نوشته اصلی توسط
biikas
کسی هم جواب نمیده الا دوستانی که بالا حرف هاشون رو نسبت به مشکلم عرض کردن
سلام
عرض کردند نه دوست من بیان کردن فرمودند دیگه تهش گفتند.
شما سعی کن تو انجمن بخش مقاله ها بگردی بخونی دیدت رو تغییر بدی نطرتو راجع به خودت مثبت تر کنی
میدونم وقتی کسی جواب پیامک شما رو دیر میده یا نمیده فکر میکنی که ادم بی ارزشی (دور از جون) هستی
همون طور که اینجا گفتی کسی از من خوشش نمیاد
قرار نیست کسی از ما بدش بیاد مگر اینکه خودمون از خودمون بدمون بیاد دیگه خیلی سخته کسی دوسمون داشته باشه.
حالت بایدم بد باشه وقتی این همه از کلمات با بار منفی استفاده میکنی الان خوب میتونم چهره ات رو تصور کنم
اولش از رفتار های ظاهری شروع کن که راحتتره
از کلمات مثبت استفاده کن
نگو کسی از من خوشش نمیاد
دختر مگه قحطه من نمیدونم چرا باید اسیر کسی بشیم؟ اونم ادمیه مثل بقیه فراموش کن برو سراغ زندگیت
انقدر احساسات ظاهری رو بهش پروبال نده فیلم هندی نبین
سعی کن عقلانیت و منطق رو پیش روت قرار بدی اگه فکر کنی اون وابستگی هم از بین میره
عقل و دلت روشن میشه
به کارات نظم بده فعالیت اجتاعی کن ورزش کن
به یاد خدا باش هر لحظه بهش تکیه کن و قوی باش
خلاصه بخند به روی دنیا ...... چرا سخت گرفتی شاد باش بخند فیلم طنز ببین اگر هم نمیتونی بخندی تظاهر به خنده کن اهنگ شاد گوش کن برقص
اولش از نام کاربریت شروع کن این نماد حال زندگیته نمادتو عوض کن حتما.
- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
biikas
واقعیتش اینه که تا این زمان من دچار یه عادت یا بیماری شده ام که باید یکی بهم بگه که صلاحت در اینه یا اینکه راه رو نشون بده که بدونم راه درست من در کجاست .
راستشو بخاین من الان در دانشگاه پیام نور محصل هستم
حدود هفت ترم پیش با اولین رفیق زندگیم آشنا شدم... کار به نامزدی کشید البته بین خودمون ... تا اینکه بنا به دلایلی ایشون باخانواده به خارج از کشور رفتند و بعد از مدتی دل از دل دور شد و آخرش جدایی ..... نخواستم وارد جزییات بشم چون تا همین قدر هم اذیتم میکنه گفتنش ت
تقریبا دو سال گذشته از جدایی من ترمه هفت هستم تازه میتونم مدرک کارانیم رو بگیرم یعنی بیشترش تنبلی از خودمه و خیلی بیشترش نداشتن روحیه و نا امیدی هست انگار که توی محیطی هستم که احساس میکنم نباید باشم چون خاطرات مرتب سراغم میان انگار که همین دیروز بود انگار که اتفاقی نیافتاده انگار که من تازه اوایل دانشگاهم انگار که دارم خوب درس می خونم انگار که راحت امروز و فردا میکنم شب رو صبح میکنم
توی خوابم خوابی که می دونم که نباید بخوابم
توی این هفت ترم دو بار دو نفر رو دیدم که انگار شبیه کسی بود که از دستش داده بودم تلاش بر ارتباط با اون کس شدم چندین قدم برداشتم تا بلکه یک قدمی به سمت من بردارن ولی نشد .... کسی دیگه رو جدیدا دیدم که باز هم شبیهش بود باز هم خواستم که ارتباط برقرار کنم ولی نشد و ظاهر یکی دیگه تو زندگیش بود .
من واقعا دارم چی کار میکنم توی این دوران دانشجوییم؟ تمام هم ورودیهام دارن تموم میکنن من گیج و هاج و واج وایسادم و دارم دور خودم می گردم
یکی؟؟منو بیدار کنه؟
دارم به حال خودم می سوزم گریم نمیگیره
این عذاب این عشق قدیمی رو من چطوری م رنگش کنم چطوری راحت کنم خودمو
....چندین بار به خاطر بی چاره بودن و عقب ماندن از همه زندگیم خواستم خود کشی کنم
جدیدا تصمیم گرفتم این محیط یعنی دانشگاهم رو ترک کنم و بقیق درسمو یعنی کارشناسیم رو تو ی یه غیر انتفاعی ادامه بدم . حسی بهم میگه که منتطقا کارم درسته برای اینکه بخای رهایی پیدا کنی از محیطی که آزارت میده. ولی یه حسی میگه که بمون و نرو و شروع کن از صفرو بجنگ با محیطی که آزارت میده دندون رو جیگر بذار و درستو بخون و در آخر مدرکتو بگیر از محیط خارج شو
ولی طاقت انجام این کار برام نمونده بمونم عمرم تلف شه روحم نابود شه حتی اگه بمونم هم باز حسی که همش دنبال شبیه عشق قدیمیم هست دست وردار نخواهد بود خواهد گشت و باز روحم اذیت خواهد شد
انقدر فکر و خیال ها سراغم میان که به خودکشی هم فکر میکنم که خسته شدم از این بار فکری
برادر من این چه وضعیه برا خودت ساختی؟
زندگی ای که تصمیم گیرندش یه حس بهم میگه باشه بیشتر ازین نخاهد بود
مگه زندگی قرعه و شانسه که میگردی کسی شبیهش بود میری بهش پیشنهاد میدی؟
خیلی تو لاک فکر و خیال و توهم و عشق کاذب فرو رفتی بهتره بیدار شی
قرار نیست کسی اینجا بیاد بیدارت کنه خودت باید بیدار شی
مشکل شما بکار نگرفتن عقل در زندگیه
ببین اینایی که رنگی کردم یا احساسات منفیتن یا اینده نگری منفی یا تصمیم گیری و گند زدن براساس احساسات
اولین تمرین اینه رو کلماتت تمرکز کنی که چی میگی
بعد رو دلیل حرفات فکر کن بگو بر چه اساسی و بخاطر کدوم دلیل منطقی میخایی کاری رو بکنی
احساسات بی پشتوانه مثل کاه بی وزن و بی ارزشند که با هربادی به هر طرفی میدون و مشکل تو اینه که میخایی این کاه ها رو دنبالش بری و بگیری
ولی مگه اینا جهت خاصی دارن؟میخایی ا کی بدویی اصلا دنبال کدوم بری؟
با عقلت بهش جهت بده تا بتونی باهاش کنار بیایی
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
علاقه مندی ها (Bookmarks)