ممنون شیدا جان که جواب دادی
راستش نمیدونم چجوری باید به تاپیکم جهت بدم اینقدر ذهنم اشفتس ممنون میشم اگه کمکم کنید
والا همسرم قدیم خوبیهایی داشت ولی الان خیلی باید سعی کنم تا یادم بیاد
1- نجیب احترام خانواده هارو حفظ میکنه (حداقل تو ظاهر همه میگن خیلی با شخصیت)
2- دخترمون خیلی دوست داره و بهش بی تفاوت نیست
3-منو محدود نمیکنه (حالا یا چون بیتفاوت یا خوبه ) مجبور به انجام کاری نمیکنه
4-خیلی فکر کردم ولی هیچی یادم نمیاد دیگه
از تلاشهایی که تو برای بهتر شدن زندگیتون کردی بگی؟
واقعیت اینکه تو چند ماهه اخیر خیلی بیتفاوت شدم ولی بازهم تلاش هایی کردم
1-روابطم با خانوادش رو برگردوندم به حالت نرمال
2- همیشه سعی کردم خونه زندگیمون مرتب باشه
3-زمان هایی که ناراحت میشم سعی میکنم قهر نکنم و از مساله بگذرم
4- سعی میکنم جو خونه اروم باشه و بیتنش (البته بلاخره این اقا شرایط بهم میریزه) البته این کار من منافات داره با رفتار جراتمندانه ولی اینجوریه دیگه
5-شبها مرتب قران میخونم که ارامش بگیرم و اوضاع از کنترلم خارج نشه (البته خیلی وقت ها موفق نمیشم)
6- از همه مهمتر فعلا" سعی کردم به احساسم غلبه کنم واسه جدایی تا شرایط یکم ثبات پیدا کنه و درست تصمیم بگیرم
سعی میکنم شادی تو جو خونه ایجاد کنم ولی واقعا" دارم له میشم
چهار تا وظیفه را همزمان به عهده گرفتی. چرا؟
راجع به درس باید بگم اول اینکه نمیخواستم تو یه سطح درجا بزنم و واسه رضایتم نیاز داشتم
2-دخترم زمانی که بزرگتر شه من باید اینقدر پیشرفت کرده باشم که الگوی خوبی براش باشم (البته با این اوضاع این بچه سالم بزرگ شدنش رویاس)
3-باید موقعیتی داشته باشم که اگه هر زمانی جدا شدم بتونم گلیم خودم از اب بکشم
4- نباید شکاف بین موقعیت تحصیلی خودم و شوهرم ایجاد کنم (چون فکر میکنه همه ترین رشته جهان رو خونده) البته این دلیل اخر خیلی مهم نیست واسم
راجع به کارم من از زمان بدنیا اومدن دخترم یعنی این 2 سال سر کار نرفتم کارم از دست دادم که دخترم از لحاظ عاطفی سالم باشه
ولی حالا میدونم یه مادر سالم بهتر از مریض
الان محل کار قبلیم دوباره بهم پیشنهاد کار داده تا 2 ماه دیگه
اگه برم از صبح تا 5 عصر دیگه به بدبختی هام فکر نمیکنم وقتی هم بیام خونه اینقدر میشه به دخترم برسم دیگه فکر نمیکنم
2- شخصیت له شده و تحقیر شده از طرف همسرم شاید یکم ترمیم شه
3-موقعیت مالیم تثبیت میشه و میتونم واسه ادامه یا جدا شدن بهتر تصمیم بگیرم
در رابطه با همسری هم من تو زندگی همسرم نه روحی نه جنسی نیستم (البته از لحاظ جنسی وقتیم که هستم فکر نمیکنم اون احساس کنه تو یه رابطه با زنش هست فکر میکنه من یه وجود واسه ارضای نیازشم همین و بس ) و غیر این تو خونه هم بیشتر نقش یه پرستار بچه و یه کلفت دارم که همش در حال سرزیس دادنم و البته همیشه بدهکار
در رابطه مادریم احساس میکنم مادر خوبی نیستم و متاسفانه دختر تمام این روابط سرد میفهمه شاید کسی باور نکنه ولی اگه ما یروز 3 نفری بریم بیرون انگار دنیارو به این بچه دادن حتما" باید همزمان دست هردو رو بگیره یا تو زمان ناراحتیم مرتب میاد ازمن عذرخواهی میکنه (ومن خیلی شرمندم از همه اینا)من سرحال نیستم نمیتونم باهاش بازی کنم میخوام ولی نمیکشم کم میارم میخوام مسولیت بودنش رو بپذیرم ولی یهو خیلی ناخواسته داد میزنم و به خاطر من و پدرش و سن حساس خودش بشدت دخترم تحریک پذیر شده و عصبی یا قهر میکنه یا گریه پس تو این موردم نتونستم درست عمل کنم فقط تو کار و درس موفقم نه تو همسرداری تایید شدم نه تو مادری و واسه خودم متاسفم
دیگه یجورایی از همه چی بدم میاد با خیلی چیزایی که یروز برام ارزش بودن مشکل پیدا کردم
هرچی تمیز میکنم مرتب میکنم فکر میکنم کثیف و نامرتب
رفتم موهام یهو کوتا کردم میخواستم قیافم عوض شه ولی بازم خوشحال نشدم
خیلی بده اینو میگم با خودم مبارزه میکنم همش ولی دلم میخواد یه وقتایی بدونم من ادم جذابی هستم تو دید یه مرد بخدا از وقتی این حس دارم حجابم کامل کردم سعی میکنم تو هیچ موقعیتی با مردی قرار نگیرم که یه وقت اشتباهی نکنم ولی نمیدونم چم شده چرا این افکار مدام توسرم میچرخه
علاقه مندی ها (Bookmarks)