تر به جدایی فکر کنم.
    اینهمه انرژی و تلاش می کنم هر دو یا سه ماه یکبار شاید دلش بخواد با من باشه. من این شرایط رو نمی خوام من میخوام همیشه محبت باشه.
    دارم بیشتر روی رفتارهام زوم می کنم که بتونم رفعشون کنم. امیدوارم بتونم. بخاطر دخترم که لایق بهترین هاست.

  6. #44
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    بازم رفتم توی گذشته و مقایسه رفتارهاش با بقیه و خودم. دارم حفظ ظاهر می کنم ولی هنوزم نتونستم درونم رو سر و سامان بدم. کاش میتونستم با قرصی دارویی خوب میشدم. خسته شدم از بس فکر و خیال و مقایسه کردم. مثل یه زنجیر بهم وصل ان.
    قبلا همش فکر می کردم تمام این چیزا تقصیر منه و رفتارهای من زندگی رو به اینجا کشونده ولی الان میدونم که همش من مقصر نبودم. و عذاب وجدانم رو کمتر کردم. کاش اونقدر جرات پیدا می کردم که میتونستم مسئله جدایی رو بهش بگم. میتونم شرایط بعد از طلاق رو مدیریت کنم. می تونم با خوشحالی ها طعنه ها دلسوزی ها و کنایه های بقیه کنار بیام. البته اگر بدونم که دخترم با من میمونه.
    نمیخوام بی انصاف باشم و شوهرم رو سراسر بدی ببینم. ویژگی های مثبت زیاد داره. ولی خیرش به من هم رسیدن؟؟؟؟ اون منو بد م یبینه. دستپاچلفتی می بینه. خنگ و نادون می بینه.


    خسته شدم از بس کار کردم و دویدم و بازم یه جای کارم لنگید. خسته شدم از فکرای بیخود. کاش ذره ای هم برای خودم ارزش و احترام قائل می بودم. الان که دیگه فایده ای نداره.

    من با این همه درد مجبور بودم ساعت 5 صبح تنها برم بیمارستان و بماند که اونجا از حال رفتم ولی الان باید همه طوره هوای خانوادش رو داشته باشه. مشکل من توجهش به خانوادش نیست مشکل من بی توجهیش به منه.
    کاش منم میتونستم بهش خیانت کنم...

  7. #45
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    مشکل شما رو بارها گفتیم کجاست
    اول باید باهاش صحبت کنی یه صحبت جدی
    اگه نتیجه نداد بعد به فکر جدایی باش
    اون الان فکر میکنه تو راضی هستی که حرفی نمیزنی پس برو باهاش صحبت کن
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  8. #46
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    توی این مدت بیشتر روزهاش حال خوبی داشتم. یه روزش منو برد دکتر موند تا نوبتم شد و ما رو برگردوند قبلا حتی وقتی باردار بودم منو نمی برد. یا به خانواده من یه روز رفتیم بیرون البته اون فقط غذا خورد و برگشت ولی قبلا همین کار رو هم نمی کرد. به جز امروز بیشتر وقتاش سر دخترم داد نزدم. بیشتر بهش رسیدم ولی هرچی بیشتر خونه رو تمیزکاری کنم بدتر میشه. شاید هم به خاطر ذهن آشفته منه که همه چی رو درهم برهم می بینم.
    ولی باز دو سه روزه رفتم توی حال بد. چند شب پیش بازم رفتم طرفش البته خودش اول دستش رو گذاشت کنارم ولی در ادامش گفت من خوابم میاد تو نمیذاری بخوابم. خیلی بهم برخورد منی که هفته ها بود نمی رفتم سمتش واسه دو دقیقه گرفتن دستش باید اونجوری باهام حرف میزد ولی شب بخیر گفتم . فکر می کرد بازم باهاش مثل قدیم قهرم. ولی دیگه پوستم کلفت شده واسم مهم نبود. فرداش هم رفت دانشگاه 3 روزی موند واسه امتحاناتش.
    دلم میخواد که جدا بشم ولی اون روزا که دخترم باباش رو نمی دید با جدایی کامل مقایسش می کردم و دلم واسه دخترم سوخت چون خیلی بابائیه. همش بهانش رو می گرفت.
    ما هر دو مون داریم ظاهر سازی می کنیم اون که نیازهاش رو بیرون براورده می کنه منم که سرکوب می کنم. منظورم نیازهای عاطفیه . گاهی از خدا میخوام یه مردی رو سر راهم قرار بده. میدونم اشتباهه ولی کم آوردم.
    کاش اینقدر جرات داشتم که می تونستم باهاش حرف بزنم. اونم با من راحت نیست با بقیه راحت تره.
    منم میخوام رفتارم رو با خانوادش مثل رفتار خودش بکنم .
    بازم میخوام که حالم خوب بشه. این روزها ذهنمو فقط نداشتن رابطه پر کرده . من زیبا نیستم جذاب نیستم. اصلا هیچی نیستم. نمیدونم واسه چی اصلا من هستم؟
    با خواهرم صحبت کردم که شاید بخوام جدا بشم ولی جزئیاتشو نگفتم. میگه برو مشاور هرچی هزینش شد خودم میدم.

  9. کاربر روبرو از پست مفید دلسا تشکرکرده است .

    veis (جمعه 03 بهمن 93)

  10. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 دی 96 [ 22:38]
    تاریخ عضویت
    1393-10-01
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    3,518
    سطح
    37
    Points: 3,518, Level: 37
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2

    تشکرشده 20 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این جور که معلومه شوهرتون شما رو دوست داره و به طور نامحسوس داره بهتون محبت می کنه و از اینکه از مادرشون نهداری می کنین از شما ممنونه اینکه می گه من نمی تونم مامانمو بندازم بیرون فقط به این دلیله که یه وقت جلوی مامانش پررو نشین و هر وقت عرصه بهتون تنگ اومد بگین مامانتو ببر
    آقایون رو مادرشون خیلی حساسن
    خیلی معذرت می خوام که این حرفو می زنم با اینکه می دونم از رفتار همسرتون ناراحتین ولی مقصر سرد بودن همسرتون و اینکه طرفتون نمیاد خود شما هستین.
    همسرتون به طور غیر مستقیم به شما محبت می کنه براتون خرید می کنه چون شما درگیر کارای مادر و فرزندشون هستید و نمیخاد بیشتر از این به زحمت بیفتین
    شما رو برده دکتر در حالی که هیچ وقت این کارو نکرده بود
    اینا یعنی اینکه من دوست دارم و قدردان زحمتات هستم
    و اینکه شما می رید سمتش و اون شما رو پس می زنه دلیل این نیست که دوستتون نداره
    دلیلس اینه که دوست داره محبت بیشتری از سمت شما بگیره
    پس وقتی دستشو گرفتین و گفت خستم نباید روتونو اون ور کنین و شب بخیر بگین باید محکم تر دستشو بگیرین و بگین دوست دارم بزار
    دستم امشب تو دست تو بخابه چون دست منم خستس
    یا اگه بغلتون نمیکنه شما بغلش کنین
    مردای ایرانی ناز زیاد دارن
    پس با مهربونی و شوخی نازشو بکشین
    این جوری یخ بینتون آب میشه
    وقتی شما هم شب بخیر میگین اونم بهش بر می خوره که بیا بهش محبت کردم خرید کردم بردمش دکتر حالا هم بدون اینکه نازمو بکشه میگه شب بخیر. .... منم دیگه سمتش نمیرم
    و من نمی دونم ما خانمای ایرانی چرا این جوری شدیم و همیشه به جای رفع مشکل به یه مشکل بزرگ یعنی طلاق فکر میکنیم
    فکر می کنی اگه طلاق بگیری شاهکار کردی
    مردم نمیگن خانم شوهر به این خوبی ، دختر به این دسته گلی ، زندگی به این خوبی داشت طلاق گرفت
    اینکه از مادر همسرتون مراقبت میکنین مطمئن مطمئن باشین نتایجشو تو زندگیتون می بینین
    به ایشون به چشم یک برکت در زندگیتون نگاه کنین
    حتی برای مشکلتون می تونین ازش کمک بخاین که با پسرش صحبت بکنه
    قدیمیا رو این مسائل که زن و شوهر کنارهم باشن و روایط جنسی خوبی داشته باشن حساسن و این موارد رو در نظر می گیرن
    امیدوارم غرور و توقعات هر دو تون با محبت و علاقه بیشتر ، و گذشت از سمت هر دو تون کمتر بشه

  11. 2 کاربر از پست مفید کبوتر سفید تشکرکرده اند .

    واحد (شنبه 04 بهمن 93), zendegiye movafagh (شنبه 04 بهمن 93)

  12. #48
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    دلسا جان می دونم کمبود زیادی برات گذاشته شوهرت. ولی نذار این کمبود باعث بشه پیشرفتهایی که در محبت می کنه رو نبینی. محبت های کوچیکش رو قدر بدون . ان شالا که هر روز بهتر از دیروز بشه.
    دلسا براش تو نامه حرفات رو نوشتی؟

  13. #49
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1392-5-14
    نوشته ها
    202
    امتیاز
    10,223
    سطح
    67
    Points: 10,223, Level: 67
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 227
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 260 در 112 پست

    Rep Power
    34
    Array
    ممنونم کبوتر سفید امیدوارم که همونجو رکه شما می گید باشه.
    ویس جان نامه بنویسم چی بهش بگم؟
    وقتی که شبا میگه خسته ام و خوابم میاد ولی خودارضایی می کنه وقتی گوشیش دوباره پر از فیلمه سکسیه چی بهش بگم؟
    مگه انرژی واسه من میمونه؟
    توی این زندگی موندن انرژی بیشتری ازم می گیره تا طلاق.
    من از تنهایی دارم رنج می کشم ولی اون خودارضایی میکنه.
    چرا رابطه نداریم؟
    چرا نمیتونم باهاش درددل کنم؟
    چرا درباره کاری که ازش می پرسم نظرشو نمیگه؟ میگه بعداً نظرمو میگم. یعنی چی؟ یعنی خفه شو.
    چرا بقیه به راحتی باهاش درددل می کنن؟ داوطلبانه واسشون کار انجام میده؟
    دیروز مادرشوهرم رو بردیم خونه یکی دیگه از بچه هاش. خب وقتی به ما نمیگن بیایید چرا ما باید بریم؟
    شوهرم اصرار که ما باید حتما بریم. مگه باید دعوتمون کنن؟ من دوست دارم با خواهر برادرام رفت و آمد کنم و تو نمیذاری؟
    خب منم دوست دارم با خانواده خودم رابطه داشته باشم همش باید خودم تنها برم خونشون.
    شاید پارسال اومده باشه خونه پدر من. منم دیگه بهش نمیگم گیر هم نمیدم. خودمو بی تفاوت گرفتم چون مشکل ما فراتر از این حرفاست.
    کاش نمی رفتم. جاریم جوری واسه مادرشوهرم داشت تعریف می کرد که یعنی اینها خودشون خواستن بیان. من این سری دعوتشون نکرده بودم.
    قبلا که مادرشوهرم خونه اونها بود ما همیشه شام می موندیم شام هم خیلی خیلی مختصر بودیا تخم مرغ بود یا نهایتاً املت.
    ولی من هرچی اصرار می کنم خودشون اینجا نمیان. 10 روزی یه بار میان واسه 1 ساعت و میرن.
    یه شبی یه جاری دیگم خونه ما بودن تا 9 مونده بودن. بچه کوچیک دارن منم یه شام مختصری درست کردم حتی سفره انداختم ولی نیومدن بخورن شوهرش دست کرد بخوره نذاشتش گفت نخور چربه درصورتی که غذای چربی نبود و ...
    خیلی بهم برخورد ولی بروز ندادم چون می دونستم شوهرم طرف اونهاست و منو جزو خانوادش نمی دونه. با اینحال چون می دونم دارن اسباب کشی می کنن بهش زنگ زدم که اگر دوست دارید من غذا بفرستم واستون.
    همه چیزو واسه اونها میخواد. من دشمنشون هستم.
    قبلا خیلی دوستشون داشتم ولی الان نه. واسم مهم نیستن.

    جاریم بارداره. دیروز که خونشون بودیم می دیدم که چقدر شوهرش هواشو داشت. خوش بحالش چقئر باهم صمیمی بودن. وسط فوتبال دیدنش رفت کمک خانمش. مادرشوهرم هم هواشو داشت. درصورتی که من باردار بودم همه کار واسش می کردم اگر یه روز جارو نمی کردم باید حساب پس می دادم می گفت فلانی و فلانی گفتن چقدر شما کثیفید و ...
    این از یه طرف رفتارهای شوهرم یه طرف. خرجی درستی که نمیداد خودش هم که همش یا خونه دوستش بود یا باهاشون بیرون می رفت یا گرفتار خوشگذرونی های کثیفش بود.
    یادمه رفته بودم سونو تعیین جنسیت. از بس آب خورده بودم از درد کلیه نمی تونستم تکون بخورم بهش گفتم بیا دنبالم با داد و بیداد که خودت بیا و ...
    اونوقت معلوم شد که رفته بوده یه نفری رو ببره جایی و ...
    میدونم این حرفا واسم آب و نون نمیشه ولی حالی برام نمونده. منم آدمم.
    همین الان هم معلوم نیست که نیازهاشو ببره بیرون یا نه! مگه میشه 2 سال رابطه نداشته باشه؟ من ساده و احمقم. اگر مریضه که دکتر میره و اگر که نیست یعنی اینکه منو نمیخواد.

    من خودم عادی نیستم که نمیتونم عادی هم زندگی کنم. من احمقم. فقط نشستم آه و ناله می کنم. من اصلا به هیچ دردی نمی خورم . کاش بمیرم.
    اراده انجام هیچ کاری هم ندارم...

  14. کاربر روبرو از پست مفید دلسا تشکرکرده است .

    آرام عشق (شنبه 04 بهمن 93)

  15. #50
    Banned
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اردیبهشت 94 [ 12:28]
    تاریخ عضویت
    1393-10-18
    نوشته ها
    239
    امتیاز
    7,370
    سطح
    57
    Points: 7,370, Level: 57
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class5000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    703

    تشکرشده 881 در 199 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    دلسا عزیزم نگو اینجوری به خودت :(
    خدا نکنه ، ان شاءالله جونت سلامت...
    تمام تاپیک هاتو دنبال میکنم
    همسرت از نظر روانی نرماله ؟! وقتی متأهله خود ارضایی دیگه واسه چیه ؟! مگر قلقشو نداری؟!
    نه اینکه مستقیم بهش بگیا ! نمیتونم اینجا مسأله رو باز کنم :( عشوه بیا واسش ، موهاتو رنگ کن آرایش ملایم کن
    خیلی سکوت می کنی ! اصلا حرف دلتو بهش نمی زنی ! اونایی که میگی واسه همسرت مهم هستند مگه چه رفتاری از خودشون نشون میدند که باب میل همسرته؟!


    اگر اشتباه نکنم گفتی از خانوم های سفید و تپل خوشش میاد نمیشه بری پیش متخصص تغذیه و باشگاه حسابی به خودت برسی، خشگل خانوم ؟!


    اصلا فکر کن مجردی و واسه خودت کیف کن
    اینم بخونی بدک نیست

    روشهایی برای تحریک جنسی مناسب شوهرتان


 
صفحه 5 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم از حق خودم دفاع کنم.
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 خرداد 94, 00:32
  2. چه طوری میتونم بخشی از حافظه مو پاک کنم
    توسط ribbon در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 17:59
  3. نه میتونم ادامه بدم نه جدا بشم
    توسط sheidajojo در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 مرداد 92, 10:57
  4. با خانواده افسرده ام چه کار میتونم کنم؟
    توسط pardis 1995 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 05:48
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.