به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array

    Unhappy چطور تو خونه مادرشوهرم آرامش داشته باشم؟ راهنماییم کنید لطفا!

    سلام

    از همه دوستای خوبی که تجربه دارن میخام بهم کمک کنن.

    دوستای خوبم یه سوال داشتم و اونم اینه که میخام بدونم زمانی که میرم خونه مادر شوهرم یا جایی می بینمشون چطور آرامشم رو حفظ کنم- جدای همه اذیت هایی که از دستشون شدم.

    بزارین حسم رو بگم. می خام برم خونشون از روی اجبار میرم. اصلا اصلا دوست ندارم همه حرکات و رفتاراشون اذیتم می کنه. مثلا همین الانی که از شهرستان برگردیم به این فک می کنم دفعه بعدی که باید برم خونشون چی میشه. دائم غصه می خورم. حاضرم بخاطر ندیدن اونا نرم شهرستان و حتی پدر و مادر خودم رو هم نبینم. می بینمشون ضربان قلبم نامنظم میشه. پام شل میشه. حالم بد میشه.

    بخاطر کارایی که کردن خیییلی حساس شدم. یه جورایی احساس تنفر دارم ازشون.

    اما ادمی نیستم که بتونم کینه رو تحمل کنم. خودم داغون میشم. روحیم خراب میشه از بس تجزیه و تحلیل می کنم حرفاشونو. اینو میدونم که خانواده همسرمن نمی تونم کنارشون بزارم.

    اصلا قصد صمیمی شدن باهاشون ندارم. چون اوایل اینطوری بودم ولی اونا همه رفتارای من که از روی سادگی بود رو تعبیر بدی کردن تبدیلش کردن و ... باعث فاصله گیریم شدن.


    حالا میخام راهنماییم کنین که در عین حفظ فاصله چطور میدونم حداقل آسیب روحی رو از ارتباطم با هاشون ببینم. یا لطمه ای بهم وارد نشه؟ میدونم حرفاشون حرکاتشون ارزش فک کردن نداره اما نمی تونم فکر نکنم.

    در ارتباط با همسرم باهاشون هم حسودی می کنم. چون رابطه های پنهانی، پنهانی بیرون رفتنشون حرف زدنشون رو نمی تونم تحمل کنم.

    همه حرکاتشون از روی مارموزی، مخفی کاری، ریاکاری و با درایت و مدیریت کامل هست که من اصلا نمی تونم اینطوری باشم برعکسشونم اونا عمل می کنن من اعتراض می کنم مثلا. اونا ریاکاری می کنن من تحملشون رو ندارم. اونا نیش و کنایه می زنن من خودخوری می کنم.

    کمک کنید لطفااخه فردا قراره بریم شهرستان. وسط امتحان همسرم خانوادش امر فرمودن بیا. و ما هم باید بریم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    مرسی . هیچکی راهنمایی نکرد

    ما رفیتم شهرستان و برگشتیم. دو شب اونجا بودیم. بنا به دستورات مادرشوهرم از پنج وعده غذایی که اونجا بودیم یه وعده فقط خونه مادرم رفتیم. خییلی خونه مادرم بهم خوش میگذره اما شوهرم نمیزاره برم اونجا. مجبورم می کنه عذاب بکشم و خونه اونا باشم با اینکه هیچ امکاناتی ندارن.مثلا پسرش رو بعد یکماه دید کلی زنگ و تلفن که بیا ما دلمون برات تنگ شد و ... . اما اصلا من موندم تو فرهنگشون. شوهرم دانشجوی دکتریه ازش انتظار کارای خییلی کوچیک و به قول ما کاری که در شانش نیست رو داره.

    حالا اون به درک به من چه ربطی داره چه رفتاری با شوهرم دارند چون هر کاری باهاش می کنن براش عزیزترند. شوهرم یه کار خرید رو مثلا بهش میگم میگه درس دارم اون وقت ....

    من موندم تو روی مادر شوهرم نسبت به خودم. با اینکه خییلی احترام بهش میزارم و اصلا تو روش وای نمی ایستم و همه خطاهاش رو ندیده می گیرم هر روز گستاخ تر از دیروز میشه.

    حالا یه روز مهمانشم احساس می کنه که شب و روز خونشم تمام کارای خونش رو باید براش انجام بدم. کار خونه خودش رو انجام می ده سر من منت می زاره اینطوری جلوه می ده که من مریضم- که اصلا اینطوری نیست فقط با گفتن و تظاهر مریضی دیگران رو بسمت خودش جذب می کنه- و وظیفه تو رو باید انجام بدم.

    جالبتر از اون اینه که خواهر شوهر مجردمم از مادرش یاد گرفت و خودش رو به مریضی می زنه. مادرش هم با کمال تعجب به من میگه خواهر شوهرت مریضه تو فلان کار رو بکن و این حرفش رو با کمال استادی میزنه. یعنی میگه من مریضم خواهرشوهرت مریضه هیچکی نیست این کار رو بکنه و ازت میخام که ....


    من ادم بسیار مغروری هستم. اصلا کسی نباید بهم بگه این کار رو بکن و اون کار رو بکن. فک کنم اونا فهمیدن و با اینکارشون من رو زجر می دن.

    اینو بگم ادم بی تشخیصی نیستم که رفتم اونجا بخورم و بخوابم ولی اونا انتظارشون زیاده منو زجر میدن . این سری مادر شوهرم تلفنی حرف من و مادرم رو شنید که گفتم مامان نهار میام خونه شما. بلافاصله با مارموزی کامل درست کردن نهار رو انداخت به گردن من که نرم مثلا بهم خوش بگذره.

    یه نکته دیگه اینکه یه خواهر شوهر دیگم ازدواج کرده. خانواده همسرش براش خییلی رفاه فراهم کردن اما اگه کوچکترین مشکلی براش پیش بیاد مادر شوهرم سر من خالی می کنه که چرا دخترم باید فلان کار رو بکنه تو نباید بکنی در حالی که دخترش نه درس خوند نه سرکار میره نه ... چون الان رابطه دخترش با شوهر ش یه کم خوب نیست کاری می کنه که من و شوهرم رو از هم فاصله بده. با بدگویی ازمن.

    حس می کنم یه جورایی بیماری روانی خاصی داره.

    چند با ر با ایما و اشاره شوهرم رو برد تو خلوت که پشت سر من بد می گفت من رسیدم و متفرق شد.

    بشدت هم حسود هستند حتی مادرشوهرم به برادر و خواهرای خودشم حسودی می کنه. نسبت به من که فوق العاده حسادت داره. دخترش دو واحد خونه داره اونوقت ما خونه اجاره کردیم با حسادت می گه چرا خونتون بزرگه؟ یا چرا خونه بزرگ گرفتین. در حالیکه اینطوری نیست. همش می خواد من تو سختی باشم. نمی تونه ببینه من و شوهرم مشکل با هم نداریم. دایم زنگ می زنه از شوهرم ریز نکات زندگی ما رو می پرسه. یه جورایی دستورات نا مناسبی بهش می ده که زندگیمون رو داره از هم می پاشه.

    شوهرم هم به خانوادش خیلی وابستست یه لحظه فک نمی کنه دارن اشتباه می کنن. اونم از مادرش می شنوه که با خواهر ازدواج کردش چطوری رفتار میشه همون کارایی که دامادش با خواهرش کرده رو رو من پیاده می کنه که مثلا چون خواهرم بهش خوش نمی گذره به تو هم نباید خوش بگذره . چون دامادم نمی زاره خواهرم خونه مادرش بیاد تو هم نباید بری.چون دامادم خونه مادر خانمش نمی ره من هم نباید برم. البته هیچی رو به زبون نمیاره ولی تابلوئه کاراشون.


    نمی دونم باید از دست کاراشون چکار کنم؟ با همه ادما می تونم کنار بیام اما با مادر شوهرم محاله. نمی تونم رفتاراش رو تحمل کنم. نمی تونم باهاش صمیمی شم تا بهش نزدیک میشم از من انتظارش زیاد میشه. مثلا کار زیاد بهم میده اگه خودش کار نداشته باشه می گه بریم خونه خواهر شوهرت رو تمییز کنیم. منم از طرفی در لجبازی باهاش جبهه گرفتم شدید. بهش زنگ نمیزنم. خونشون رفتم باهاش زیاد صمیمی نیستم. اما اون نیشهاشو میزنه. نفوذش هم بشدت زیاده.

    تمام شادی زندگیم روگرفت از من. مسافراتا رو تلخ می کنه برام. مناسبتا رو تلخ می کنه برام. روزای عادی رو همینطور . خودش اولین با ر من رو به پسرش معرفی کرد اما نمی دونم چرا اینطوریه. همه جوره ازشون بالاتریم. تو چند تا مجلس جلوی جمع هم محلیام جلوی خودش گفتن تو حیف شدی با اونا ازدواج کردی. خانوادش در سطح شما نبودن. فامیلام چند تا شون تو عروسیم نیومدن حالت نار احتی که چرا دخترشون رو به اونا دادن. اونوقت مادر شوهرم یه جور دیگه میگه . منت میزاره سرم.
    همه رفتارش بچگونست.

    خستم کردم. بهم بگین چکار کنم. ببخشید طولانی شد.

  3. کاربر روبرو از پست مفید پرواز1 تشکرکرده است .

    خیال تو (دوشنبه 10 شهریور 93)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    سلام....خدا صبرت بده!!! خوب شوهرت در قبال رفتاراشون چی میگه؟ چه واکنشی نشون میده؟

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 شهریور 97 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    5,309
    سطح
    46
    Points: 5,309, Level: 46
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 123 در 60 پست

    Rep Power
    22
    Array
    مرسی عزیزم. اصلا خطاهاشون رو نمی بینه . اگه من به یه نحوی اشاره کنم به کاراشون دفاع همه جانبه می کنه.

    تو خونه ی همسرم مادرشوهرم امامزاده هست. هر کاری می کنه و حرفی میزنه بنظر همه درست میاد. اما هم دامادشون و هم من اصلا نمیتونیم دخالتشاشو تحمل کنیم. یه خانواده ای هستند که فقط اعضای خودشون براشون مهمند. عروس براشون بچه مردمه. دوماد براشون غریبه هست.
    حتی به بچه توی شکم دخترش رحم نمی کنه.

    یه اختلافی بین دختر و دومادش پیش اومد که مقصرشم خودش بود. چه نفرینایی دومادشو می کرد که تن ادم به لرزه در میومد. چه حرفایی میزد. جلوی من هم اینا رو می گفت خب من می بینم که شرایط چه جوریه دیگه. اختلافشون اساسی نبود سر یه مسئله خیلی کوچیک. به خودم می گم بمن هم رحم نمی کنه. و به عینه دیده میشه.


    فرق میزاره اساسی. به همه اعضا ی خانوادش هم یاد میده که اینطوری با فلانی برخورد کنین. مثلا یه جایی میرن هر کدوم از اعضا برا همدیگه کادو میگرن. حتی برای همسرم هم اما منو نه. اصلا انتظار هیچی ازشون ندارم اما واقعا رفتارشون زننده هست. حالا کادو رو که تابلوئه مثلا از مشهد خریده شده با مارموزی کامل مادر همسرم بعد چند مدت به همسرم میده که مثلا رفتیم بیرون برات گرفتم.

    ازشون فاصله دارم اما بعد مدتها که میبینم به گونه ای رفتار می کنن که زمینه اذیت مثلا یکساله من رو فراهم می کنن. ای کاش می تونستم پوست کلفتر باشم.

    الان با رفتارایی که میبنم از شون حساستر شدم زودرنج عصبی خسته وزنم خیلی کم کردم - هر کس منو میبینه میگه بعد عقدت خیلی بهم ریخته ای چرا این شکلی شدی؟

    بگین چکار کنم که بیخیال کاراشون شم. خودم رو به بی خیالی میزنم اما ناخوداگاه من درگیره مثلا شب خواب اذیت کردنشو می بینم.

    می دونم معنی زندگی خیلی بیشتر از اینهاست. نباید اینقد خودم رو درگیر مسائل پیش و پا افتاده بکنم. باید بتونم ببخشم. ندید بگیرم. بسپرم به خدا. اما نمی تونم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید پرواز1 تشکرکرده است .

    رزا (دوشنبه 10 شهریور 93)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 08 خرداد 95 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    نوشته ها
    502
    امتیاز
    6,216
    سطح
    51
    Points: 6,216, Level: 51
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,079

    تشکرشده 1,505 در 452 پست

    Rep Power
    72
    Array
    نه عزیزم چرا فکر میکنی یه مسئله پیش و پا افتاده است؟؟به هر حال شمااز این وضعیت ناراضی هستی و متاسفانه خیلی نمیتونی کاری واسش انجام بدی جز اینکه ارتباطت رو باهاشون کم کنی..من مادرم دقیقا همین مشکل شما رو داشت فقط بی محلی و کم رفت و ادمی آدموشون کرد ولی خوب طول کشید (تازه شهرستان هم که هستند و چه بهتر که بهونه بیاری تا زیاد نری و بیای) الان مادر من تاج سر مادر بزرگم شده اینقدر مادرم بی محلیش کرده که وقتی مادرم رو میبینه سریع خودش رو جمع میکنه ..به قول مادرم که میگه شیرین برو شیرین بیا.. اصلا خودت رو هم دهن باهاشون نکن چون ببخشید به نظرم خیلی غربته مادر همسرت..وقتی میری خونشون زیاد نمون یکم سیاست داشته باش اصلا جوابشون رو نده فوق فوقش یه لبخند تمسخرآمیز ولی به هیچ عنوان بی احترامی نکن اینطوری هم روش کم میشه هم ارزش خودت حفظ میشه ... اصلا اصلا پیشه شوهرت بدگوییشون رو نکن و اصلا اعتراض نکن به رفتاراشون چون تنها نتیجه ای که میده شما رو از چشم میندازه .. خلاصه باید خیلی دل گنده باشی که تحمل کنی ...تو ذهنت بدجنسی هاشو شاخ و برگ نده تا فکرش میاد تو ذهنت حواست رو پرت کن

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 25 مهر 93 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1393-5-24
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    114
    سطح
    2
    Points: 114, Level: 2
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    احساستو کاملا درک میکنم..منم دقیقا همین حال و هوایی که داری رو دارم وقتی میرم خونه مادر شوهرم.هفته ای یباره اما انگار واسه من یه عمره.در اخرین لحظه میرم مثلا 8 ده ونیم هم میام.اما قلبم درد میگیره وقتی هستم.وقتی به زبان محلی خودشون حرف میزنن تا من نفهمم اتیش میگیرم. .هفته ای یبار میرم ولی در طی هفته همش به حرکتا و کارای اونشبشون فکر میکنم و عذاب میکشم.خودخوری واقعا دیوونم میکنه در صورتی که اونا اصلا بهم فکر نمیکنن.اینارو میگم بدونی کاملا درکت میکنم.من عادت ندارم تیپ یکنواخت بزنم.هرهفته یه چیز میپوششم حالا هرچند کوچک ولی تغییر میدم ظاهرمو.چون دخترشون دوماده نمیزاره واسه منو طاقت نداره ببینند.دخترش جهاز نبرده اونقدر اما یک دونه از جهاز کامل منو چشم ندارن ببیننوخواهره یه چیز میخره اینقده زوق میکنن که نگو.اما واسه منو اصلا نمیبینن.چقدر بده که یه همچین خونواده شوهری داریم.من اما تصمیم گرفتم بی محلی تموم کنم بهشون.هفته ای یبارو کردم هفته ای دوبار.بعد ها میکنم ماهی یبار.بذار حالیشون شه دلتنگ پسرشون بشن زنشو باید حفظ کنن.فقط فرق ما اینه که من شوهرم با من شده از وقتی کاراشونو دیده البته. فقط میخوام خدا به جفتمون صبر بده و بیخیالمون کنه.الان که دارم درموردشون مینویسم قلبم تپش افتاده.بدم میاد از همشوووون

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 16:39]
    تاریخ عضویت
    1393-4-21
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    222
    سطح
    4
    Points: 222, Level: 4
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ما جاری نیستیم احتمالا؟؟؟
    انگار درد و دل منو نوشتی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. راهنماییم کنید تو را خدا
    توسط فرشید رئالی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 22 آذر 93, 17:13
  2. تو رو خدا راهنما ییم کنید(به زندگی امیدی ندارم)
    توسط محمد شاه محمدیان در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 28 آبان 89, 16:28
  3. تو رو خدا یکی راهنماییم کنه !!!
    توسط Lonely girl در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 بهمن 88, 12:07
  4. +خواهشا یه دقیقه بیایین تو ارزش خوندن داره
    توسط karbar2 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 مرداد 87, 07:54
  5. خواهشا یه دقیقه بیایین تو ارزش خوندن داره
    توسط karbar2 در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 03 تیر 87, 16:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.