سلام از همتون ممنونم واقعآ حرفایی که تو تایپیک قبلی زدین منو به فکر واداشت....آقای خاله قزی این حرفتون واقعا قشنگ بود دقیقآ احساس میکنم همینجوری شدم"فکر کنم شما دارای شخصیت معلم گرا هستید یعنی دقیقا دارید همان کار یرا انجام میدهید که مادر ایشون انجام میدن چیکار کنه کجا بشینه کجا حرف بزنه کجا حرف نزنه و....."از بقیه متناتون واقعا استفاده کردم همسرم شخصیت نمایشی داره و این موضوع واقعا کمک کرد ممنون...حق با شماست فرشته اردیبهشت واقعا یه مدت عصبی و پرخاشگر شده بودم دلم خیلی براش تنگ میشد ولی عاشقش نبودم همش اون ابراز علاقه میکرد ...ولی اصلا دلم نمیخواست بیاد خونمون...خیلی شرایط بدی بود الان بهتر شدم مقصرم بودم خیلی حساس شده بودم رو رفتارای همسرم و حرفای خونوادم مخصوصا مقایسه مامانم که همسرم رو با شوهر خواهرم مقایسه میکرد...hajes جان و واحد جان همسرم واقعا از نظر محبت واسم کم نمیذاره مخصوصآ جلو جمع..بااینکه از نظر تیپ و قیافه کم نداره ولی با هیچ دختری رابطه نداشته و الان من بااینکه یه دختر معمولیم ولی واسش یه فرشته ام واسه همین خیلی نگرانم نکنه با رفتارام این اخلاقاشو از دست بدم حتی مشاوره حضوری رفتم ولی شهرمون کوچیکه و مشاور خوبی نبود متاسفانه>راستش جای دیگه نمیتونم با کسی صحبت کنم مشکلات زیادی ذهنمو مشغول کرده خواستم بابت اونا هم ازتون مشورت بگیرم....میدونین ازدواجم طوری شد که وقتی واسه تحقیق میخواست داداشم به محل کارش بره زمانی بود که منو همسرم باهم در تماس بودیم و منم بهش گفتم داداشم داره میاد و میدونم اشتباه کردم...چند وقت بعد عروسیمون همسرم خب باتوجه به اینکه مدرکش پایینه ولی شغل خوبی گیرش اومده و کارمنده، به من گفت مسئول بایگانی و نامه بری هستم ولی بعد یه مدت از حرفاش به شک افتادم ...از کارش متنفره همش میگه کاش بتونم یه کار دیگه گیر بیارم حتی با وجود اینکه حقوقشم خوبه ،راستش دستاشم خیلی درشت شده و از حرفاش یه چیزی تو ذهنمه ....من شک کردم که اون آبدارچیه!!! یه جورایی مطمئنم خیلی نگرانم به هیچکسم نمیتونم بگم بره تحقیق نمیخوام شوهرم کوچیک شه ...اصلا مغزم کار نمیکنه خیلی سعی کردم بهم اعتماد کنه ولی کلا آدم توداریه ماهم از هم دوریم واسه همین اصلا از مشکلاتش حرف نمیزنه !! نمیدونم پیگیر این ماجرا شم؟ از خودش بپرسم؟؟اگه درست باشه چیکار کنم؟؟ از یه طرف خونوادمو موقعیت خودم که میدونم این شغلو هیچکی قبول نمیکنه از اونور چجوری با دروغش کنار بیام یا اصلا نگران خودشم اینقد اذیت میشه ...اگه واقعیت داشت باید چجوری برخورد کنم کمکم کنین؟!!بعدش ما چون 400 کیلومتر از هم فاصله داریم نمیتونیم کنار هم باشیم ولی شوهرم توقع داره همش اونجا باشم درک نمیکنه کنار خونواده شوهر رفتن سخته میرم ولی کم ...از این ور مامان بابام راضی نیستن برم میگن زیاد رفتن خوب نیست منم موافقم ولی نمیتونم قانعش کنم احساس میکنه من دوسش ندارم یا دلم تنگ نمیشه.....چند تا اخلاق خاصم داره فقط میخوام ببینم چرا اینجوریه آخه بنظرم مردا واقعا عجیبن و شناختنشون سخت!!وقتی بهش ابراز علاقه نمیکنم روزی صدبار زنگ میزنه و کلی قربون صدقم میره ولی خدا نکنه یه روز بهش بگم دوستت دارم دیگه تا شب ازش خبری نیست!!! میگم حتما نباید بهش ابراز علاقه کنم.خب منم آدمم وقتی ابراز علاقه میکنم دلم میخواد اونم همون موقع جواب بده ولی اینطوری نیست یا مثلا تو اوج احساساته بعد من که تریپ احساسی برمیدارم یهو میزنه کانال شوخی و خنده اینم واقعا واسم عجیب شده!!هرچند وقتم گیر میده تو منو واسه نماز بیدار کن بهش میگم خب گوشیتو کوک کن انگار فحشش میدم ناراحت میشه واسه همین صبح من زنگ میزنم بیدارش میکنم نمیدونم این چه اخلاقیه واقعا؟!!ببخشید دیگه بازم ممنون بابت کمکتون
علاقه مندی ها (Bookmarks)