راه حل تنهایی یک انسان.......
اینم به نظرم ار هر انسانی به انسان دیگه تاحدی متفاوته...سرگرم شدن خوبه ولی اگه بی هدف باشه ادمو خسته میکنه...
واسه خودت هدف تعیین کن... هدف اصلیتو تو زندگیت تعیین کن... مثلا بدست اوردن موقعی اجتماعی مطلوب... بعد بشین ببین موقعیت اجتاعی مطلوبو نظرت چیه؟؟ ایا نظرت درست و موردتایید هست؟اگه نه اصلاحش کن و به یه نتیجه مطلوب برس... بعد ببین واسه رسیدن بهش به چی نیاز داری.. در واقع هدفتو به چند مرحله تقسیم کن.. سعی کن مراحلش طوری باشه که کوتاه باشن و بتونی نتیجشو ببینی تاتشویق شی...
تمام تمرکزتو بده به همین رسیدنا و احساس رضایت ها.
تعیین هدف اولیت مهمه... مهم اینه که حرکت کنی..
من وقتی اولین شکست احساسیمو خوردم 17 سالم بود...تمام ذهنم تا 23 سالگی درگیرش بود.خودم و خانواده و اطرافیان همه در عذاب بودیم...دکترو مشاور هم کمک نکرد. فکر کن شاگرد اول مدرسه کاردانی قبول شد و فوق دیپلمو تو 20سالگی با معدل 15گرفت بعد تا 23 سالگی فقط یا فکرو خیال بود یا خواب.
من تنها با مامان بابا بدون هیچ دوستی و هم صحبتی که درددل کنم...اعتماد به نفس زیر 0... تابلو توفامیل...
بعد یه روز دردل بابامو با یکی از اشناها شنیدم،اینکه چی درباره من فکر میکردنو چی شد...
یه تکونی خوردم... دیدم خانواده دارم...سالمن، سالمم...تا کی فکر؟ که چی؟ بقیه چه گناهی کردن؟
از خودم بدم اومده بود..باید تغییر میکردم... کارو امتحان کردم دیدم نه... ورزش و کلاس ازاد هم نه... پس چی؟ چی هم منو شاد میکرد هم خانوادمو هم حس مفید بودن میداد هم تو جامعه دیده میشدم و...
به ذهنم درس رسید...شروعش سخت بود..کنکور و یه سال خونه نشستن... رفتم پیام نور بدون کنکور... خیلی واسم سخت بود... ولی خوشحالیه اطرافیانم بهم انگیزه میداد... اونقد درگیر درس و یادگیری وخانواده شدم که یاد تنهایی و بی عشقی و ازداواج و رابطه و هیچی... فقط درس، نمونه بودن تو دانشگاه، شناخته شدن پیش اساتید... حتی از کسی خوشم میومد میگفتم الان وقتش نیست بازم ادم هست بذار نفر بعدی و در مورد نفر بعدی هم همین...
ذهنم عادت کرد به فکر نکردن.. به تنها بودن... به گذشتن... به وارد نشدن به روابط...
الان هم تنهام ولی اصلا واسم مهم نیست...مهم خودم و خانوادمو ایندمه.. مهم مفید بودنمه... مهم اینه که ادمی باشم که از خودم احساس رضایت کنم و خانوادم ازم راضی باشن... همه چی عادی شده... حتی الان که 3ساله درسم تموم شده ولی تمرینات ذهنم باعث شده اروم باشم
سخت بود ولی شد.......
الانم گاهی یکم ناراحتم ولی میگذره...
پس....
نگو که نگیدسر خودتو گرم کن... دلیل داره... اینکه به ارامش برسی ... اینکه هدف دار شی... اینکه سنت بره بالاتر تا واقعیات ببینی... اینکه از حاشیه دور شی و بعدا نگی کاش نکرده بودم...
پس فکرو منحرف کن... هدف تعیین کن....حرکت کن...توکل کن و خوددار باش تا احتمال خطا بیادپایین...
علاقه مندی ها (Bookmarks)