با سلام
با تنفری که نسبت به خانواده شوهرم پیدا کردم زندگی برام خیلی سخت شده .من در دوران عقد هستم حدودا 9 ماهه که عقد هستم ومهر ماه انشاءالله عروسی میکنیم .شوهرم رو خیلی دوست دارم وبا هم هیچ مشکلی نداریم خیلی راحت میتونیم همدیگر رو درک کنیم وبا هم حرف بزنیم ومشکلاتمون رو حل کنیم .اما متاسفانه مادر شوهر وپدر شوهر ودوجاری که دارم انقدر زندگی رو برام سخت کردن که آرزوی مرگ میکنم شوهرم تمام انتقادهای منو قبول میکنه وهمه ایرادهای خانواده شو میدونه چون فشارها روی اون هم خیلی زیاده اما میگه اینکه من کاری نمیتونم بکنم به خاطر اینه که مثل شیر تو قفس هستم وقتی عروسی برگزار بشه نمیذارم اب تو دلت تکون بخوره وجلو همه می ایستم.منو شوهرم از هر نظر خیلی خیلی به هم شبیه هستیم هر دو تحصیل کرده هستیم(لیسانس) ویک سالو نیم با هم اختلاف سنی داریم وبه شیوه کاملا سنتی با هم ازدواج کردیم اما متاسفانه من متوجه نشدم که مادر شوهرم بیمار روانی هست یعنی اصلا تو جلسات خواستگاری نشون نداداما بعد از اینکه همه قرار ها گذاشته شده بودیه دفه شروع کرد...با عروس های دیگه ش هم همین رفتارها رو داره ولی جلو اونا با من خوب رفتار میکنه وهمین باعث حسادت اونا میشه وبا اینکه من با توجه به شناختی که ازشون دارم زیاد باهاشون هم کلام نمیشم اونا میرن از طرف من حرف های دروغ میزنن که مادر شوهرم با من دعوا کنه.دوماه بعد ازنامزدیم انقدر باهام دعوا کرده بود که شوک عصبی شدید بهم دست داد .تو تمام این مدت یک بار شوهرم طرف مادرشو گرفت اون هم زمانی بود که پدرم برای اولین واخرین بار بعد از اینکه مادر شوهرم جندین بار گریه مو درآورده بود بهش گفت چرا گریه دخترمو درآوردی ومادر سر این یه حرف انقدر منو خانودمو تحقیر کرد ومغز شوهرمو شستشو داد وگفت خانواده من اهل دخالت هستن در حالی که خودش تو تمام موارد زندگی ما دخالت میکنه که وقتی یادش میفتم آرزوی مرگ میکنم.....من به چند دلیل نامزدیمو بهم نزدم :عشق به شوهر-آبرو-واینکه نمیتونستم کس دیگه رو تو قلبم راه بدم چون قبل ازدواج هیچ رابطه ای با هیچ پسری نداشتم.....
خصوصیات مادر شوهرم:دمدمی مزاج(با اینکه خودش منو انتخاب کردچندین بار گفت اشتباه کردم چون تو پسرمو ازم دزدیدی! و خیلی چیزای دیگه بعضی وقتا هم به شوهرم میگه ببین چ دختر خوب وخوشگل برات انتخاب کردم باید قدرشو بدونی....)دروغ گو-دورو-دوبهم زن-بسیار دخالتی-عدم ثبات در احساسات وحرفها وقرارها-پرتوقع وخودخواه-بسیار عصبانی -اهل بی آبرویی وجیغ وداد ودعوا-
من حالم از همه خانواده شوهرم بهم میخوره وقتی قرار برم خونشون انگار غم عالم به دلم میشینه خیلی لاغر وافسرده شدم واصلا روحیه خوبی ندارم .از مادر شوهرم میترسم.وقتی میرم خونشون وبرمیگردم تا جند روز حالم بده همه اینا رو شوهرم میدونه.وقتی یاد صورت پدر شوهر ومادرشوهرم میفتم حالم بد میشه...تو رو خدا اگه میشه راهنماییم کنین چیکار کنم.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)