سلام برادر گرامی
من فکر می کنم فرشته مهربان بهترین توصیه را دادند.بهتر است همان راهکار را دقیقا در پیش بگیرید.
در ضمن چند لحظه خودم را جای خانمتون گذاشتم تا ببینم چه حسی پیدا می کنم.
کاملا حس کردم که تحت فشار هستم و آزادی ندارم.
من می دانم شما نمی خواهید آزادی او را بگیرید.این را می دانم.حتما خانمتون هم می دونه ولی رفتار شما چنین حسی به یک زن منتقل می کنه.(امیدوارم منظورم را رسونده باشم).
من درک کردم که شما خانمتون را خیلی خیلی دوست دارید و از این جهت هم به همسرتون غبطه می خورم.اما از روی دوست داشتن ناخودآگاه ایشان را محدود می کنید.و خودتون هم حواستون نیست که دارید محدود می کنید و می گید برای خودش گفتم.
برای اینکه منظورم را بهتر متوجه بشید؛دوران نوجوانی را به خاطر بیاورید!
از دوران کودکی فاصله گرفته بودین و می خواستین مستقل بشید و به فکر خودتون بزرگ شده بودین.چه حسی داشتین وقتی با شما مثل کودک رفتار می کردن و همش نگرانتون می شدن؟
مثلا در نظر بگیرید مادری به نوجوانش بگه عزیزم زود بیا.چرا دیر کردی؟ نگران شدم.آخ چرا غذاتو نخوردی؟ گرسنه ای؟تشنه ای؟ درست را خوندی؟ با کی می گردی؟
اگر مادر بی سیاستی اینگونه با نوجوان برخورد کند(که البته از روی عشق مادری است)؛اون نوجوان چه واکنشی خواهد داشت؟
ممکنه از کوره در بره و بگه مامان من بزرگ شدم.جوری با من رفتار می کنی گه انگار من بچه ام.انگار نمی تونم از خودم مراقبت کنم!!!
بعد نوجوان می گه:پدر و مادرم منو درک نمی کنند.آنها نمی دونن این دوره فرق داره و... آنها به من اعتماد ندارن!
منظورم این نیست که خانم شما دقیقا مثل اون نوجوان است.یا شما مثل اون مادر هستین.منظورم فقط یک مثال بود.
هرچند که اون نوجوان هست و پدر و مادر از جهت منطقی حق دارن تا حدی به او اعتماد نداشته باشن و باید سیاست هایی غیر مداخله گرانه و نامحسوس در پیش بگیرن.
اما خانم شما نوجوان که نیست!بزرگسال هم است و این رفتار را دارد می بیند.حتی اگر رفتار کمتر از این هم باشد برای احساس او خیلی سنگین تمام می شود و حس محدودیت برای او میاورد.و ممکن است این فشار را مدام تحمل کند تا آخر از یک جایی به صورت غیر منطقی و کاملا احساسی بیرون بزند
پیشنهاد لیست دختر 7 گرامی خیلی خوب است.
من پیشنهاد می دم این لیست را بر اساس تاپیک زیر پیش ببرید تا جذاب تر باشد:
علاقه مندی ها (Bookmarks)