به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 93
  1. #11
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    متوجه منظورتون شدم که گفتین رنگ.
    منم منظورم این بود که کلا سعی می کنم تنوع داشته باشم . حالا چه خوراکی چه چیزای دیگه.
    اما موثر نیستن. اینها که واسه یه پسر 23 ساله موثر نیست.
    واسه من با توجه به روحیاتم چند چیز بسیار بسیار موثر هستند.
    بودن به صورت مستمر و آزاد با دوستان قدیم . موسیقی . و وجود اون دختر با توجه به نیازم.
    متاسفانه هر 3 تاش امکان پذیر نیست.
    وقتی نمی تونم متمرکز بشم پس هر گونه کلاس رفتن همچون زبان یا موسیقی یا هرچی کنسل هست. وقتی نه سر کلاس می تونم گوش کنم و نه موقع تمرین می تونم حواسمو جمع کنم پس فعلا تا مشکل اصلی حل نشده بهتره با این چیزا مشکل واسه خودم اضافه نکنم.
    ارتباط با اون دختر درسته که دیگه امکان پذیر نیست. اما در برهه ای چیزایی داشتم که الان بیش از هر موقع دیگری تو زندگی ام بهشون احتیاج دارم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    meinoush (یکشنبه 20 مهر 93)

  3. #12
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    بی قراریتو باید کنترل کنی
    یادم نیست نوشته بودی چند وقته بی قراری؟ اگه مثلا از دو سه هفته بیشتر شد و کنترلش نکردی و راهی پیدا نکردی برو روانپزشک دارو بگیر

    23 سال یا 80 سال فرقی نداره اگه به رنگ ها حساس نیستی اگه هم هستی در هر حال روی روحیه اثر می ذاره

    نوشتی فراموشش کنی و برگردی به روزای خوب
    و نوشتی با اون بودن روزای خوبت بوده
    پس ظاهرا نمی تونی فراموشش کنی

    روزا می رن
    زندگی یه طرفه است
    بر نمی شه گشت
    هیچ روزی تکرار نمیشه
    روزای خوب زیادی خواهید داشت
    اما متفاوت با روزای خوبی که داشتید
    پس هیچوقت نخواید که برگردید به روزایی در گذشته

    از هر چیزی که رنجتون می ده و در عین حال هیچی هم یادتون نمی ده دوری کنین
    حتی خاطرات خوش گذشته ای شیرین

    کتاب صوتی گوش کردن هم برای من مفید بود
    خوندن رو نمی تونستم تمرکز کنم اما گوش کردن رو می تونستم و وقت نمی کردم فکر کنم به چیزی غیر از کتاب صوتی

    امیدوارم دوستان راه های بهتری بیان برای کنترل فکر پیشنهاد کنن
    ویرایش توسط meinoush : یکشنبه 20 مهر 93 در ساعت 21:52

  4. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    pasta (یکشنبه 20 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  5. #13
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    با توجه به تجربه ی افسردگی که قبلا داشتم اینو کاملا می دونم که مسائل و تنوعات کوچیک نمی تونن در احساسات من تغییرات بزرگ بوجود بیارن. به چیزاهای بزرگتری احتیاج دارم. چیزهای مستمر تر. وضعیت پایدار تر.
    بعد از افسردگی ام تنها زمانی موفق به کنترل افکارم شدم که به دارو پناه بردم. و زمانی دارو هامو قطع کردم که تو خونه ی خودمون در کنار پدر مادرم زندگی خوبی داشتم.
    و 100 البته دارو ها هم عوارضی داشتن و حتی همون پکساید هم از دارو هایی بود که بنده از راهنمایی واسه قلبم تجویز شده بود. همینطور ایندرال.
    اگه بخوام تو روزهای خدمت پکساید بخورم گیج می مونم و همش باید تو محیط خدمت حرف بخورم.
    تمام این درمان ها موقعی موثر هستند که بنده در منزل خودمون پیش پدر مادرم باشم و دستم تو مدیریت زمان ها و زندگی ام باز باشه.
    به هر حال ممنونم.
    منتظر پیشنهادات دیگه ی دوستان هستم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    meinoush (یکشنبه 20 مهر 93)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام،من تجربه یه آشنایی بی سرانجام البته به قصد ازدواج رو داشتم.توی تاپیکم کامل توضیح دادم،به خاطر همین خواستم تجربمو بهتون بگم شاید موثر باشه.منم اولین بار دوست داشتنو به اون شکل تجربه کردم.و واقعا دوران خوبی داشتم.وقتی بهم ثابت شد که اون آدم اصلا مناسب من نیست،اولش خوشحال بودم که همه چیز تموم شد ولی خاطره ها،اون حس قشنگ دوست داشتنی که تجربش کرده بودم و الان دیگه نبود،اینا خیلی اذیتم میکردن.ولی من تا حدودی باهاش کنار اومدم.اشتباه نکن.برای اینکه حالت خوب بشه به اتفاقهای بزرگ نیاز نداری.نمیدونم چه چیزی به تو کمک میکنه.من با حرف زدن با خانوادم،دوستام و شرکت توی تورهای یه روزه و آشنا شدن با آدمهای جدید،رفتن به باشگاه اوضاع بهتری پیدا کردم.و مهمتر از همه با فکر کردن به اینکه چرا اون آدم مناسب من نبود.سعی کن به جای فکر کردن به ویژگیهای خوبش روی ویژگیهای بدی که باعث میشه نتونی باهاش باشی فکر کنی.همه اونا رو روی کاغذ بنویس.از نوشته هات حس کردم تو به بودن با اون و به قول خودت آغوشش اعتیاد پیدا کردی.چیزی که فکر میکنی آرومت میکنه و در عین حال میتونه آسیب بزنه بهت.تسلیم این افکار نشو،نذار تو این فکرها غرق بشی.به زودی حالت بهتر میشه.

    - - - Updated - - -

    سلام،من تجربه یه آشنایی بی سرانجام البته به قصد ازدواج رو داشتم.توی تاپیکم کامل توضیح دادم،به خاطر همین خواستم تجربمو بهتون بگم شاید موثر باشه.منم اولین بار دوست داشتنو به اون شکل تجربه کردم.و واقعا دوران خوبی داشتم.وقتی بهم ثابت شد که اون آدم اصلا مناسب من نیست،اولش خوشحال بودم که همه چیز تموم شد ولی خاطره ها،اون حس قشنگ دوست داشتنی که تجربش کرده بودم و الان دیگه نبود،اینا خیلی اذیتم میکردن.ولی من تا حدودی باهاش کنار اومدم.اشتباه نکن.برای اینکه حالت خوب بشه به اتفاقهای بزرگ نیاز نداری.نمیدونم چه چیزی به تو کمک میکنه.من با حرف زدن با خانوادم،دوستام و شرکت توی تورهای یه روزه و آشنا شدن با آدمهای جدید،رفتن به باشگاه اوضاع بهتری پیدا کردم.و مهمتر از همه با فکر کردن به اینکه چرا اون آدم مناسب من نبود.سعی کن به جای فکر کردن به ویژگیهای خوبش روی ویژگیهای بدی که باعث میشه نتونی باهاش باشی فکر کنی.همه اونا رو روی کاغذ بنویس.از نوشته هات حس کردم تو به بودن با اون و به قول خودت آغوشش اعتیاد پیدا کردی.چیزی که فکر میکنی آرومت میکنه و در عین حال میتونه آسیب بزنه بهت.تسلیم این افکار نشو،نذار تو این فکرها غرق بشی.به زودی حالت بهتر میشه.

  8. 3 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    pasta (یکشنبه 20 مهر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 21 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  9. #15
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    از پاسختون ممنونم.
    بنده 4 سال پیش به تعداد کمتر از انگشتان دست آغوش رو تجربه کردم.
    فکر نمی کنم بشه اسمشو اعتیاد گذاشت.
    اما شما هم اگه جای من خدمت بودید و از بهترین دوستا و شهرتون و اعضای خانواده تون دور بودید شاید به همین راحتی حلش نمی کردید.
    اگه همین الان بهم بگن شما خدمتت تموم شد برو خونت من این مشکلو تموم شده فرض می کنم.
    با وجود مشکلات خانوادگی و علاقه ای که نسبت به فاصله گرفتن از خونمون دارم اما باز بهتر از اینجا می تونم مدیریت کنم خودمو.
    واسه همین الان مشکلات یکی دو تا نیستن.
    چندین مشکله که دست خودمم نیست و همه به نوعی تو ناراحتی من دخیل هستند.
    واسه همین نیاز به یه انرژی زیاد می بینم واسه حل مشکلم.نیاز به راه حلی می ببینم که قدرت تحول زیادی داشته باشه و بتونه تو این لحظه احساس منو ازین رو به اون رو کنه.
    اینه که می دونم اون آغوش این قدرت رو داشت.

  10. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)

  11. #16
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    دوستان از دیشب فکری زد به سرم که اصلا خاموش نمیشه .
    گرایش بسیار زیادی به مصرف روزانه ی چیزایی مثل الکل یا موارد دیگه در خودم می بینم.
    چیزی که بتونه زوری بهم لذت بده و منو از این جو خارج کنه.
    هرچند موقت.
    الان احساس تمام افرادی که به این سمت ها گرایش داشتن رو درک می کنم.
    الان می فهمم چرا رفتن به این سمت.
    چیزی می خوام که کنترل زندگی مو از دستم خارج کنه. نذاره فکرم دست خودم باشه.
    چون با این وضع هیچی بهم لذت نمیده.
    هیچ کاری.
    نه بیرون رفتن . نه موسیقی که تمام عشقم بود. نه ورزش کردن. نه فیلم دیدن. نه کتاب خوندن. دیگه ناامیدم.
    بهم لذت نمیدن. هیچ شوقی ندارم. به چیزی احتیاج دارم که اون شوقو بدون کنترل خودم در من ایجاد کنه.

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 دی 94 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1392-7-22
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    3,383
    سطح
    36
    Points: 3,383, Level: 36
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 443 در 158 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام آقای پاستا
    پستهای بقیه رو نخوندم
    شاید برتون عجیب باشه با وجود اختلاف نظرهای قبلی که داشتیم اینجا پست بگذارم ولی دوست دارم از تجربه خودم بگم:
    منم وقتی رفتم آموزشی افتادم کرمانشاه
    سه سال بود ازدواج کرده بودم
    برام خیلی سخت بود از محیط دانشگاه طراز اول تو تهران با اون آزادیهاش سقوط کردم تو پادگان اونم 20 کیلومتر بیرون کرمانشاه
    تو گروهان ما بچه ها با ماشین حساب ثانیه های باقیمانده تا پایان آموزشی رو میشمردن
    تنها چیزی که منو از اون محیط بیرون برد خوندن رمان بود
    با اینکه تو دوره غیر از اون اصلا وقتی برای خوندن رمان نداشتم و وقتم رو برای این کار تلف نمی کردم
    اما منو نجات داد
    تو 56 روز آموزشی بیش از 8000 صفحه رمان خوندم
    براتون آرزوی موفقیت و آرامش می کنم

  13. 2 کاربر از پست مفید آونگ تشکرکرده اند .

    pasta (دوشنبه 21 مهر 93), فرهنگ 27 (دوشنبه 21 مهر 93)

  14. #18
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    جناب آونگ.
    ممنون از نظرتون.
    بنده کاملا لردی خدمت می کنم.
    ستاد مشترک ارتش وسط تهران.
    تو یه خوابگاه خصوصی زندگی می کنم و لپ تاپ و پیانو و غیره دارم و می تونم سرگرم شم. افراد بسیار محدودی محیط خدمتی و شرایط خوبی مثل بنده دارند.
    مشکل من خدمت نیست.اتفاقا دوران آموزشی تو پرندک برای من از 3 سال دانشگاهم لذت بخش تر بود. ای کاش کل 21 ماه خدمت مثل آموزشی بود که هر روزش با دوستای خوب بودیمو می گفتیم و می خندیدیم و تو هیچ برهه ای به اون اندازه شادی نکردیم.
    مشکل بنده چیزهای دیگه است.نه خود خدمت و محیط خدمت. تنها مشکل خدمت اینه که حتما باید با وجود دیگر مشکلاتم تو این شهر بمونم. در صورتی که واقعا احتیاج به یک تنوع و تحول بزرگ دارم.
    ویرایش توسط pasta : دوشنبه 21 مهر 93 در ساعت 10:04

  15. کاربر روبرو از پست مفید pasta تشکرکرده است .

    آونگ (دوشنبه 21 مهر 93)

  16. #19
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    حالم افتضاحه

    - - - Updated - - -

    هیچکی جوابی نداره ؟

  17. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    از پاسختون ممنونم.
    بنده 4 سال پیش به تعداد کمتر از انگشتان دست آغوش رو تجربه کردم.
    فکر نمی کنم بشه اسمشو اعتیاد گذاشت.
    اما شما هم اگه جای من خدمت بودید و از بهترین دوستا و شهرتون و اعضای خانواده تون دور بودید شاید به همین راحتی حلش نمی کردید.
    اگه همین الان بهم بگن شما خدمتت تموم شد برو خونت من این مشکلو تموم شده فرض می کنم.
    با وجود مشکلات خانوادگی و علاقه ای که نسبت به فاصله گرفتن از خونمون دارم اما باز بهتر از اینجا می تونم مدیریت کنم خودمو.
    واسه همین الان مشکلات یکی دو تا نیستن.
    چندین مشکله که دست خودمم نیست و همه به نوعی تو ناراحتی من دخیل هستند.
    واسه همین نیاز به یه انرژی زیاد می بینم واسه حل مشکلم.نیاز به راه حلی می ببینم که قدرت تحول زیادی داشته باشه و بتونه تو این لحظه احساس منو ازین رو به اون رو کنه.
    اینه که می دونم اون آغوش این قدرت رو داشت.
    ببینید شما به فکر کردن به آغوش اون اعتیاد پیدا کردین.مثل یه وسواس فکری.الان به این فکر میکنید اینو با چیزای بدتر جایگزین کنید.منم خیلی راحت اون مساله رو برای خودم حل نکردم.این که بعد از32 سال از یه نفر خوشت بیاد و تا ازدواجم پیش بری و اونجوری تموم بشه راحت نیست،ولی تو فقط 23 سالته.قطعا یه نفر رو درآینده پیدا میکنی که هم حس دوست داشتن رو باهاش تجربه کنی و هم ملاکهای الان تو رو داشته باشه.درکت میکنم که توی خدمت هستی و همه چیز سخت تر میشه.چقدر از خدمتت مونده؟به هر حال اونجا آدمهای زیادی دور و برت هستن.مطمءنم خیلیاشونم میتونن هم صحبتهای خوبی باشن.اینکه همش توی خودت باشی حالت روبدتر میکنه و فکرهای نامناسب به سرت میزنه.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط pasta نمایش پست ها
    از پاسختون ممنونم.
    بنده 4 سال پیش به تعداد کمتر از انگشتان دست آغوش رو تجربه کردم.
    فکر نمی کنم بشه اسمشو اعتیاد گذاشت.
    اما شما هم اگه جای من خدمت بودید و از بهترین دوستا و شهرتون و اعضای خانواده تون دور بودید شاید به همین راحتی حلش نمی کردید.
    اگه همین الان بهم بگن شما خدمتت تموم شد برو خونت من این مشکلو تموم شده فرض می کنم.
    با وجود مشکلات خانوادگی و علاقه ای که نسبت به فاصله گرفتن از خونمون دارم اما باز بهتر از اینجا می تونم مدیریت کنم خودمو.
    واسه همین الان مشکلات یکی دو تا نیستن.
    چندین مشکله که دست خودمم نیست و همه به نوعی تو ناراحتی من دخیل هستند.
    واسه همین نیاز به یه انرژی زیاد می بینم واسه حل مشکلم.نیاز به راه حلی می ببینم که قدرت تحول زیادی داشته باشه و بتونه تو این لحظه احساس منو ازین رو به اون رو کنه.
    اینه که می دونم اون آغوش این قدرت رو داشت.
    ببینید شما به فکر کردن به آغوش اون اعتیاد پیدا کردین.مثل یه وسواس فکری.الان به این فکر میکنید اینو با چیزای بدتر جایگزین کنید.منم خیلی راحت اون مساله رو برای خودم حل نکردم.این که بعد از32 سال از یه نفر خوشت بیاد و تا ازدواجم پیش بری و اونجوری تموم بشه راحت نیست،ولی تو فقط 23 سالته.قطعا یه نفر رو درآینده پیدا میکنی که هم حس دوست داشتن رو باهاش تجربه کنی و هم ملاکهای الان تو رو داشته باشه.درکت میکنم که توی خدمت هستی و همه چیز سخت تر میشه.چقدر از خدمتت مونده؟به هر حال اونجا آدمهای زیادی دور و برت هستن.مطمءنم خیلیاشونم میتونن هم صحبتهای خوبی باشن.اینکه همش توی خودت باشی حالت روبدتر میکنه و فکرهای نامناسب به سرت میزنه.


 
صفحه 2 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.