سلام..........
تشکرشده 32 در 24 پست
سلام..........
تشکرشده 67 در 28 پست
سلام عزیزم
بگو میشنویم، هر چی اذیتت میکنه ازش حرف بزن
در ضمن اگه 67 تاریخ تولدته هم سنیم، حالا صحبت کن عزیزم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو...
تشکرشده 32 در 24 پست
سردرگمم ،بی حوصلم،از همه چیز خستم و بریدم ،هیچ انگیزه ای برا زندگی کردن ندارم،افسردم ،نمیدونم به چی علاقه دارم ،نمیدونم چیکار باید بکنم،فقط اینو میدونم که خیلی بی حوصلم دلم میخاد برم بیرون اما کسیو ندارم .آره درست حدس زدی متولد 67م .دانشجوی کارشناسی که هرترم میشه ترم آخرش اما چون دوباره مشروط میشه باز دوباره یه ترم براش میمونه تاحالا این ترم سومه پشت هم مشروط میشم .از صب تا شب فقط دارم میگردم دنبال علاقمندیام و نیازام کلا کلاسایی که بتونم برمو یکم از این وضعم رها بشم اما نه جاییو پیدا میکنم نه جاییو بلدم برم نه حوصله ی کاریو دارم چه ورزشی چه هنری چه کامپیوتری هرچی ..بعضی وقتا به خودم میگم طوری نیست برم حداقل از این افسردگی بیام بیرون چنتا دوست باحال پیدا کنم و.. اما بازم نمیرم اصلا سرد سرد شدم آخه کجا برم اونم تو این سن اصلا کسی نیست...وقتیم به خودم نگاه میکنم میبینم هیچی بلد نیستم
تشکرشده 2,768 در 697 پست
سلام بهار جان.
دركت ميكنم چون منم حس ميكنم همه برنامه هام رو هواست ولي دست از تلاش برنميدارم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
وقتي هدفمند باشي انگيزت بيشتر ميشه به نظر من اول تكليف اون يك ترم رو مشخص كن حداقل چهار سال براش زحمت كشيدي.
Pooh (دوشنبه 07 بهمن 92), toojih (یکشنبه 06 بهمن 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 08 بهمن 92), خانوم مجرد (یکشنبه 06 بهمن 92)
تشکرشده 135 در 56 پست
بهترین کار اینه که برای خودتون مشغولیت ایجاد بکنید. یک کاری که بهش علاقه دارید رو به عنوان هدف تعیین بکنید و برای رسیدن بهش تلاش بکنید. این کار می تونه علمی یا ورزشی یا هر چی که بهش علاقه دارید باشه. به نظر من عامل اصلی سر رفتن حوصله و افسردگی و کلا این حسی که شما دارید بی هدفی هست و برای جلوگیری از عواقب بعدی برای خودتون هدف تعیین بکنید.
صبوری (شنبه 05 بهمن 92)
تشکرشده 32 در 24 پست
مشکل اصلی من همینه که نمیدونم به چی علاقه دارم درواقع به اون چیزاییم که قبلا علاقه داشتم الان
دیگه برام خسته کننده اند و نمیخام برم دنبالشون .بعدم مگه همه چیز زندگی مشغولیته اصلا این
چندسال از بس همش فقط درگیر امتحانات دانشگاه بودم خسته شدم این همه استرس آخرشم هیچی
مشروط شی تازه اونم رشته ای که اونقدر دوسش داشتی .چرا هرموقع آدم حرف از خستگیو بی
حوصلگی میزنه همه فقط میگن هدف اصلا خودتون میدونین هدف چیه اگه میدونین به منم یاد بدین
چطوری پیداش کنم
تشکرشده 489 در 127 پست
سلام
من هم گاهی چند ماهی دچار این بی حوصلگی و بی انگیزگی ها میشوم یعنی چند ماه طولانی تو این حال میمونم
میفهمم حال درس نخوندن نداشتن یعنی چی و از ان ور استرس امتحان کشیدن چه افتضاح!!!!
من کلی مشاوره رفتم خیلی ریاد....
اخرش بعد چند سال کلی هزینه و وقت فقط یک چیز یاد گرفتم
ان هم اینکه فقط و فقط و فقط خودم میتونم برای خودم کاری کنم نه هیچ کس دیگه
من چند سال عمرم حرام شد تا این فهمیدم
این حرفها را میشنیدم اما مثل این روزهای تو بودم کلافه سردرگم من نه مشاورم نه روان شناسم و ....
من فقط به عنوان کسی که ثانیه به ثانیه افسردگی بی حالی و بی انگیزی چاقی و... درک کرده برات مینویسم
نمیگم الان اوضاع نرمال و خوبی دارم
ولی دارم میبینم راه همه چیز تو خودم هست
تمام افکارم مینویسم این کار خیلی فکرت جمع میکنه از هر جایی هر چی یاد میگرم به نوشته هام اضافه میکنم
خیلی کارای دیگه که مرتب دارم یاد میگیرم
نمیگم بی حال نمیشوم .... اما یاد گرفتم چه جوری در بیام
قبول دارم خیلی سخت اما شدنی
کاش یک سفر کوتاه یک تور طبیعت گردی میرفتی
یک ورزش مثل یوگا تو کاهش استرس خیلی کمک میکنه
خودم همه این کارها را کردم که برات مینویسم
من هم گاهی قاطی میکنم میام اینجا حرف میزنم سبک میشوم
موفق باشی
keyvan (یکشنبه 06 بهمن 92), Pooh (دوشنبه 07 بهمن 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 08 بهمن 92), بابک 1369 (شنبه 05 بهمن 92)
تشکرشده 32 در 24 پست
ولی من همیشه 6 ،7 سالی میشه افسردگی دارم اینو مشاورا بهم گفتن همیشه اینطورم همیشه افسردم و خسته .دوستام اهلحال نیستند اهل بگو بخندو بیرونو این حرفا ولی خودم چرا برا همین هیچکسو ندارم.تور و... هم بهشون اعتمادی نیست و خیلی از ما دورند نمیتونم برم کلاسم نمیدونم چی و کجا برم و اصلانمیدونم به چی علاقه دارم .فکر نکنید نشستم گوشه خونه و میگم نمیدونم چی میخام نه خیلی این در اون در زدم به خیلی جاها سرزدم ولی دیگه خیلی خسته و دلزده شدم احساس بدبختی و هدررفتن عمرم رهام نمیکنه احساس بیکسی شدید و نیاز به تفریح دارم
تشکرشده 489 در 127 پست
نمیدونم افسردگی ات در چه حد و ایا نیاز به درمان دارویی داری یانه؟ اینو نمیتونم تشخیص بدهم
من یک دونه دخترم هیچ کس ندارم
باورت میشه یک مدت تنها میرفتم تور؟؟؟؟(البته جای مطمین) همه میگفتن واقعا تنها میای؟؟؟/ بهت خوش میگذره؟؟؟ و خدا میدونه قشنگ ترین درسهایی که گرفتم از نگاه عمیق به طبیعت بود...
تنها پیاده روی میروم ... تنها استخر میروم
گاهی تنها رستوران میروم بهترین غذا را هم سفارش میدهم کلی هم ذوق میکنم
دوست هم دارم اما سرشون شلوغ کم میشه باهاشون باشم
به سایت دکتر شیری سر بزن مطالب عمیقی گاهی توش پیدا میشه
گاهی یک کتاب خوب و عمیق حال ادم دگرگون میکنه ... گاهی چند دقیقه نوشتن ... یک فیلم طنز
همه دنیا به کمکت میان وقتی خودت واقعا بخواهی ورزش کنی حرکت کنی و برای خودت یک کاری بکنی
همین امروز یک ساعت و نیم تنها راه رفتم و کلی حالم بهتر شد من هم هنوز دوران سختی دارم میگذرونم
خیلی سخت تر از ان چیزی که بشه بیانش کرد
اما راستش دلم نمیخواست اینقدر حالم بد بشه که نیاز به قرص و بیمارستان پیدا کنم
یک موسیقی شاد ... یک لباس شاد ... یک ارایش ملیح برای خودت بکن تو اینه خودت ببین ذوق کن
خیلی کارها میشه کرد یک کم بهتر بشی
حتی میشه چند دقیقه کوتاه با خدا حرف بزنی ازش کمک بگیری حالا به شیوه خودت با اعتقادات خودت
ارزو میکنم ببینم به زودی پست های امیدوار کننده از خودت میگذاری
نگفتی رشته ات چیه؟
kamran2007 (شنبه 05 بهمن 92), majid_k (شنبه 05 بهمن 92), toojih (یکشنبه 06 بهمن 92), کاغذ بی خط (سه شنبه 08 بهمن 92), بابک 1369 (یکشنبه 06 بهمن 92)
تشکرشده 135 در 56 پست
در جواب اینکه زندگی مشغولیته، باید بگم؛ بله! زندگی باید سراسر مشغولیت باشه، مثل آب توی جویبار. همونطور که اگر همین آب که مایه ی حیات هست یکجا بمونه فاسد میشه، چه برسه به انسان.
نیازی نیست همیشه به فکر امتحان باشید، و باید بگم که زندگی سراسر امتحان و درس نیست و جنبه های بیشمار دیگه ای هم داره.
"هدف" از تعریف من:
هدف چیزی هست که انسان رو وادار به حرکت میکنه و به فرد انگیزه میده.
mercedes62 (دوشنبه 07 بهمن 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)