به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 41
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 دی 96 [ 22:59]
    تاریخ عضویت
    1392-11-30
    نوشته ها
    297
    امتیاز
    6,423
    سطح
    52
    Points: 6,423, Level: 52
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    625

    تشکرشده 345 در 183 پست

    Rep Power
    51
    Array
    معلومه یکم احساسی شدی
    یادت نیست همین احساسی بودن در رابطه قبلت چه کاری دستت داد؟ همین احساسی شدنت تو رو به رابطه نامشروع کشوند
    درسته که خیلی به دلت نشسته ولی خواهشا این دفعه با عقلت تصمیم بگیر و به این که مامانش گفته فلانه و خواسته با داداشت کشتی بگیره زیاد توجه نکن
    اون چند ماه شناخت زیر نظر خانواده باید تلاش کنی ببینی واقعا باطنش هم مثل ظاهرش به دلت میشینه یا قمپزه

  2. 3 کاربر از پست مفید baitollah-abbaspour تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 16 اردیبهشت 93), nasr (سه شنبه 16 اردیبهشت 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 16 اردیبهشت 93)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    576
    سطح
    11
    Points: 576, Level: 11
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 76 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیگه خبری ازشون نشد.فکرکنم پشیمون شدن
    آقای خاله قزی انرژی منفی ممنوعه میدونم.ولی فکرکنم واقعا پشیمون شدن....
    البته اصلا مهم نیستا!!!

    آخه چرااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااا؟

    این اولین خواسگاری بود که پدرم اجازه داد پابزارن خونمون ومن واقعا بی تجربم. بنظرتون این عادیه که خبری ازشون نشد؟؟ من وقتی استرس دارم سعی میکنم سکوت کنم وحرکت نکنم.وقتی اومدن مادرم فقط پذیرایی کرد وحتی چایی روهم مادرم آورد و تواتاق هم زیاد حرف نزدم وبا اینکه اون همش نگاهش بهم بود من فقط یکی دوبار 1 ثانیه ای نگاهش کردم و وقتی حرف میزد وجواب میدادم همش به زمین نگاه میکردم.وبیشتر جدی بودم.بنظرتون ازم بدش اومد؟فکر کرد من بهش علاقه ندارم؟فکر کرد به نفرقبلی فکر میکنم؟؟

  4. #13
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بانو nasr لطفا یکم صبور باش بابا چه خبره دختر خوب چقدر عجولیا الان میان میگم نیگا منتظروشوهر بوده در مورد جلسات خواستگاری هم مقالات سایت را بخوان + تایپیک بانو مصباح الهدی نترس رو دست بابات نمیمونی

    در مورد جلسه خواستگاری رفتارات نشان از ناپختگی داره طرف بلند شده آمده خواستگاری شما بعد داشتی زمین را نگاه میکردی بنده خدا آمده تا اگه خدا بخواد باهمدیگه تشکیل زندگی بدید نیامده که دوست دختر بگیره یکم بیشتر توجه کن به رفتارات مقالات سایت را بخوان.بعدشم چایی را که نباید شما بیاری که تمام شد اون دوران قدیم

    ایشالله قسمت شما هم یه شوهر خوب میشه
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  5. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    hanie_66 (یکشنبه 21 اردیبهشت 93), nasr (چهارشنبه 17 اردیبهشت 93)

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    576
    سطح
    11
    Points: 576, Level: 11
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 76 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب چکارکنم آخه؟ نمیتونم استرسم وکنترل کنم وقتی پیششم.استرسیکه تاحالا پیش نفرقبل نداشتم حالا اینجا اومده سراغم. بابام دیشب به شوخی گفت تو عرضه ی شوهر نگه داشتن نداری تنها کاریکه ازت برمیاد درس خوندنه!لیسانس بگیر فوق لیسانس بگیر دکترا بگیر بعد برو1رشته ی دیگه دوباره لیسانس بگیر فوقشم بگیر دکتراشم بگیر بعد برو1رشته دیگه آخه توروچه به شوهر.بابام: من: مامانم:
    یبار توزندگیم اومدم خجالت بکشم پیش1نفرا (نتیجه ی اخلافی که گرفتم:اون 1نفر نبایدخواسگارباشه!!)
    درضمن یه حرفی تو دلم موند خطاب به پسرا که اگه نگم دق میکنم: انقدر بدم میاد از پسراییکه میرن خواسگاری و ملاک و صداقت قرار میدن در صورتی که نه خودشون صداقت دارن نه جنبه ی صداقت دیدن. خوبه حالا قضیه ی عکسا رونگفتم.
    ویرایش توسط nasr : چهارشنبه 17 اردیبهشت 93 در ساعت 13:23

  7. کاربر روبرو از پست مفید nasr تشکرکرده است .

    hanie_66 (یکشنبه 21 اردیبهشت 93)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    576
    سطح
    11
    Points: 576, Level: 11
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 76 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.هنوزخبری ازشون نشد ولی یکی ازاطرافیانمون خبر رسوندکه پریروز داشتن درباره ماازشون تحقیق میکردن.راستش من فعلا بیخیال فکرکردن بهشون شدم.الان میخوام درباره یچیزمهمتر بنویسم.
    من افسردم.خیلی.این چند روز حالم بدترشده.
    حدوددوساله که بی انگیزه شدم ولی انقدر جدی نبود وحس میکنم این مدت حالم بدتر شده.

    همش حس میکنم خستم ودوست دارم بخوابم ولی وقتی میرم تو رختخواب خوابم میپره وفکروخیال میکنم بعد نمیفهمم چطورخوابم بردوهرچقدربخوابم بازم کمه.(درباره خیال بافی بگم من شایدبیشتر ازنصف روز وتو رویاهامم وآخرشب هام حدود2ساعت یابیشترقبل خواب تو رویام.داستان های عشقی یا آیندم وفکر وخیالات مختلف.البته تاپارسال بیشتر درباره مسایل جنسی بود ولی ازوقتی نمازمیخونم دیگه انحراف جنسی ندارم وبیشتر نگران خودم وآیندم شدم)

    نمیتونم رو درسام تمرکزکنم ومدام حواسم پرت میشه

    حوصله هیچکس وندارم.حوصله خواهر وبرادر کوچیکم وندارم.حوصله دانشگاه واجتماع وندارم.حوصله ی آهنگ گوش دادن وندارم و شای200تاآهنگ ودرعرض نیم ساعت گوش بدم(چون فقط یکم ازشون وگوش میدم ویادم نمیادامسال آهنگی روکامل گوش داده باشم) حوصله ی خواندن مطالب طولانی روندارم مثا از1صفحه از کتاب شاید2خطش وبخونم ومفهوم اون وبفهمم.بیشترسرفصلا رومیخونم.مقالات روانشناسی رو خواستم بخونم برای درمان افسردگی که بااینکه خیلی دوسداشتم ولی حوصله نداشتم.
    ازشلوغی اتاق ونامرتبی تخت وقفسه کتابام بیزارم ولی حوصله ی مرتب کردن وندارم و وقتی مرتب میکنم بازم راضی نیستم.
    وسواس فکری دارم.مدام جلوآینم وبه صورتم نگاه میکنم یابه دستام وانگشتام که زخم نباشن.
    قبلا تااتفاق کوچیکی میفتادگریه میکردم ولی الان اصلا گریم نمیاد.حتی باجدایی از دوست پسرم بعد7سال هیچ حس خاصی بهم دست نداد.
    همه ی خوشیا برام موقتی شده.حتی خوشی اومدن خواسگارجدیدم که توپستای قبل نوشتم.
    طبیعت آرومم میکنه ولی موقت.
    حدود3کیلو وزن کم کردم وهوس هیچ غذایی روندارم(وقتی بوی غذامیپیچه دلم ضعف میره ولی وقتی میرم سرسفره هیچ اشتهایی ندارم)
    کلا آدم کم حرف ودیرجوشی هستم.
    تاپارسال حس شهوت فوق العاده ای داشتم وحتی ازسمت دوست پسرم هم متهم شدم خیلی وقت ها ولی الان هیچ حسی ندارم.
    عذاب وجدان دارم واسه ازدواج
    به مردن زیاد فکرمیکنم و دوسدارم تجربش کنم ولی تاحالا بخودم صدمه ای نزدم.
    دلم هیچی نمیخواد.هیچی خوشحالم نمیکنه.
    حوصله نوشتنم ندارم ودست خطم خیلی بدشده.من عاشق نقاشی وشعر وخوشنویسی بودم وکارمم تواین زمینه خوب بود ولی همه ی نقاشیام ویروزاز دیواراتاق کندم وپاره کردم(بیدلیل) وهمه ی شعرهامم ریختم دور.حالانه شعرمیگم نه میخونم.همه ی کارام نصفه نیمه شده.کلاس کاراته رفتم(تاکمربندقهوه ای رفتم و ولش کردم)اون موقع که ولش کردم اول دبیرستان بودم.تاپیش دانشگاهی مسابقات شطرنج شرکت کردم وکلاس رفتم وهربارمدال آوردم ولی بارآخرکه نفراول تواستان شدم اونم دیگه ادامه ندادم.حدود1سال کلاس طراحی رفتم و ادامه ندادم.عاشق گرافیک بودم ولی دبیرستان ریاضی خوندم والانم حسابداری.دوست پسرمم که بعد7سال ترک کردم.همه ی اطرافیانم من وباهوش میدونن ولی خودم میدونم چقدر هوشم وهدر دادم تو زندگیم.
    پدرم همیشه میگه توخیلی باهوشی واین اثبات شدست ولی ازش استفاده درست نمیکنی.
    خستم .خیلی خیلی ناامید.خانوادم حرف ندارن ویکی ازبهترین مامان باباهای دنیارو دارم.تاحالا نشده چیزمعقولی بخوام وپدرم بهم بگه نه.ازلحاظ مالی هم مشکل خاصی نداریم ودرحدمتوسط روبه بالاییم.همه چی خوبه وجایگاه اجتماعیم خانوادم شرایط ازدواج و... همه خوبه ولی ازلحاظ روحی داغونم ودست خودم نیست.
    هیچی برام مهم نیست.هیچی.
    وقتی کسی باهام حرف میزنه اصلا متوجه حرفاش نیستم یعنی حوصله ی گوش دادن ندارم.حتی حوصله ی جواب پس دادن و دعوا و ورزش و... روهم ندارم. اغلب سفارشات خرید ویادم میره و رودستم همیشه کارای مهم ویادداشت میکنم باخودکار.

    تست روانشناسی هم توسایت همدردی دادم که امتیازم بین16 تا39 شد وافسردگی شدید تشخیص دادهم توسایت دیگه ای آزمون افسردگی بک بودکه 41شد امتیازم وگفت هرچه زودتر به مشاور مراجعه کن ولی نمیتونم برم پیش مشاور چون بایدبه خانوادم توضیح بدم کجامیرم ونمیتونم دروغ بگم بهشون.نمیتونم راستشم بگم ونگرانشون کنم.
    بنظرتون من باید چکارکنم؟ دوسدارم بانشاط باشم ولی........
    ویرایش توسط nasr : یکشنبه 21 اردیبهشت 93 در ساعت 11:40

  9. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مهر 93 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1393-2-20
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    82
    سطح
    1
    Points: 82, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 36 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز

    به نظر من نمیخواد تمرین کنی که چه جوابی بهش بدی...تینجوری مصنوعی میشه....بذار تا مراسم برگزار شه خودت همون موقع هر سوالی پرسید جواب بده..فکر کنم اینجوری صادقانه تر هم جواب بدی...


    دوستان من دیشب حق اشتراک یک ماهه گرفتم ولی هنوز کاربر عادیم..داستان چیه؟با مدیر سایت هم همون دیشب در میون گذاشتم...کسی جواب منا میده؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید Sadaf68 تشکرکرده است .

    nasr (یکشنبه 21 اردیبهشت 93)

  11. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    576
    سطح
    11
    Points: 576, Level: 11
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 76 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان لطفا درباره افسردگیم کمکم کنید.با این اوصاف روحی چطور میتونم ازدواج موفقی داشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مرسی
    ویرایش توسط nasr : یکشنبه 21 اردیبهشت 93 در ساعت 11:52

  12. #18
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو nasr لطفا برای این مورد یه تایپیک جدید باز کنید.

    و یه لطفی هم بخودت و ما بکن یکم کوتاهتر و واضحتر بنویس.اینجوری زودتر به نتیجه میرسیم.تایپیک خواستگاری ولی بزار باز باشه

    البته این یه پیشنهاد بود و شما مختارید عمل کنید یا خیر
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  13. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    576
    سطح
    11
    Points: 576, Level: 11
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 76 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.الان که دارم مینویسم ازلحاظ روحی داغون داغونم.آقای خاله قزی توروخدا نگید واضح تر بنویس.بخدانمیتونم.
    حدود2ساعت قبل برادربزرگه ی اون پسریکه 7سال باهاش بودم زنگیدخونمون وخواست باپدرم حرف بزنه.پدرم نبود وبامادرم حرف زدو... .مادرم همه ی اتفاقات وگفت.ازمزاحمتای تلفنیش گرفته تا محدودیت هایی که به من تحمیل میکرد.برادرش گفت بزارید روحساب جوونیش وعلاقه ی بیش ازحدش به دخترتون وازین بابت واقعا شرمنده ایم و... اجازه بدید آخرهفته بیایم خونتون لااقل حرفا زده شه واین قضیه بعدازچندسال یک طرفه شه و.... .من تا امشب حسی بهش نداشتم ولی حالا فقط یه چیز توذهنمه.اونم اینکه اگه پسربدی نباشه چی؟اگه دوسش داشته باشم وبعدچندسال دوباره شروع شه چی؟یعنی من خودم واین مدت گول زدم؟ نیت سوره ی واقعه هم 23ام تموم شدو40شب وکامل خوندم.پدرم شهرستانه الان.مادرم بهش گفت وتلفنی باهام صحبت کرد.پدرم گفت هنوزبهش تمایل داری؟گفتم نمیدونم.واقعانمیدونم.هیچی نمیدونم.پدرم گفت علاقه ی تومهمه وهرچی خودت بخوای انجام میدیم.به پدرم گفتم من 6سال گفتم میخوام شما گفتیدنه حالا میگم هرچی شما بگید میگی هرچی خودت میدونی.یعنی واقعا خاک برسرمن با این آشی که واسه خودم پختم.من نمیدونم چکارکنم؟ فقط میخوام خوشبخت باشم.دفعه ی قبل پدرش تماس گرفت وبابام باهاش خوب حرف نزد حالابرادرش و واسطه کرد. من هیچی ازش نمیدونم.نمیدونم آدم خوبیه یا نه. مامانم به برادرش گفت دخترمونم راضی نیست وتازه از افسردگی درومدو.. برادرش خیلی ناراحت شد وگفت فقط1فرصت بهش بدیدوماتا2شنبه منتظر جوابتون هستیم.مامانم میگه آخرهفته بیان حرفا زده بشه تموم شه.پدرم میگه پاشون به خونمون بازشه دیگه ول نمیکنن.ای خدا... . من چکارکنم؟؟؟؟؟؟ فرداپدرم ازشهرستان میاد وقراره من به خانوادم جواب بدم.چی بگم؟؟ من حسی بهش ندارم الان ولی میدونم اگه بیادخواسگاری وببینمش یا باهام حرف بزنه دوباره بهش علاقه مند میشم.الان که دارم مینویسم اشکام سرازیر میشه بخاطر این بلاتکلیفی... خواسگار جدیدمم مادرم مادرش و توخیابون دیدوگفتن بعد امتحانات دخترتون اقدام میکنیم... .توروخدا بگید چکارکنم؟

    مادرم میگه اگه واقعا پسربدی نباشه وخوب باشه بعدا که باکس دیگه ازدواج کردی چشمت دنبال اون نیست؟ پدرم میگه ته قلب تو مهمه.بخداته قلبم هیچی نیست.میخوام ازاول شروع کنم.من گذشتموگذاشتم کنار والان اصلا باشهوت یا احساس کاری ندارم.بنظرتون بگم بیان؟ انقدری قوی نیستم که جلوی ابراز احساساتش مقاومت کنم...
    ویرایش توسط nasr : شنبه 27 اردیبهشت 93 در ساعت 22:56

  14. کاربر روبرو از پست مفید nasr تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 28 اردیبهشت 93)

  15. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array
    گفتن که اون پسر دختر باز هست و سابقه ی اعتیاد داره و ترک کرده ما تفاوت زیادی داریم.اون تاحالا با چندین دختر دوست بود ولی من هیچ پسری جز اون تا حالا توزندگیم نبود.هم قول.من خانواده ی جوانی دارم.پدرم متول52 و لیسانسه ی زبان انگلیسی و مادرم متول52دو خانه دار هست. ولی او دیپلمه است و پدرومادر پیری دارد و نهمین فرزن خانواده و فرزند آخر است.
    پدرم میگه ته قلب تو مهمه.بخداته قلبم هیچی نیست.میخوام ازاول شروع کنم.من گذشتموگذاشتم کنار والان اصلا باشهوت یا احساس کاری ندارم.بنظرتون بگم بیان؟ انقدری قوی نیستم که جلوی ابراز احساساتش مقاومت کنم...
    به همین دلایل اگر برادرت برادر بزرگت بودم مانعت می شدم حتی بهت می گفتم

    اجازه ندی بیان.


  16. 6 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (یکشنبه 28 اردیبهشت 93), khaleghezey (یکشنبه 28 اردیبهشت 93), mohammad6599 (چهارشنبه 28 خرداد 93), nasr (شنبه 27 اردیبهشت 93), saraamini (دوشنبه 29 اردیبهشت 93), خانوم شین (شنبه 27 اردیبهشت 93)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه می توان به سؤال بچه ها در مورد مسائل جنسی پاسخ داد؟
    توسط مـادرانـه در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 دی 95, 11:26
  2. خیانت در توافقات و کارهای بدتر از خیانت جنسی!!
    توسط بهزاد10 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 80
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 آبان 93, 17:41
  3. چگونه برای ازدواج بفهمم توافق جنسی داریم؟
    توسط فرهنگ 27 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 دی 91, 15:15
  4. ما سر مسائل جنسی توافق نداریم
    توسط خوشنویس در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 آذر 91, 13:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.