سلام
انجمن خوبیه و اتفاقی لینک رو از باشگاه مهندسان دیدم و امیدوارم اعضا و مدیریت همیشه موفق و کمک رسان باشند.
یه جورایی نوشته من بسیار طولانیه و برا همین اولا معذرت میخام بابت زیادیش و بعدش خواستم جامع تر بگم مشکلمو تا دوستان راهنمایی بهتری بکنن اما مطمئن باشید نه داستانه نه انشا بلکه کاملا واقعی هست و اتفاق افتاده.
--------------------------------------------------------
اول مقداری از خودم بگم و بعدش اصل داستان رو براتون عرض میکنم.
من 22.2 سن دارم ترم 6 دانشگاه.یک سال سراسری خوندم و بقیشو غیر دولتی بودم و هستم.از لحاظ مذهبی هم نه مذهبی ام و نه خیلی بی اعتقاد تقریبا متوسط هم خودم و هم خانواده ام.از لحاظ تیپ و قیافه هم نه زشتم و نه تاپ بلکه معمولی و خوب.
از 6-7 سال پیش هم نت میام چه برای وبمستری و چه برای کارای تحقیقی و گاهی هم چت و...
تا حالا هم نه عاشق بودم و نه هستم کسی رو هم دوس نداشتم تا حالا.
با دخترا هم مشکلی ندارم و تو فامیل و ... در حد اینکه احتیاج باشه و موقعیت پیش بیاد ارتباط برقرار میکنم ولی نه برای دوستی و ...
عادتم هم اینه هیچ وقت مستقیم به روی دختر نگاه نمیکنم
تو دانشگاه و کلاسم با پسرا ارتباط دارم ولی با دخترا اصلا و حتی نگاه هم نمیکنم
ادم مغروری هم به هیچ وجه نیستم
ادم پاستوریزه و سوسولی هم نیستم
چون به این اعتقاد دارم که اگه با دختر مردم کاری بکنی هر کاری فردا سر خانوادت میاد منم چون خواهر دارم خودم و همیشه به این چیزا معتقد بودم هیچ وقت به فکر دوستی و سواستفاده و ... نبودمو و نیستم.
-----------------------------------------------------------------
اصل داستان:
قبل خرداد امسال من نه دوستی داشتم و نه به فکرش بودم و نه به کسی پیشنهاد یا ابراز علاقه کرده باشم البته نه به خاطر اینکه دست و پا بسته باشم و مشکلی داشته باشم بلکه بیشتر به دنبال زندگی پاکی بودم و احترام زیادی برای دختران و حس عاطفی و شکننده ای که دارن قائلم ولی خرداد امسال با یه کار بچه گانه کارایی پیش اومد که چندین ماه از زندگیم رو از دست دادم.
داستان از خرداد امسال شروع میشه و سر یه کارای بچه گانه و الکی 9 ماه از زندگیمو به بیهودگی گذروندم.تو اخرین امتحان ترم از دانشگاه که با دوستم برمیگشتیم جلوتر از ما یکی از هم دانشگاهیان بود و یه کار احمقانه باعث شد این قضایا پیش بیاد.ما خواستیم ببینیم که ایشون به اصطلاح دوستی میکنن یا نه برای همین رفتیم شماره بدیم به سبک دوران دبیرستانی(وقتی یادم میافته اون روز عذاب دو چندان میشه)و شماره رو که خواستم بدم خیلی بی میل نبود اما این رفیق ما برگشت گفت ولش کن بزار بره و اینو شنید و بهش برخورد و سرعتشو اضافه کرد و رفت.این شماره رو ننداختم دور و عصر نشسته بودم تو پارک دادم به ی دختر و اونم گرفت و بعدش چند روز میود پارک سنش هم زیاد نبود حدودا 18و نگاه میکرد و ی جورایی منتظر عکس العمل از من بود و منم جدی نگرفتم و فک کردم شماره رو گرفته تا از سرش باز کنه منو اما غافل از این که گوشی نداشته و میخاسته اینو بگه و من نفهمیدم.و خلاصه بعد یکی دو روز منم فراموشش کردم و دیگه فکر نکردم بهش.
تو خرداد چون سر کار نمیرفتم(تو کار بنایی و ساختمونی کار میکنم گاهی که کلاس و دانشگاه نباشه و بعضی روزا اگه کلاسم باشه باز کار میکنم). به خاطر امتحانات بیشر سرگرم نت بودم و گاهی هم چت.من تو چت با یک دختری اشنا شدم اوایلش ادا در میاورد و من فکر میکردم داره امتحان میکنه و به طور کاملا الکی ماجرای ما جدی شد.عکسمو دید و بعدش چند روز دیگه چت کردیم.منم ازش اون اول عکس خواستم و داد اما باور نکردم عکس خودش باشه چون خیلی سخت دختری تو چند روز میاد عکس خودشو به یه غریبه بده و چند روز بعد بالاخره عکسشو داد اما بازم باور نکردم تا قرار شد بریم همدیگرو ببینیم البته فقط دیدن.خلاصه رفتیم و همو دیدیم یه دختر معمولی از لحاظ قیافه ولی اخلاقش اصلا خوب نبود.بهم گفت بیماری داره و منم نخواستم دلشو بشکنمو و موندم کنارش حتی گفتم دوسش دارم و میخام تا اخر کنارش باشم ولی بعد چند روز شروع کرد به گفتن دوستی و عشق قبلیش و دروغای رنگارنگش و کم کم خود اصلیشو بهم نشون داد و ماجرای ما تموم شد(خیلی دروغ میگفت و منم نتونستم تحملش کنم) و رفت ولی این پایان ماجرا نیست و از این به بعد شروع شد روزهای بد من.مثلا میخاستم این قضیه رو فراموش کنم و بازم رفتم تو چت و بعدش با دونفر غیر همشهری و یه نفر همشهری در حد 2الی 3 روز و چت و اس بودیم تا رسید به شهریور 92 و بازم تو چت با یه نفر اشنا و شماره دادم بعدش زنگ زد و بعد مدتی فهمیدم هم دانشگاهیه و منم شناختمش و خواستم همون اول قضیه رو تموم کنم ولی چون هیچ وقت نمیتونم رک به کسی چیزی بگم نتونستم بگم که ازش خوشم نمیاد و این چیزا برا همین شروع کردم به بد گفتن از خودم و نداری و این چیزا ولی متاسفانه نتیجه عکس داد و روز به روز بهم نزدیک تر شد و یه جورایی دوس داشتنش نسبت به من بیشتر شد و میگفت منو میشناسه و این حرفا الکیه و ...من و ایشون تا همین ماه باور کنین روی هم رفته 20 روز هم با هم حرف نزدیم یعنی 2 3 روز حرف و اس بعدش من قطع میکردم بعد چندین روز باز به نحوی ایشون شروع میکردن تا اینکه این ماه هر جور بود تموم کردم و رفت.
-------------------------------------------------------------
نمیخام کارای خودمو توجیه کنم و من اشتباه کردم و تاوان بدی هم دادم اما برای این همیشه خدا رو شکر میکنم که من کاری با اینا نکردم و قول و قراری نبوده تا بهم زده بشه و دینی به گردنم باشه و حلالیتی.
به نظر شما برای جبران و فراموشی این 9 ماه چیکار کنم؟
از نظر شما دوستان هنوزم من پاک هستم یا نه؟
کلا نظر و پیشنهادتون درباره این اتفاقات و به من چیه؟
سپاس
علاقه مندی ها (Bookmarks)