نسترن جان،
فکر می کنم موضوع خانواده هم مهم هست که تا چه حد می تونند شما را حمایت کنند و تا چه حد برای تصمیمات بعدی آزاد می ذارن.
وقتی ازدواج کردی 20 ساله بودی. با توجه به سنت، خانواده وظیفه بیشتری در کمک به شما برای تصمیم گیری در ازدواج داشتند.
اگر سی ساله بودی، اگر این آقا دوست یا همکلاسی و آشنای خودت بود، می تونستیم سهم خانواده را در این انتخاب سبک تر کنیم.
اما ازدواج شما ظاهرا با پشتوانه خانواده انجام شده. تصمیمت را با تکیه بر نظر خانواده گرفتی.
چطور پدر و مادر شما که هر دو خانواده و فرهنگ و محیط را می شناختند،
و از اون مهمتر شما را خیلی خوب می شناختند،
متوجه نبودند که پذیرفتن شرط اونجا زندگی کردن برای شما ممکن نیست؟
اختلافات فرهنگی را نادیده گرفتند؟
اختلاف بین شما دو نفر را نایده گرفتند؟
بیکاری و وابستگی پسر به پدرش را نادیده گرفتند ...
نمی خوام الان کوتاهی پدر و مادرت را مطرح یا سرزنش کنم.
منظورم این هست که اگر جدا بشی، در ادامه مسیر زندگیت، پدر و مادرت چطور هستند؟
فکر می کنی برای ازدواج بعدی، انتخاب بعدی، زندگی بعد از طلاق و ... بتونن با درایت همراهیت کنند؟
یا آزادی لازم را بهت بدن که بتونی بهتر تصمیم بگیری؟
این را هم بذار در کنار منافع و مضار طلاقت.
***************************
یک راه حل میانی هم به نظرم رسید که نمی دونم چقدر براتون عملی هست
آیا می تونید ازش بخواهید به شهر دیگه ای برید برای زندگی؟
مثلا برید تبریز.
هر چند فکر می کنم وابسته بودن پسر به پدرش، مشکل اصلی هست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)