نوشته اصلی توسط
mina450
سلام دختری هستم تقریبا 26 ساله ظاهرم نسبتا خوبه اماگاهی اعتماد به نفسم پایینه یعنی حس میکنم نسبت به اون چیزی که هستم کمترم نمیدونم قبلا این جوری نبودم الان یه مدتیه اینطور شدم همش حس میکنم نسبت به دخترای دیگه از لحاظ زیبایی هوش کمترم راستش موقعیت شغلی خیلی خوبی دارم همکارامم هم خوبن به جز یکی دوتاشون که واقعا رو اعصابم هستن مقصرش هم خودمم اگه از روز اول باهاشون صمیمی نمیشدم به خودشون اجازه نمیدادن هر حرفی رو بزنن مثلا یکیشون که ادعای هوش و زکاوت و زیباییش میشه خیلی رو اعصابمه نه اینکه من بهش حسادت کنم ها فقط همیشه سعی میکنه با حرفاش منو ناراحت کنه بیشتر از همه تنهای چیزیکه ناراحتم میکنه همین میزان هوش هست که خیلی خودشو از من برتر میبینه خیلی وقتا به شوخی به من لقب خنگ میده و من اعصابم به هم میریزه دیگه اون لحظه نمیدونم ایا واقعا من خنگم یا اینکه بعضی ادما عادتشونه که ادم رو دست کم بگیرن و خودشون رو ببرن بالا من واقعا قاطی کردم تو این مورد از طرفیم هرچی فکر میکنم هوش و زکاوت خاصی تو این ادم نمیتونم ببینم بجز ادعاراستش من کلا از بچگی هم یکم نسبت به همس سنای خودم دیر راه افتادم مخصوصا اینکه یک سال زودتر مدرسه رفتم و این برام سخت بود و کارو برام سخت کرده بود توی خانواده هم همیشه با خواهر بزرگتر از خودم که به قول بعضیا زرنگتره مقایسه میشدم که چرا فلانی مثل خواهرش نیست چقدر فرق دارن و این حرفا یه جورایی مثل سنگ میشد رو سرمن نمیخواستم اینطور بشه اما مادرم پدرم عموهام همه این رو تایید میکردن خاطره خوبی ندارم از این روزاحالا هم که بعد از گذر 26سال هرزمان کسی لقب گیج بودن رو بهم میده یاد اون دوران می افتم و تو ناخداگاه ذهنم خودمو یه موجود گیج و خنگ با ذهن بسته میبینم در حالی که خودم نسبت به خودم این حسو کمتر دارم اما نمیتونم خودم رو ثابت کنم شاید یه جورایی تصویرم رو اینجوری به بقیه نشون دادم خیلی ناراحت و غمگینم خصوصا اینکه الان با دوستای صمیمیم هم مشکل پیدا کردم و تنهاترهم شدمنمیدونم چیکار کنم چطور خودمو ثابت کنم اصلا به حرف بقیه اعتنا کنم ایا به نظر شما من واقعا همون چوری هستنم که بقیه میگن و میبینن؟!چندروز پیش هم با یه اقایی اشنا شدم که از همه لحاظ پسندیده من بود من در طول اون ساعتی که باهاش بودم هیچ عملی مبنی بر خنگ بودن خودم نداشتم اما نمیدونم که چرا اون هم همین رو به شوخی گفت و لقب منگل بودن رو بهم داد همین مثله باعث شد من خودمو بکشم کنار و اون ادم رو نبینم دیگه چرا اینجوری شدم؟- - - Updated - - -راستش الان یه مدت حال خوشی ندارم اعصابم به هم ریخته شده کسی منو نمیفهمه شاید به حساب نمیاره من دختر خیلی خوش قلب و مهربونی هستم کسی منو درست نمیبینه هنوزم که هنوزه برای پددر و مادرم همون بچه دماغوی دیروزمخیلی سخته و تنهام و هرزمان میرم خونه حالم بدتر میشه همش یاد اون جمله های همکارم می افتم و این بهم القا میشه که من واقعا موجود خنگ و به قول خودش بی ایکیو هستم همش به خودم مکیگم اون اادما حسادت موقعیت شغلی من رو میکنن که ایجوری میگن چون نمیتونن منو تو این جایگاهی که هستم ببینم اما اخه چرا من؟الان 6ماهه ماشین گرفتم خیلی ها چشاشون در امده این درحالی هست که اگه یه ادم عادی مثلا خواهرم یا کس دیگه این کارو بکنه کسی بهش با دید تعجب و حسد نگاه نمیکنه اما چون منو به حساب نمی ارن حرص میخورن که چرا فلانی با اون خنگ بودنش و این حرفاداغونم میکنه دیشب هم خوب نخوابیدم همش کابوس میبینم چند شبه حالم خوب نیستاز نظر جسمی هم ضعیف شدم کسی بهم اهمیت نمیده هرزمان هم که دلم میگیره جایی ندارم برم ترجیح میدم خونه بخوابم همش خواب خواب خوابخیلی افسرده شدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)