به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 خرداد 93 [ 02:36]
    تاریخ عضویت
    1392-12-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    261
    سطح
    5
    Points: 261, Level: 5
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ذهن درگیر و شلوغ دارم

    سلام
    قبلا یک پست ارسال کردم مبنی بر اینکه راهنمایی بشم برای اینکه چه طوری من یک روانشناس خوب پیدا کنم که بتونم ازش نتیجه بگیرم.
    مشکل من در نبود اعنماد به نفس هست که فک کنم باعث و بانی خیلی مشکلات در من شده مهمترینش عدم توانایی صحبت در جمع به طرز حاد یعنی با روش های عامیانه تفویت صحبت در جمع قابل حل نیست یعنی خودمو باور ندارم که خوب بشم چه برسد بر اینکه دنبال راه حل های عامیانه و نتایجش برم .
    کافیست در یک جمع همه از خود و کارایی که انجام می دهند در طول روز صحبت کنند ولی من اون روز کاری انجام نداده باشم کوچیک و کوچیک میشم طوری که احساس میکنم در اون جمع اضافی هستم حتی اگر با من صمیمی باشن یا نباشن از لحاظ دوستی
    یکی از خاطرات گذشته که پایان بدی برای من داشته نزدیک به دو ساله که اذیتم میکنه و به هیچ طریق نمی تونم ازش رهایی داشته باشم مگر با مشغول کردن خود و بودن در جمع ها و صحبت و انتقال تجارب خود و چیز هایی که در یک جمع صحبت میشه که نتیجش شادی و وقت گذرونی و محبت و لذت دور هم بودن و جوانی هست.
    اوضاعم به شدت حاد هست به طوری شده که کوچکترین اتفاق در زندگیم که سبب بشه ضرر مالی یا معنوی ببینم منو چند روز به فکر می اندازه و اگر در اون زمان تنها باشم و درو از جمع روی روحیم خیلی تاثیر میگذاره و ضعیف و ضعیفتر میشم روز به روز
    قدرت نوشتاریم خیلی عالیه ولی در حضور کسی خیلی خیلی ضعیف هستم.
    ممی دانم چه طوری یک روانشناس خوب پیدا کنم که بتونم از این عذاب ها بیرون بیام چون واقعا دیگه از تظاهر به خوب بودن خسته شدم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 خرداد 93 [ 02:36]
    تاریخ عضویت
    1392-12-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    261
    سطح
    5
    Points: 261, Level: 5
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمی دونم توی این انجمن هیشکی از من خوشش نمیاد این دومین پستی هست که جواب داده نمیشه
    بد شانسی آوردم من
    حالا می دونم با ارسال این پست یکی جواب منو میده شایدم نده ...
    بدشانسم

    - - - Updated - - -

    نمی دونم توی این انجمن هیشکی از من خوشش نمیاد این دومین پستی هست که جواب داده نمیشه
    بد شانسی آوردم من
    حالا می دونم با ارسال این پست یکی جواب منو میده شایدم نده ...
    بدشانسم

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    1,059
    سطح
    17
    Points: 1,059, Level: 17
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    131

    تشکرشده 275 در 125 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما یکمی بیشتر از خودت توضیح بده ، چند تا مثال از مشکلاتت بیار ، حتما نظر داده میشه .. اولین قدم برای شما دوری از نا امیدی هست.

  4. 2 کاربر از پست مفید alireza35 تشکرکرده اند .

    biikas (یکشنبه 28 اردیبهشت 93), شیدا. (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    برادر چقدر خودتو مثل مفلوک ها می گیری و صحبت می کنی
    اولین مشکلت همینه . انقدر شدید منفی بافی می کنی و منفی صحبت می کنی در صورتی که اصلا چنین چیزی وجود عینی نداره.
    مشکل دومت اینه که مسائل رو شخصی می کنی. یعنی موضوعی که کلی هست و مربوط به همه است، شما اونو شخصی می گیری. برای مثال سرنوشت همین تاپیکت.
    توی این تالار همدردی خیلی تاپیکها بلافاصله بهشون پاسخ داده نمیشه به خصوص مشکلاتی که مربوط به مسائل شخصی و فردی هستند. در عوض تاپیکهایی که مربوط به دوست دختری و طلاق باشه خیلی زیاد پاسخ دریافت می کنند. با این حال این یه روال کلی توی اینجا هست و برای همه وجود داره، اما شما موضوع رو شخصی می کنی و فکر می کنی فقط برای شما این جوره
    تردیدی ندارم توی بقیه عرصه های زندگیت هم این اخلاق رو داری و موضوعات رو شخصی می کنی. این موضوع شخصی کردن مسائل خیلی مهمه و اتفاقا دکتر فرهنگ هلاکویی همین هفته پیش توی یکی از برنامه هاش خیلی به این موضوع پرداخت.
    پس موضوعات و مشکلات رو شخصی نکن.

    مشکلاتی که در پست اول تاپیک گفتی ، خیلی در بین جامعه ما رایج هستند. اصلا هم موضوع شما حادتر یا کم رنگ تر نیست. من خودم دقیقا تا همین 2 سال قبل هم دقیقا عین شما بودم.
    مثلا یه اتفاقی که 7 سال پیش افتاده بود و من احساس می کردم که من خطا کار بودم (در صورتی هم که نبودم و ایراد از دیگری بوده) ناغافل یک مرتبه میومد توی ذهنم و استرس شدید می گرفتم و میریختم بهم

    شما 2 تا کار برای حل این مشکل باید انجام بدید:
    1- چنین مواقعی که پیش میان رو به طور منطقی تحلیل کنی. ببینی آیا واقعا مشکل و اشتباه از شما بوده یا نه. من الان مثل روز شخصیت شما جلوی چشمم هست و شرایط شما رو میدونم چون حداقل 10 سال خودم همین شخصیت رو داشتم و باهاش زندگی کردم. الان شخصیت شما مثل قبل خودم فوق العاده حساس هست. هر اتفاق بدی که در ارتباط با شما باشه یا پیرامون شما باشه شما فکر می کنید که شما مقصر هستی. در صورتی که اتفاقا افراد حساس مثل شما خیلی به ندرت هم کار خطا انجام میدن. انقدر وسواس و حساسیت دارید که اصلا توی روابط تون اشتباهی نمی کنید. پس وقایع ناگوار که توی ذهنت هستند رو تحلیل بکن و مشخص کن آیا شما در اون اتفاق مقصر بودی یا نه

    2- ذهنت نباید بیکار و منفعل باشه. توی هر مقطعی از زندگیت باید یه دغدغه یا هدف یا چالش داشته باشی. خودتو تحت فشار بذار و سعی کن همیشه عجله داشته باشی و در حال دویدن باشی. منظورم از همیشه اینه که تا جایی که می تونی. وقتی کار داشته باشی این افکار سراغت نمیان
    منظورم از کار داشتن صرفا پول در اوردن نیست. ورزش بهت خیلی کمک می کنه، سعی کن حتما ورزش رو انجام بدی. یا انفرادی بدوی یا اگر ورزش گروهی باشه که بهتر
    یا مثلا کلاس آموزشی مثل زبان یا چیزای دیگه که خودت علاقه داری
    در کل برای خودت چالش جدید بچین این افکار از ذهنت خودکار حذف میشن

    برنامه های دکتر هلاکویی هم از اینترنت سعی کن گوش کنی. بینهایت و بینهایت و بینهایت بهت کمک می کنن.
    موفق باشی. من بازم هوای تاپیکتو دارم پستی زدی می خونم و اگر لازم بود پاسخ میدم

  6. 6 کاربر از پست مفید بابک 1369 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), biikas (یکشنبه 28 اردیبهشت 93), mahasty (پنجشنبه 25 اردیبهشت 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), پونیو (پنجشنبه 25 اردیبهشت 93), شیدا. (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 خرداد 93 [ 02:36]
    تاریخ عضویت
    1392-12-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    261
    سطح
    5
    Points: 261, Level: 5
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    خیلی ممنون راهنمایی های شما
    واقعیتش اینه که تا این زمان من دچار یه عادت یا بیماری شده ام که باید یکی بهم بگه که صلاحت در اینه یا اینکه راه رو نشون بده که بدونم راه درست من در کجاست .
    راستشو بخاین من الان در دانشگاه پیام نور محصل هستم
    حدود هفت ترم پیش با اولین رفیق زندگیم آشنا شدم... کار به نامزدی کشید البته بین خودمون ... تا اینکه بنا به دلایلی ایشون باخانواده به خارج از کشور رفتند و بعد از مدتی دل از دل دور شد و آخرش جدایی ..... نخواستم وارد جزییات بشم چون تا همین قدر هم اذیتم میکنه گفتنش ت
    تقریبا دو سال گذشته از جدایی من ترمه هفت هستم تازه میتونم مدرک کارانیم رو بگیرم یعنی بیشترش تنبلی از خودمه و خیلی بیشترش نداشتن روحیه و نا امیدی هست انگار که توی محیطی هستم که احساس میکنم نباید باشم چون خاطرات مرتب سراغم میان انگار که همین دیروز بود انگار که اتفاقی نیافتاده انگار که من تازه اوایل دانشگاهم انگار که دارم خوب درس می خونم انگار که راحت امروز و فردا میکنم شب رو صبح میکنم
    توی خوابم خوابی که می دونم که نباید بخوابم
    توی این هفت ترم دو بار دو نفر رو دیدم که انگار شبیه کسی بود که از دستش داده بودم تلاش بر ارتباط با اون کس شدم چندین قدم برداشتم تا بلکه یک قدمی به سمت من بردارن ولی نشد .... کسی دیگه رو جدیدا دیدم که باز هم شبیهش بود باز هم خواستم که ارتباط برقرار کنم ولی نشد و ظاهر یکی دیگه تو زندگیش بود .
    من واقعا دارم چی کار میکنم توی این دوران دانشجوییم؟ تمام هم ورودیهام دارن تموم میکنن من گیج و هاج و واج وایسادم و دارم دور خودم می گردم
    یکی منو بیدار کنه؟
    دارم به حال خودم می سوزم گریم نمیگیره
    این عذاب این عشق قدیمی رو من چطوری م رنگش کنم چطوری راحت کنم خودمو
    ....چندین بار به خاطر بی چاره بودن و عقب ماندن از همه زندگیم خواستم خود کشی کنم
    جدیدا تصمیم گرفتم این محیط یعنی دانشگاهم رو ترک کنم و بقیق درسمو یعنی کارشناسیم رو تو ی یه غیر انتفاعی ادامه بدم . حسی بهم میگه که منتطقا کارم درسته برای اینکه بخای رهایی پیدا کنی از محیطی که آزارت میده. ولی یه حسی میگه که بمون و نرو و شروع کن از صفرو بجنگ با محیطی که آزارت میده دندون رو جیگر بذار و درستو بخون و در آخر مدرکتو بگیر از محیط خارج شو
    ولی طاقت انجام این کار برام نمونده بمونم عمرم تلف شه روحم نابود شه حتی اگه بمونم هم باز حسی که همش دنبال شبیه عشق قدیمیم هست دست وردار نخواهد بود خواهد گشت و باز روحم اذیت خواهد شد
    انقدر فکر و خیال ها سراغم میان که به خودکشی هم فکر میکنم که خسته شدم از این بار فکری
    استرس اضطراب روحیه نابود شده نا امیدی اعتماد به نفس خیلی کم
    دیگه خسته شدم از یک رنگی
    مغزم پره از درد و ناله که نمی دونم کدومشو بگم
    اونی رو الان گفتم که همین الان برام چراغ قرمز شده
    شاید فردا یه ناله ای دردی دیگر چراغش قرمز شه برام
    لطفا یه چیزی بگین آروم شم یه راهی نشونم بدین دارم از استرس مرگ روحی می شم

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    1,059
    سطح
    17
    Points: 1,059, Level: 17
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    131

    تشکرشده 275 در 125 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    اینکه بعد از 2 سال جدایی هنوز درگیر یک عشق قدیمی هستید یعنی شما نمیخواهید واقعیت را قبول کنید ترجیح میدید همچنان در رویا و خیال باقی بمانید از طرفی حافظه قوی هم دارید که حتما اگر در کارهای مثبت ( مثلا درس خوندن و .. ) از این توانایی ها استفاده کنید حداقل فایده تمام شدن سریع تر دوره دانشگاه هست.

    من به شما توصیه میکنم ، شما خیلی جوونی ، فعلا کلا عشق را کنار بزارید ، اجازه بدید باقی امور زندگی شما با استفاده از توانایی های ذاتی شما کم جلوتر بره ، بعد فرصت برای عاشقی هم هست ، نگران نباش دخترها تمام نمی شن ، شما بدونه دوست داشتن یک دختر ، هم میتونی درس بخونی ، می تونی شاد باشی ،میتونی رشد کنی ، به خودت تکیه کن .

  9. 2 کاربر از پست مفید alireza35 تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), شیدا. (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 خرداد 93 [ 02:36]
    تاریخ عضویت
    1392-12-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    261
    سطح
    5
    Points: 261, Level: 5
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط alireza35 نمایش پست ها
    سلام

    اینکه بعد از 2 سال جدایی هنوز درگیر یک عشق قدیمی هستید یعنی شما نمیخواهید واقعیت را قبول کنید ترجیح میدید همچنان در رویا و خیال باقی بمانید از طرفی حافظه قوی هم دارید که حتما اگر در کارهای مثبت ( مثلا درس خوندن و .. ) از این توانایی ها استفاده کنید حداقل فایده تمام شدن سریع تر دوره دانشگاه هست.

    من به شما توصیه میکنم ، شما خیلی جوونی ، فعلا کلا عشق را کنار بزارید ، اجازه بدید باقی امور زندگی شما با استفاده از توانایی های ذاتی شما کم جلوتر بره ، بعد فرصت برای عاشقی هم هست ، نگران نباش دخترها تمام نمی شن ، شما بدونه دوست داشتن یک دختر ، هم میتونی درس بخونی ، می تونی شاد باشی ،میتونی رشد کنی ، به خودت تکیه کن .
    مشکل من در همینه چطوری باور کنم . به نظرم چون همیشه احساس تنهایی میکنم و همیشه احساس کردم تو این دنیا و با خیال و فکر و عقیده ای که دارم تنها من هستم و برای همین هست که توی این دنیا تنهام و فراموش کردن برام سخته یا باور کردن واقعیت
    از کجا میگید که حافظه قوی دارم؟
    چطوری بدون فکر کردن به داشتن یک دوست داشتن کسی بتونم به حیات ادامه بدهم یعنی بیشتر هم سن و سال های من چه دوستم باشن چه نباشن بحث بر سر دختر هست که هست هر چند من دوست ندارم توی همچین بحث و دوست همچین افرادی باشم این طوره که شاید باعث تنها بودم همین هست
    دختر هست می دونم
    ولی چطور در جامعه ای زندگی کنم که بیشتر مردمش دنبال ضد عقاید من هستند
    حاللدنمی خام بحث رو عمومی کنم خودم خوب بشم خودم قوی باشم و اعتماد به نفس انقد قوی باشه که به هر قدمی که بر می دارم اعتقاد و ایمان داشته باشم
    خودمو باور کنم
    چیکار کنم فراموش کنم ؟ چجوری بیام واقعیت رو قبول کنم ؟ تنفر پیدا کنم کسی دیگه رو پیدا کنم که در این مورد اصلا موفق نبودم یا ذهنمو از اینی که هست مشغولتر بکنم که بعد از چند سال منفجر شم از حجم اطلاعاتی تو مغزم که همش کمک به تضعیف روحیم باشه؟
    تصمیمم برا خارج از اون محیط دانشگاهی درسته؟
    من چیکار کنم که بخوام نفس راحت بکشم خودم باشم
    داشتن کسی که بخوام وقتمو باهاش بگذرونم یا بخوام دوستش داشته باشم برام تو اولویت نباشه

  11. کاربر روبرو از پست مفید biikas تشکرکرده است .

    alireza35 (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 خرداد 93 [ 02:36]
    تاریخ عضویت
    1392-12-17
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    261
    سطح
    5
    Points: 261, Level: 5
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من نمی دونم بعضی تاپیک ها بیشتر دوستان راهنمایی و تجاربشان رو در اختیار میگذارن ولی تاپیکی که من ایجاد کردم می خام مشکلم رو توش واضح تر برای دوستان عرض کنم کسی هم جواب نمیده الا دوستانی که بالا حرف هاشون رو نسبت به مشکلم عرض کردن

  13. کاربر روبرو از پست مفید biikas تشکرکرده است .

    alireza35 (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط biikas نمایش پست ها
    کسی هم جواب نمیده الا دوستانی که بالا حرف هاشون رو نسبت به مشکلم عرض کردن
    سلام
    عرض کردند
    نه دوست من بیان کردن فرمودند دیگه تهش گفتند.

    شما سعی کن تو انجمن بخش مقاله ها بگردی بخونی دیدت رو تغییر بدی نطرتو راجع به خودت مثبت تر کنی
    میدونم وقتی کسی جواب پیامک شما رو دیر میده یا نمیده فکر میکنی که ادم بی ارزشی (دور از جون) هستی
    همون طور که اینجا گفتی کسی از من خوشش نمیاد
    قرار نیست کسی از ما بدش بیاد مگر اینکه خودمون از خودمون بدمون بیاد دیگه خیلی سخته کسی دوسمون داشته باشه.

    حالت بایدم بد باشه وقتی این همه از کلمات با بار منفی استفاده میکنی الان خوب میتونم چهره ات رو تصور کنم
    اولش از رفتار های ظاهری شروع کن که راحتتره
    از کلمات مثبت استفاده کن
    نگو کسی از من خوشش نمیاد
    دختر مگه قحطه من نمیدونم چرا باید اسیر کسی بشیم؟ اونم ادمیه مثل بقیه فراموش کن برو سراغ زندگیت


    انقدر احساسات ظاهری رو بهش پروبال نده فیلم هندی نبین
    سعی کن عقلانیت و منطق رو پیش روت قرار بدی اگه فکر کنی اون وابستگی هم از بین میره
    عقل و دلت روشن میشه

    به کارات نظم بده فعالیت اجتاعی کن ورزش کن
    به یاد خدا باش هر لحظه بهش تکیه کن و قوی باش

    خلاصه بخند به روی دنیا ...... چرا سخت گرفتی شاد باش بخند فیلم طنز ببین اگر هم نمیتونی بخندی تظاهر به خنده کن اهنگ شاد گوش کن برقص
    اولش از نام کاربریت شروع کن این نماد حال زندگیته نمادتو عوض کن حتما.


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط biikas نمایش پست ها
    واقعیتش اینه که تا این زمان من دچار یه عادت یا بیماری شده ام که باید یکی بهم بگه که صلاحت در اینه یا اینکه راه رو نشون بده که بدونم راه درست من در کجاست .
    راستشو بخاین من الان در دانشگاه پیام نور محصل هستم
    حدود هفت ترم پیش با اولین رفیق زندگیم آشنا شدم... کار به نامزدی کشید البته بین خودمون ... تا اینکه بنا به دلایلی ایشون باخانواده به خارج از کشور رفتند و بعد از مدتی دل از دل دور شد و آخرش جدایی ..... نخواستم وارد جزییات بشم چون تا همین قدر هم اذیتم میکنه گفتنش ت
    تقریبا دو سال گذشته از جدایی من ترمه هفت هستم تازه میتونم مدرک کارانیم رو بگیرم یعنی بیشترش تنبلی از خودمه و خیلی بیشترش نداشتن روحیه و نا امیدی هست انگار که توی محیطی هستم که احساس میکنم نباید باشم چون خاطرات مرتب سراغم میان انگار که همین دیروز بود انگار که اتفاقی نیافتاده انگار که من تازه اوایل دانشگاهم انگار که دارم خوب درس می خونم انگار که راحت امروز و فردا میکنم شب رو صبح میکنم
    توی خوابم خوابی که می دونم که نباید بخوابم
    توی این هفت ترم دو بار دو نفر رو دیدم که انگار شبیه کسی بود که از دستش داده بودم تلاش بر ارتباط با اون کس شدم چندین قدم برداشتم تا بلکه یک قدمی به سمت من بردارن ولی نشد .... کسی دیگه رو جدیدا دیدم که باز هم شبیهش بود باز هم خواستم که ارتباط برقرار کنم ولی نشد و ظاهر یکی دیگه تو زندگیش بود .
    من واقعا دارم چی کار میکنم توی این دوران دانشجوییم؟ تمام هم ورودیهام دارن تموم میکنن من گیج و هاج و واج وایسادم و دارم دور خودم می گردم
    یکی؟؟منو بیدار کنه؟
    دارم به حال خودم می سوزم گریم نمیگیره
    این عذاب این عشق قدیمی رو من چطوری م رنگش کنم چطوری راحت کنم خودمو
    ....چندین بار به خاطر بی چاره بودن و عقب ماندن از همه زندگیم خواستم خود کشی کنم
    جدیدا تصمیم گرفتم این محیط یعنی دانشگاهم رو ترک کنم و بقیق درسمو یعنی کارشناسیم رو تو ی یه غیر انتفاعی ادامه بدم . حسی بهم میگه که منتطقا کارم درسته برای اینکه بخای رهایی پیدا کنی از محیطی که آزارت میده. ولی یه حسی میگه که بمون و نرو و شروع کن از صفرو بجنگ با محیطی که آزارت میده دندون رو جیگر بذار و درستو بخون و در آخر مدرکتو بگیر از محیط خارج شو
    ولی طاقت انجام این کار برام نمونده بمونم عمرم تلف شه روحم نابود شه حتی اگه بمونم هم باز حسی که همش دنبال شبیه عشق قدیمیم هست دست وردار نخواهد بود خواهد گشت و باز روحم اذیت خواهد شد
    انقدر فکر و خیال ها سراغم میان که به خودکشی هم فکر میکنم که خسته شدم از این بار فکری
    برادر من این چه وضعیه برا خودت ساختی؟
    زندگی ای که تصمیم گیرندش یه حس بهم میگه باشه بیشتر ازین نخاهد بود

    مگه زندگی قرعه و شانسه که میگردی کسی شبیهش بود میری بهش پیشنهاد میدی؟
    خیلی تو لاک فکر و خیال و توهم و عشق کاذب فرو رفتی بهتره بیدار شی

    قرار نیست کسی اینجا بیاد بیدارت کنه خودت باید بیدار شی
    مشکل شما بکار نگرفتن عقل در زندگیه

    ببین اینایی که رنگی کردم یا احساسات منفیتن یا اینده نگری منفی یا تصمیم گیری و گند زدن براساس احساسات

    اولین تمرین اینه رو کلماتت تمرکز کنی که چی میگی
    بعد رو دلیل حرفات فکر کن بگو بر چه اساسی و بخاطر کدوم دلیل منطقی میخایی کاری رو بکنی

    احساسات بی پشتوانه مثل کاه بی وزن و بی ارزشند که با هربادی به هر طرفی میدون و مشکل تو اینه که میخایی این کاه ها رو دنبالش بری و بگیری
    ولی مگه اینا جهت خاصی دارن؟میخایی ا کی بدویی اصلا دنبال کدوم بری؟
    با عقلت بهش جهت بده تا بتونی باهاش کنار بیایی

    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

  15. 5 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), alireza35 (یکشنبه 18 خرداد 93), biikas (دوشنبه 05 خرداد 93), m.reza91 (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), شیدا. (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  16. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    نوشتی قدرت نوشتاریت خیلی خوبه. این عالیه. نقاط قوت دیگه ای هم حتما داری. روی نقاط قوتت اول تمرکز کن و اونا رو تقویت کن. نقاط ضعفتو هم بشناس و بعدا که روحیاتت با تقویت قوت ها ت بیشتر شد ضعف هات رو هم تعدیل کن.
    هر کسی خودشه. توقع نداشته باش یکی دیگه بشی. اما می تونی خودتو همینی که هستی رو به بهترین شکل خودت برسونی. یعنی می تونی این تلاشو بکنی.
    اگه کسی که دوسش داشتی رفته اگه راهش از راهت جدا شده فراموشش کن. اگه راهی برای اینکه کنارش باشی نیست ازش بگذر و عبور کن. دیگه رهاش کن. گذشته رو بذار توی گذشته بمونه. تو توی گذشته نمون. برو راهتو و زندگی کن.
    وضعیت هایی که پیش میان توی زندگی متغیرن. و در گذر. تو به یکی شو ن نچسب. بچسبی سختت میشه. انقدر سختت میشه که نم یتونی توی همین لحظه باشی و عذاب می کشی.
    هر کسی که باید ببخشی رو ببخش. خودتو ببخش.
    اگه اذیت شدنت سخته و اگه افکار خودکشی داری برو روانپزشک البته یه روانپزشک متخصص.
    کلا زندگی رو به خودت سخت نگیر.
    موفق باشی.

  17. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (پنجشنبه 01 خرداد 93), biikas (دوشنبه 05 خرداد 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 31 اردیبهشت 93), شیدا. (پنجشنبه 01 خرداد 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 دی 93, 23:38
  2. دروغ گفتن شوهرم
    توسط شوكا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آبان 91, 20:37
  3. فریب یا دروغ زنم2
    توسط ramin_zamani در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 110
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 تیر 90, 07:22
  4. بلوغ برادر کوچیکم و مشکلی که برام ایجاد کرده
    توسط sara.teh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 فروردین 90, 10:05
  5. فریب یا دروغ زنم
    توسط ramin_zamani در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 فروردین 90, 01:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.