ازدواج اجباری

[at-74]

سلام
من نوزده ساله هستم که سالهاست مادرمو از دست دادم
از ازدواج مجدد پدرم راضی نبودم
از اول نظر من مهم نبود
تنها بودنم باعث شد نیاز شدیدی به کسی داشته باشم که همراه سختی ها و شادی های زندگیم باشه. برای یکی از خواستگار هام که گویا دو طرف دوست داشتیم همو پافشاری کردم و بعد از مدتی فهمیدیم پسر خوبی نبوده و همه چیزو بهم زدیم بعد از اون پسر عمم از پدرم منو خواستگاری کرد پدرمم به دلیل شناخت کامل پسر و دیدن امادگی من به اصرار موافقت منو با این ازدواج اعلام کرد.
حاضر نیستم به خاطر هر بی سر و پایی خانوادمو از دست بدم
حرف پدرم و خانوادم برام سنده برای همین چیزی نگفتم.
وقتی پدرم گفت که ازت گله میکنم به درگاه خدا، منم موافقت کردم و عقد کردیم . هر چی باشه الان زن و شوهر رسمی هستیم و از من به عنوان یه زن انتظار داره اما هر چی فکر میکنم نمیتونم باهاش هم اتاق و هم اغوش باشم. از الان هم باید برای اون این کارا رو انجام بدم.
پسر عمم پسری هست که از همه لحاظر خوبه. پسر بدی نیست تحصیل کرده هست پولدار هست شاغل هست
کامله برای زندگی از همه مهمتر با ایمان و با خدا دوسته مثه خودم و خانوادم اما من نمیخوامش.
هر چی فکر میکنم نمیخوامش.
نمیخوامش ....
به زودی هم قراره عروسی بگیرن.
کمک میخوام.
ممنون
راهنمایی میخوام

[SOGAND.]

چرانمی خوایش؟؟از چه ویژگی شوهرت بدت میاد؟؟
تو ذهنت با کس خاص یا خواستگارت مقایسش می کنی؟؟
من نمیدونم دلیلت چیه ولی ببین خودت داری میگی خواستگارتو بعدا فهمیدی اصن ادم خوبی نیست و.. ولی شوهرت از هر نطر خوبه..ینی تمام شرایط خوبو که هر دختری ارزوشه داره (تحصیلات و کار خوب اخلاق خوب ایمان و..)..در واقع میشه گفت نزدیک به ایده اله.بعد حیف نیست به جای اینکه از زندگیت لذت ببری و گذشته سختت خنثی شه به این افکار تن بدی؟؟

[Nargesjoon]

تو از همه چیزش تعریف کردی پس چرا دوستش نداری؟ظاهرش خوب نیست؟یا دلت پیش کس دیگه ای هست؟
چرا دوستش نداری؟میدونم دوست داشتن و دوست نداشتن توضیح دادنش سخته ممکنه یه نفر خیلی خوب باشه ولی به دل آدم نشینه
تصمیمت چیه؟ادامه یا جدایی
جدایی تو ایران برای زن ها خیلی گرون تموم میشه اجتماع دید خوبی نسبت به یه دختر مطلقه نداره یعنی شوهر بعدیت خیلی سخته تو اولین ازدواجش باشی
به نظرم سعی کن بهش وابسته شی بیشتر باهاش صحبت کن خواسته هات رو بهش بگو
یا ادامه نده یا اگه ادامه دادی دوستش داشته باش
خود شوهرت هم چیزی میدونه که دوستش نداری؟
یکی از دوستای من دقیقا عین تو بود با پسرعموش ازدواج کرد و جدا شد با اینکه پسرعموش زار میزد که جدا نشه خود دوستم هم میگفت پسرعموش خیلی خیلی خوبه ولی دوستش نداره نمیتونه کنارش باشه
الان3سال شده ولی همچنان بی خواستکار هست فکرنکن اگه جدا شی دید خواستکارات نسبت بهت تغییر نمیکنه خیلی تغییر میکنه

[at-74]

سلام دوست عزیز
دقیقا منم با شما موافقم
تصمیمم ادامه دادنه و سعی برای دوست داشتنش البته سعی کردن، نتیجه رو نمیدونم.
آره میدونه دوستش ندارم اما میگه من اینقدر دوستت دارم که تو هم دوستم خواهی داشت.

ما که هنوز کاری نکردیم. من باهاش هم آغوش هم نشدم.

[mati]

به نظر من اینجا کار اصلی رو باید همسرتون انجام بده بهشون بگید عجله نکنند تو رابطه جنسی حتی بغل ساده چون اگه با علاقه شما نباشه خیلی دلزده میشید از ایشون بخواید بیشتر بهتون بگه دوستتون داره خیلی بهتون محبت کنه وزیاد باهاتون در ارتباط باشه تلفنی و... اما حضوری خیلی هم پیشتون نباشه حرف آدمهایی که ازش تعریف میکنند ونظرات خوب خودتون در موردش وهی تکرار کنید وگوش کنید عشق قرار نیست یه چیز عجیب وغریب باشه بهم محبت کنید تا عاشق باشید عشقای دوره نوجوانی وجوانی آدم فکر میکنه خیلی خاصه هیچ کس مثل اون طرف نمیشه و... ولی واقعا اینطوری نیست شما خودت باید عشق وتو زندگی مشترکت بیاری وبسازی ورشدش بدی خود خودت

[at-74]

کس دیگه ای نیست که کمکم کن
ه
ا

[هم آوا]

عزیزم شما الان توی شرایط سنی هستی که فکر میکنی حتما باید با عشق ازدواج کنی این درحالیه که وقتی توی رنج سنی 25 تا 35 سال قرار بگیری متوجه میشی همه چیز عشق نیست ... متوجه میشی مرد زندگیت باید یه سری شرایط داشته باشه تا زندگی راحتی داشته باشی منظورم پول و ماشین و خونه نیست ... منظورم اینه که روی شما غیرت داشته باشه تعصب داشته باشه واقعا برای شما ارزش قائل باشه ... اخلاق داشته باشه با ایمان باشه برای خانوادت احترام قائل باشه ... متوجه تمام این موارد باشه و یه مرد عاقل فقط اینارو درک میکنه من زن و شوهری رو دیدم که بعد 10 سال زندگی وقتی از شوهره سوال میکردی ناموست کیه میگفت مادرم-خواهرم برام عجیب بود یه مرد 32 ساله هنوز نمیدونه زنش ناموس اولشه و باید روی زنش تعصب داشته باشه و زنش رو اولیت بدونه
بعد از ی مدت کنکاش توی رفتارهای همسرت وقتی این اخلاقها رو توی رفتارش دیدی کم کم بهش علاقه مندی میشی و میفهمی که چقدر دوسش داری ... واسه اینکه اون خیلی دوست داره توام دوسش خواهی داشت
انشالا خوشبخت باشی

[reihane_b]

هر چی باشه الان زن و شوهر رسمی هستیم و از من به عنوان یه زن انتظار داره اما هر چی فکر میکنم نمیتونم باهاش هم اتاق و هم اغوش باشم. از الان هم باید برای اون این کارا رو انجام بدم.

یعنی منظورتون اینه احساس بدی بهتون دست میده وقتی اینا رو تصور می کنید که قراره کنارش باشید و...؟؟
از اول خواستگاری همین احساسو داشتی ولی باز هم به راحتی قبول کردی که اینقدر سریع عقد کنی؟؟! خب لااقل یه مدت نامزد میشدید

الان هم برای عروسی عجله نکنید، اینطور که میگید همسرتون خداروشکر با درک هستن، ازشون بخواید بهتون فرصت بدن، و بگید هنوز برای ازدواج آماده نیستید...
واسه عروسی هم مثل عقد خیلی عجله نکنید. با پدرت هم صحبت کن بگو فرصت میخوای .ولی نگو که همسرم رو نمیخوام. به خودش هم چیزی نگو فقط بگو که زمان میخوام.

تو این زمان هم سعی کن احساس واقعیت رو نسبت بهش پیدا کنی، به خوبیاش فکر کن،شباهتاتون .ببین همین الان خصوصیات مثبت و منفیش رو بنویس،ببین وقتی به خوبیاش فکر میکنی باز هم هیییچ حس خوبی بهش پیدا نمی کنی؟هیچ علاقه ای نداری بازم؟
.

[moj65]

جامعه ، دیوانه ها را بیشتر دوست می دارند تا عاقل ها را چون بی پروا و مزحک هستند ولی حرکات شخص عاقل قابل ارزیابی و تشخیص هست و هیچ جذابیتی ندارد

و دیگر این که هر شخص هم نوع خودش را دوست می دارد کبوتر با کبوتر باز باباز کند همجنس با همجنس پرواز

و در نهایت این که انتخاب اولت نشان می دهد چندان انسان شناس خوبی نیستی

فرصت را از دست نده چون اعتماد به نفس کاذب انسان را به تباهی می کشاند

[فرشته مهربان]

سلام

به همدردی خوش آمدی

عزیز برای ما از خصوصیات مثبت شوهرت و خصوصیات منفی اش میگی ؟

منتظر لیستی هستم از خصوصیات مثبت و منفی او