سلام به همه دوستای خوب همدردی
اول یکم از خصوصیات خودم بگم ...
مهربون و دلسوز اما از معاشرت با فامیل و آشنا بیزار دوست دارم شب ها تنها باشم اما اکثر اوقات خالم برای اینکه تنها نباشم میاد رومم نمیشه بگم تنها راحت ترم...
اهل رفیق بازی هستم و هوای دوستام رو خیلی دارم تا حالا از چنتاشونم ضربه خوردم که رابطمو باهاشون قطع کردم ....
تا یک سال پیش فووووق العاده دختر شاد و سرزنده ای بودم و همه بهم میگفتن تو خیلی شادی مثلا از صبح تا ساعت 12 شب سرکار میرفتم بعد که میومدم خونه صدای اهنگو زیاد کردم پر انرژی اصلا انکار نه انگار که خسته بودم ....
ادم زود رنجی هستم قبلا خیلی زود عصبانی میشدم و سر مسائل به همه گیر میدادم اما الان بهتر شدم
اما مشکلم ....
جدیدا احساس میکنم تو زندگیم ... رابطه عاطفیم .... کارم خیلی شکست میخورم و همش کم میارم .... فوووق العاده ساکت و اروم شدم همه تعجب میکنن و میگن مائده واقعا خودتی!!!!!!!
حس میکنم تمام زندگیم داره رو پایه دودلی میگذره .... اصلا تو شرایط مساعدی نیستم ... نمیدونم باید چیکار کنم کدوم راه رو انتخاب کنم تو زندگیم ... کسی روهم ندارم که باهاش راحت باشم و ازش کمک بخوام نمیخوام راجع به مسائل زندگی و شخصیم هم با دوستام مشورت کنم ....
از یه طرف دوست دارم ازدواج کنم از یه طرف یه سری مسائل تو زندگی دیوونم کرده تنهایی مادرم مسائل تهیه جهیزیه اینکه خونمون پر رفت و امد شده ...
ادمی نیستم که خوشم بیاد با پسر دوست بشم چون نه وقتشو دارم نه اعصابشو از یه طرف میخوام یه مرد تو زندگیم باشه که به ارامش برسم دیگه سرکار نرم .... فشار کاری من خیلی زیاده ....
دوستان لطفا هر راهی به نظرتون میرسه دریغ نکنید .... ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)