به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام گل آرا جان

    به شوهرم بگم این اس ام اس یعنی چی؟ یا نگم؟
    در مورد این سوالت اصلا نگو.
    یه مدت کلا خودت رو بزن به بی خیالی و هیچی به روش نیار. ولی حواست رو حسابی جمع کن وقتی بهت اعتماد کنه راحتتر می تونی مدرک ازش جمع کنی. یه مدت باهاش راه بیا. و تو این مدت هم خوب فکر کن تا اخر عمرت که نمی تونی یا نمی خوای که اینجوری زندگی کنی. پس باید یه تصمیم اساسی واسه زندگیت بگیری و برای تصمیم اساسی گرفتن نیاز هست که آرامش داشته باشی و تمام رفتارهات با برنامه ریزی و با فکر باشه.

  2. کاربر روبرو از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده است .

    گل آرا (جمعه 09 خرداد 93)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    من فعلا به نت دسترسی ندارم اما در اولین فرصت این کارو می‌کنم الان چه کاری کنم؟ الان دلم میخواد یه جوری آروم شم دارم دق میکنم که تو این شرایط رفته خوشگذرانی گوشی هم خاموش

  4. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    فکرت رو از شوهرت منحرف کن. فکر رفته ماموریت حالا حالاها هم قرار نیست بیاد.

    به کارای خودت فکر کن. اصلا یه برنامه بریز هر چی کار عقب مونده داری الان انجام بده. مثلا خونه ت رو حسابی تمیز کن. یا وایسا کیک و شیرینی درست کن.
    حلوا درست کن خیرات کن واسه شوهر خواهرت. نمی دونم از نظر اعتقادی چطوری هستی ولی می تونی برای شوهر خواهرت نماز بخونی، قرآن بخون یا کارای اینطوری. بیشتر کار فیزیکی کن نه کاری که نیاز به تمرکز ذهنی داره، کاری که جسمت رو خسته میکنه. یا فیلم ببین. هر موقع هم فکرت رفت سراغ شوهرت بنویس رو یه کاغد تمام بد و بیراه هایی رو که بهش میخوای بگی، تمام خشم و نفرتت رو بنویس رو یه کاغذ و تو سینک ظرفشویی آتیش بزن. اینطوری خشمت هم تخلیه میشه.
    همه اینا تا موقعی هست که شوهرت نیومده وقتی اومد عادی باش.

  5. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوستان.
    ممنون از راهنمایی تون. من باااااااز هم عجله کردم . اون روز که فکر کردم با دوستاش رفته پیک نیک خیلی ناراحت شدم و با اینکه می دونستم اگه بفهمه من با دوستاش تماس گرفتم خیلی ناراحت میشه اما به یکی از دوستاش تو تهران زنگ زدم و سراغش رو گرفتم خودم اون چند روز تهران نبودم شهرستان خونه خواهرم که عزاداره بودم.
    دوستش گفت قرار بوده با فلانی برن ویلا و احتمالا اونجا هستن.
    منم خیلی عصبی شدم اولش که حسابی از دوستش خواستم هر جور شده شوهرم رو از اون جمع دور کنن ( دو تا دوست داره که از دبیرستان دوستن و خیلی بهشون اعتماد دارم و فقط به اون دو تا گفتم کمکم کنن ) . اون بنده خدا هم قول داد.
    اما باز هم خالی نشدم و تا میتونستم با اس ام اس هرچی از دهنم در اومد به شوهرم گفتم و براش فرستادم .
    اما همون شب ساعت 10 تمام پیامک هام دلیور شد و فهمیدم گوشی شوهرم روشن شده در صورتیکه اون ویلا تا شهر چند ساعتی راهه و مطلقا آنتن نداره. هیچی نگفت پیامک داد که از دست تو و اس ام اس زدنت خاموش کردم خواب بودم الان بیدار شدم اما دوباره خاموش میکنم میخوابم و همین کارم کرد.
    فردا صبحش گفت من ویلا نرفتم برگشتم تهران فلان جا خسته بودم خوابیدم . فرداش هم اومد دنبالم و الان برگشتیم تهران. از دست منم شاکی بود که چرا فکر می کنم رفته ویلا؟ چرا فکر می کنم میخواد اذیتم کنه ؟ چرا فکر می کنم با دوستاش هر کاری می کنه ؟

    من خیلی بی اعصاب شدم.

    تقریبا مطمعنم که شوهرم گاهی سیگار میکشه و هیچ نشونه از مصرف مواد نداره اما قضیه اون کپسول رو اعصابمه. به من دروغ نمیگه ولی بخوام راجع به این مسائل شفاف سازی کنه، چنان از بی اعتمادی من قاطی میکنه که هیچی نمیگه و بدتر شک می کنم.

    مشکل من اینه که چون کار ثابت نداره با هر کسی دوست میشه که میگه به خاطر کاره و واقعا هم هست میگه اونا رو من تأثیری نمیذارن ولی مگه میشه؟

    شوهر من به لحاظ اجتماعی و شغلی جایگاه خیلی بالایی داشت و من از اینکه الان با افرادی میره و میاد که در شان ما نیستن عذاب می کشم به من بگین چطور با این مشکل کنار بیام ؟
    نمیتونم ببینم شوهرم کار پاره وقت انجام میده دارم دیوونه میشم.

    نمیتونم بی خیالش بشم چون شوهرم نمیذاره رابطه ما سرد بشه و به هر قیمتی آشتی میکنه و وقتی هم با هم خوبیم به من میگه کجا میره با کی میره و چکار میکنه ؟ اما یهو نمیگه . یا مثلا میفهمم چیزی رو از من پنهان می کنه در حین اینکه با هم خوبیم ...
    اونوقته که من سعی میکنم بفهمم و اون از این موضوع عصبی میشه و دعوا و شک و تردید من و گیر دادن و بد و بیراه و آخر سر هم شرمنده میشم چون اونجوری که من فکر میکردم نبوده یا حداقل به اون شدت نبوده.

    من احتیاج به کمک دارم . نمیتونم شرایط شوهرم رو بپذیرم. دلم میخواد برگرده به اون موقعیت و جایگاه. از طرفی این دوست های بیخودش که تقاضای کپسول میکنن هم رو اعصاب منن.
    نمیدونم چکار کنم ؟

    - - - Updated - - -

    سلام دوستان.
    ممنون از راهنمایی تون. من باااااااز هم عجله کردم . اون روز که فکر کردم با دوستاش رفته پیک نیک خیلی ناراحت شدم و با اینکه می دونستم اگه بفهمه من با دوستاش تماس گرفتم خیلی ناراحت میشه اما به یکی از دوستاش تو تهران زنگ زدم و سراغش رو گرفتم خودم اون چند روز تهران نبودم شهرستان خونه خواهرم که عزاداره بودم.
    دوستش گفت قرار بوده با فلانی برن ویلا و احتمالا اونجا هستن.
    منم خیلی عصبی شدم اولش که حسابی از دوستش خواستم هر جور شده شوهرم رو از اون جمع دور کنن ( دو تا دوست داره که از دبیرستان دوستن و خیلی بهشون اعتماد دارم و فقط به اون دو تا گفتم کمکم کنن ) . اون بنده خدا هم قول داد.
    اما باز هم خالی نشدم و تا میتونستم با اس ام اس هرچی از دهنم در اومد به شوهرم گفتم و براش فرستادم .
    اما همون شب ساعت 10 تمام پیامک هام دلیور شد و فهمیدم گوشی شوهرم روشن شده در صورتیکه اون ویلا تا شهر چند ساعتی راهه و مطلقا آنتن نداره. هیچی نگفت پیامک داد که از دست تو و اس ام اس زدنت خاموش کردم خواب بودم الان بیدار شدم اما دوباره خاموش میکنم میخوابم و همین کارم کرد.
    فردا صبحش گفت من ویلا نرفتم برگشتم تهران فلان جا خسته بودم خوابیدم . فرداش هم اومد دنبالم و الان برگشتیم تهران. از دست منم شاکی بود که چرا فکر می کنم رفته ویلا؟ چرا فکر می کنم میخواد اذیتم کنه ؟ چرا فکر می کنم با دوستاش هر کاری می کنه ؟

    من خیلی بی اعصاب شدم.

    تقریبا مطمعنم که شوهرم گاهی سیگار میکشه و هیچ نشونه از مصرف مواد نداره اما قضیه اون کپسول رو اعصابمه. به من دروغ نمیگه ولی بخوام راجع به این مسائل شفاف سازی کنه، چنان از بی اعتمادی من قاطی میکنه که هیچی نمیگه و بدتر شک می کنم.

    مشکل من اینه که چون کار ثابت نداره با هر کسی دوست میشه که میگه به خاطر کاره و واقعا هم هست میگه اونا رو من تأثیری نمیذارن ولی مگه میشه؟

    شوهر من به لحاظ اجتماعی و شغلی جایگاه خیلی بالایی داشت و من از اینکه الان با افرادی میره و میاد که در شان ما نیستن عذاب می کشم به من بگین چطور با این مشکل کنار بیام ؟
    نمیتونم ببینم شوهرم کار پاره وقت انجام میده دارم دیوونه میشم.

    نمیتونم بی خیالش بشم چون شوهرم نمیذاره رابطه ما سرد بشه و به هر قیمتی آشتی میکنه و وقتی هم با هم خوبیم به من میگه کجا میره با کی میره و چکار میکنه ؟ اما یهو نمیگه . یا مثلا میفهمم چیزی رو از من پنهان می کنه در حین اینکه با هم خوبیم ...
    اونوقته که من سعی میکنم بفهمم و اون از این موضوع عصبی میشه و دعوا و شک و تردید من و گیر دادن و بد و بیراه و آخر سر هم شرمنده میشم چون اونجوری که من فکر میکردم نبوده یا حداقل به اون شدت نبوده.

    من احتیاج به کمک دارم . نمیتونم شرایط شوهرم رو بپذیرم. دلم میخواد برگرده به اون موقعیت و جایگاه. از طرفی این دوست های بیخودش که تقاضای کپسول میکنن هم رو اعصاب منن.
    نمیدونم چکار کنم ؟

  6. 2 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    maadar (دوشنبه 26 خرداد 93), zendegiye movafagh (یکشنبه 11 خرداد 93)

  7. #15
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 07 اردیبهشت 03 [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,387 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام.گل آراخانم

    فرض کن شوهرت داره مصرف میکنه،بادوستای لا ابالی رفت وآمدمیکنه.خب اون موقع چه کاری از دستت ساخته است؟آیامیتونی یه مصرف کننده روترک بدهی آیا این راه رو تا آخر رفتی وترک کردی حالا آماده ترک دادن دیگران شدی؟

    رفتارهای شوهرت غلط اندازه ؟درست.احساس خوبی نداری؟ درست.ناراحتیت رو ازهمین ابهامات بهش بگو ولی بیشترازاین درموردش گمان نزن.بهش اعتمادکن.حتی اگه شده یک اعتماد نسبی..


    نشانه ها مثل گردبادهستند افکارت روبه هرسویی میبرند،سعی کن وارداون حوزه نشی..

    "بهترین وضعیتی که میشه برای شما متصوربود اینه که اعتمادمتقابل بین تو وشوهرت باشه و هرمشکلی داره بدون ترس از سرزنش روی کمک همدیگه حساب کنید حتی اگه کاری از دستتون برنمیاد اون موقع روی همدلی وهمدردی هم وفقط گوش کردن به احساس طرف مقابل حتی اگه خطا وبی مسئولیتی کرده"

    مهم نیست اون موقع مشکل حل نشود مهم اینه احساس همدیگه رودرک کنید آیا میتونی به سمت این شرایط حرکت کنی؟
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  8. 4 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 18 خرداد 93), maadar (دوشنبه 26 خرداد 93), paiize (سه شنبه 13 خرداد 93), گل آرا (شنبه 10 خرداد 93)

  9. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    ممنون آقای آمین.
    خیلی دوست دارم شرایطی که شما اشاره کردید به وجود بیاد. میدونم آرزوی شوهرمه. وقتی برای چند روز این شرایط به وجود میاد همه چی خوبه... شوهرم یه مرد ایده آله. تا اینکه یه چیزی این وسط کارو خراب میکنه.مثلا از بیرون میاد اسپری زده در صورتیکه داشته میرفته بیرون نزده بوده.
    یا اینکه ساعت 11 شب میگه من برم بنزین بزنم الان خلوته یا برم ماشین رو جا به جا کنم...من حالم بد میشه. برمیگرده نشونه ای نداره اما با خودم میگم چرا باید بعضی شب ها حتما بره بیرون؟
    نمیدونم من مشکل دارم یا رفتارهای اون اشتباهه؟
    شما میگید از ابهاماتت باهاش حرف بزن اما به شدت عصبی میشه و از اینکه چرا باید من دچار ابهام بشم و بهش اعتماد نداشته باشم داغون میشه لج مکنه و رفتارهای غلط اندازش رو بیشتر میکنه.
    من به هیییچ طریقی نمیتونم راجع به این قضیه که اینقدر روش حساسه حرف بزنم.

    - - - Updated - - -

    من دوست دارم خانوم باشم.
    دوست دارم ریلکس باشم و صبور و به خودم و شوهرم زمان بدم تا از بابت یک موضوع مطمئن بشم. اما نمیتونم.
    دلم میخواد بهش در هر شرایطی احترام بذارم و یادم نره که اون شوهرمه و بزرگتره و احترامش واجب. اما تا شرایطی پیش میاد که حس میکنم خطا کرده قاطی میکنم. عکس العمل اون هم شفاف سازی نیست عصبانی شدنه و من با شدت بیشتر از خودش جوابش رو میدم.

    - - - Updated - - -

    چیزی که شما میگید رو می فهمم و خیلی دوست دارم عملی بشه اما نمیدونم در عمل چکار کنم؟ چه جوری خودمو کنترل کنم؟ چه جوری رفت و آمدش رو کنترل نکنم؟ چه جوری از اینکه بلافاصله پیامک هاش رو پاک میکنه به هم نریزم؟
    دیدم بعضی از خانوم ها رو که اصلا براشون اهمیتی نداره و اصلا وارد این حریم خصوصی شوهرشون نمیرن و با احترام در کنار هم زندگی میکنن اما من نمیتونم و دارم عذاب می کشم چون دوست دارم اونجوری باشم اما نمیدونم چه جوری خودم رو تغییر بدم؟

    - - - Updated - - -

    شوهر بیچاره من مرد خوبیه.
    با اینکه تو مراسم عزاداری شوهر خواهرم، خواهرهای من خیلی بدجور باهاش برخورد کردن اما به خاطر حفظ ظاهر خیلی خونسرد و مردونه عمل کرد. من دلم میخواد خواهرام رو خفه کنم. اینقدر از دستشون عصبانی ام اما چه کارشون کنم؟ از روز اول مخالف بودن و هستن و تا من جدا نشم راحت نمیشن که نمیشن.
    با اینکه بیکاره هیچ وقت تو مضیقه نموندیم.
    از همه مهمتر اینکه نمیتونه قهر باشه و خیلی به من محبت میکنه تا باهاش قهر نکنم. الان گیر کردم نمیدونم تا چه حد مشکل از منه؟
    اولا اون قسمت هایی که مربوط به رفتار غلط انداز خودشه رو چه جوری بهش بگم که عصبی نشه
    دوما با خودم چکار کنم؟؟؟؟؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    paiize (سه شنبه 13 خرداد 93)

  11. #17
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 07 اردیبهشت 03 [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,387 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    احساس ناراحتیت رودرک میکنم وقتی رفتارهای شوهرت رومیبینی فکرمیکنی تورو نادان فرض گرفته..

    اول باید تکلیفت رو با جمله بالاروشن کنی ..من قبلا سیگارمیکشیدم بعضی دوستان دوران گذشته م دچاراعتیاد شدند.توی کاریکیشون چندسال پیش تجسس کردم واز داخل کیفش هروئین درآوردم عصبانی شدم و نصف هروئین رو ریختم و نصفش رو آردنخودقاطی کردم تاشاید مثلابه هدفش نرسه وترک کنه. نه میتونست اعتراض کنه چون ثابت میکردمواد داشته نه میتونست بیخیال بشه چون نیاز داشت.اما اون کارهیچ فایده ای نداشت..


    بعضی اوقات می بینم افرادی که پنهانکاری میکنند وکلی نشانه برای متهم شدنشون هست دربرابرفریبکاریهاشون عصبانی نمیشم فقط خندم میگیره...


    تاوقتی شوهرت به چیزی اعتراف نکنه یا محرزنشه نمیشه کارخاصی کرد تازه دراون صورت هم بایدخودش همکاری کند.بنابراین من باز هم دعوتت میکنم به صبرو خویشتن داری وبزرگترکردن ظرف وجودت...


    بنابراین بهت پیشنهادمیکنم قدم اول تاسوم قدمهای ۱۲گانه ترک اعتیاد روازآدرس بالای تالارجستجو ومطالعه کنی تاذهنت روشنتر وعلمت بیشتربشه.این به معنی اثبات اعتیاد شوهرت نیست اما نکته های خوبی رودریافت میکنی.

    .گاهی بهتره به ظاهراموراکتفاکنی وازوسوسه کنترل پرهیزکنی.کار آسونی نیست بایددرکنارش به خدا توکل کنی..ماوقتی می بینیم کسی رنگ وروش زردهست فقط میگیم این صورتش زرده شایدمریضه شایدترسیده امایک دکترمتخصص نوع زردی رو تشخیص میده آیا کبدش مشکل داره یاکم خونه چون قراره درمانش کند.

    میدونم توی این پست همه چیزروگفتم بجزحرفی که منتظرشنیدنش بودی امیدمن این هست که خودت بامحاسبه واکنشهای شوهرت، و نکاتی که دریافت میکنی و میزان توان خودت بتونی باخلاقیت مشکلت روبا این ابهام حل کنی.).
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  12. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 18 خرداد 93), maadar (دوشنبه 26 خرداد 93), paiize (سه شنبه 13 خرداد 93), گل آرا (یکشنبه 11 خرداد 93), صبا_2009 (شنبه 10 خرداد 93)

  13. #18
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 04 مرداد 93 [ 14:30]
    تاریخ عضویت
    1393-2-26
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    734
    سطح
    14
    Points: 734, Level: 14
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 32 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همین مشکل رو منم دارم درکت میکنم من1سال پیش عقد کردم6ماهه که عروسی کردم اوضاع مالی شوهرم خیلی خوبه و برای همین خیلی مغروره هرکاری دلش بخواد میکنه شبها دیر میاد خونه موبایبش همیشه سایلنته و رمز داره و خیلی رفتارش مشکوکه دلم خونه از دستش

  14. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوستان.

    ممنون از همه تون صبا ، آقای آمین ، زندگی موفق و بقیه دوستان خوبم ....

    من تو اون چند روز حالم خیلی بد بود. الان بهترم. آقای آمین به توصیه شما گوش کردم. امیدوارم این پست رو بخونید و بگید از این به بعد چطور شرایط رو آروم نگه دارم ؟
    چند شب پیش وقتی همسرم اومد خونه باز آدامس دهنش بود و من حس کردم آدامس قاطی یه بوی تلخه...
    چیزی نگفتم اما احساس من رو خوند و با عصبانیت تذکر داد که دست از این افکار بردارم. گوشیش رو چک کردم و دیدم یه اس ام اس داده به یه شخصی که من اجاره این ماه رو پرداخت کردم ...دنیام سیاه شد.
    چون یه سال پیش بهم گفته بود دوستی داره که سالها بعد از ازدواج خونه مجردیش رو حفظ کرده بوده و یه عده مرد متأهل هستن که هر ماه مبلغی اجاره میدن که این خونه رو داشته باشن واسه وقتای تنهایی خودشون و ... و حالا که خانومش فهمیده میخواد طلاق بگیره.
    و خودش هم کار دوستش رو نقد میکرد.
    نمیدونم چرا من فکر کردم شوهرم و دوستاش چنین کاری کردن و خونه ای دارن و ... چون تو مسافرت که بودیم یه دوستش مدام تماس میگرفت که چطور برم فلان جا درش بسته است و شوهرم هم میگفت با سیخ باز کن و بگو کلید رو از من گرفتی و ...

    داغون شدم.

    دوستم بهم پیشنهاد داد هیچی نگم و بریم آدرس اون طرفی که بهش اجاره داده رو پیدا کنیم و ته و توی قضیه رو در بیاریم. اما من نتونستم.
    هرچی فکر کردم دیدم همسرم چنین کاری نمیکنه. این قدرها نامرد نیست.
    شروع کردم به اس ام اس دادن. اما اشاره مستقیم به قضیه کپسول و اجاره نکردم. تک تک رفتارهای غلط اندازش رو گفتم. نگرانی هام رو گفتم.
    علی رغم همیشه جوابم رو نداد و عصبانی نشد.
    عصر که اومدم خونه بود. خیلی آروم بود بر خلاف تصور من. خودم رفتم جلو و باهاش دوست شدم. اونم پذیرفت و با خنده گفت من با تو چکار کنم؟ اینا چیه تو ذهن تو؟
    اما من باز هم نتونستم بگم اگه چیزی نیست پس جواب بده و شفاف سازی کن.
    تا اینکه شب شد و خوابیدم و ساعت 2 شب که از خواب پریدم دیدم نیست. هرچقدر بهش زنگ زدم جواب نداد تا اینکه خودش زنگ زد و گفت من اومدم کنار جوی خیابون ماشین بشورم الان بنزین میزنم میام.
    من گریه ام گرفت مطمئن بودم دروغ میگه وقتی اومد و دیدم ماشینش خیس نیست بیشتر مطمئن شدم و گریه کردم.
    ببخشید اگه طولانی شد میخوام عکس العمل و حرف های شوهرم رو بنویسم و ببینم به نظر شما من گول حرفاشو خوردم یا اینکه همه چیز سوتفاهم بوده و من اشتباه میکردم و واقعا شوهرم راست میگه

    - - - Updated - - -

    ادامه اش:
    اومد کنارم نشست و بعد از اینکه گریه ام تموم شد گفت ببین دستام بوی بنزین میده دهنم هم هیچ بویی نمیده... من دیروز تا 4 عصر خوابیدم و شب دیدم تو خوابی منم خوابم نمیبرد هوا هم خوب بود رفتم بیرون یکم تو پارک نشستم تو هوای آزاد ... گوشیم تو ماشین بود که تو زنگ میزدی ...
    میخواستم ماشین رو بشورم و برم بنزین بزنم نیم ساعت هم نبود که از خونه اومده بودم بیرون. دیدم تو زنگ زدی دیگه بیخیال ماشین شستن شدم و فقط رفتم بنزین زدم و اومدم خونه ... این گریه داره؟
    گفتم من فکر کردم رفتی خونه دوستات... گفت این وقت شب برم خونه کی؟ همه خوابن... همه متأهلن...
    گفت من همش بدشانسی میارم. چه میدونستم تو بیدار میشی و اینجوری میکنی؟؟؟ اگه نه برات یادداشت میذاشتم که نترسی.
    بعد خودش شروع کرد که جریان اون اس ام اس ها چی بوده؟
    منم گفتم چرا تو مسافرت به هر بهانه ای بیرون میرفتی؟ گفت فقط دو بار رفتم که یه بارش خرید بود یه بارش هم به خاطر روغن ریزی ماشین بود... جلو در ویلا نور کم بود رفتم یه جایی که نور باشه... شوهرخواهرت هم اومد دید ماشین روغن ریزی داره...
    گفت من عادت کردم آدامس میجوم که به خاطر مشکل معده ام دهنم بدبو نباشه ولی از این به بعد نمیجوم.
    گفت این قضیه ای که میگی تو خونت اینجا نیست و با دوستات خوشی چیه؟ منم گفتم کدوم دوستت خونه مجردی داره که تو کلیدش رو داری و تو مسافرت دوستت زنگ زد ازت میخواست؟
    گفت اون جا خونه نیست. یه انباره واسه تجهیزات پروژه اجاره کردیم. اون بنده خدا یه سری ابزار داشت اونجا مونده بود من گفتم برو بردار اگه دیدنت بگو کلید رو ازمن گرفتی که برات بد نشه...گفتم کی اجاره کرده؟
    گفت فلانی... ولی چون من صاحب اونجا رو میشناختم طرف حسابش منم و با من در تماسه.
    (فکر کنم فهمیده بود من گوشیش رو چک کردم و قضیه اجاره رو دیدم )
    گفتم چرا اس ام اس هات رو پاک میکنی؟
    گفت آخه بعضی دوستام ادبیات درستی ندارن و رو حساب شوخی ممکنه چیزایی بگن که نمیخوام تو گوشیم باشه.
    گفتم چرا با فلانی در ارتباطی؟ ( همونی که از شوهرم کپسول خواسته بود ) گفت من باهاش دوست نیستم. آدم خوبی نیست. گفتم چرا؟ معتاده؟ گفت نمیدونم معتاد هست یا نه ولی سر مردم کلاه میذاره خوشم نمیاد ازش اما تو یه پروژه که ساخت یه سری دستگیره در و ... بود کمکش کردم.
    دیگه کپسول رو نگفتم.
    با خودم گفتم شاید کپسول گاز میخواسته یا یه چیزی برای دستگاهش میخواسته یا هر چی بوده شوهرم هم که گفته بوده نمیتونم و ...
    گفت من خیلی ها رو ترک دادم.
    اصلا فکر نمیکردم و حدس نمیزدم تو واقعا فکر کنی من معتادم. آخه مگه بیست ساله ام؟ تو بدترین شرایط معتاد نشدم بعد الان چرا باید معتاد بشم؟ گفت من فکر میکردم تو از اطرافیانی کسی شنیدی من معتادم واسه همین اینقدر از دستت ناراحت بودم.
    اصلا فکر نمیکردم اینا تخیلات خودت باشه.
    آدم معتاد بیست ساعت رانندگی میکنه؟ آدم معتاد یه هفته تو مسافرت سرخوش و سرحاله؟ من که همش جلو چشمت بودم. دوبارم که دور شدم وقت نشد...مثلا چه موادی ممکنه مصرف کنم؟
    گفت میدونی بوی مواد مخدر چقدر زننده است و با اسپری مخفی نمیشه؟ گفت اینایی هم که بو نداره و جدیده که حال آدم رو بد عوض میکنه....
    الان چند روزه همش خونه پش منه... شبم دیر نمیاد چون پروژه تموم شد.
    بویی نمیده نه آدامس میجوه نه اسپری میزنه... اس ام اس هاشم برام بلند میخونه.
    من غیر از چند تا دروغ کوچولو ازش دروغ نشنیدم که اونا هم خواسته بوده چیزی در مورد دوستاش رو از من مخفی کنه چون خیلی بهشون حساس بودم.
    دلم میخواد باور کنم تا همیشه زندگیم مثل این چند روز شیرین باشه.
    کاش از شاخه سرسبز حیات ،

    گل اندوه مرا می چیدی ...

    "فروغ فرخزاد"

  15. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    من خودم همیشه رو بازی میکنم یعنی به سختی می تونم احساسم و ... رو در موارد اینچنینی پنهان کنم.
    دفعه پیش می خواستم واست بنویسم که با همسرت دردودل کن و بگو که دوست داری خانمی کنی، که این افکار اذیتت میکنه، خودتم این فکرا رو دوست نداری و اذیت میشی و ... بهش بگو کمکت کنه که بهش اعتماد کنی، یه جوری بگو که واقعا احساست به کمک رو درک کنه ها. چون واقعا اگه شوهرت واقعا آدم پاکی باشه این افکار شما واسه زندگی تون خیلی خطرناکه. بهش بگو به خاطر فکرات نگران زندگی تون هستی. و بهش بگو وقتی چه رفتارهایی داره خیالت راحت میشه و فکرت آروم میشه.
    با توجه به اینکه همسرت احساساتی هست فکر میکنم این روش جواب بده.
    وقتایی هم که داره میره جاده خاکی بهش یادآوری کن که قرار بوده بهت کمک کنه که افکارت رو کنترل کنی پس زیر قولش نزنه.

  16. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 18 خرداد 93), maadar (دوشنبه 26 خرداد 93), گل آرا (شنبه 17 خرداد 93), آویژه (چهارشنبه 21 خرداد 93)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  2. اهای جماعت من زود زود میگ میگی وابسته میشم.کمکم کنید
    توسط gheryeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 خرداد 92, 15:29
  3. من آدم حساس و زودرنجی شدم چی کار کنم؟
    توسط saharnaz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 شهریور 90, 17:34
  4. زود رنج کیست و زود رنجی چیست؟
    توسط keyvan در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 اردیبهشت 88, 15:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.