نوشته اصلی توسط
سادگی
مدتی با مردی که متاهل بود آشنا شدم داستان زندگیم رو قبلا گفتم اما بعد از این که ترکم کرد باهمدیگر رو دیدیم و بالاخره ازدواج موقت کردیم چون من واقعا دوستش دارم حتی یک ثانیه هم نمی تونم بدون اون زندگی کنم بارها خاستم فراموش کنم اما نشد به هر حال ازدواح کردیم چون مرجع تقلید هر دو اذن پدر رو واجب نمی دونستن الان همسرم هست با هم خیلی خوب هستیم هیچ مشکلی نداریم جز این که پنهانی باید همو ببینیم من می گم با خانواده ام مطرح کنم اما بخاطر شرایط زندگیش قبول نمیکنه میترسه همسر اولش متوجه بشه بعدشم چندباری استخاره گرفته بد میاد که ادامه بده اما من استخاره میگیرم خیلی خوب میاد نمی دونم چکار کنم هربارکه با هم هستیم سر این استخاره تردید می کنه می گه نمی دونم بمونم با نه حتی من حاضر شدم درد تحمل کنم و رابطه جنسی فعلا از پشت داشته باشیم تا ببینیم در اینده چی میشه خیلی درد تحمل کردم و به روی خودم نیاوردم تازه می دونم عوارض زیادی داره اما برای این که راضی باشه قبول کردم. حالا من باید چکار کنم اون تردید داره و من میخام بمونم کنارش همه مشکلات رو تحمل می کنم دلتنگی نبودنای همیشگیش اماخیلی دوستش دارم خیلی خیلی شما بگید من چکار کنم رفته استخاره گرفته می گه گفتن دچار گناه و معصیت میشید اگر ادامه بدید اما من استخاره گرفتم نوشت خیلی خوبه به سختی و نزاع های آینده اش فکر نکنید حل میشه
ایشون استخاره گرفته و اونی که دلش می خواد اومده،
شما هم استخاره گرفتی و اونی که دلت می خواد اومده.
جایی که این همه اطلاعات موجوده در مورد موضوعت و عقل هست برای تصمیم گیری، استخاره برای چی؟
یک مرد متاهلی مدتی از شما سواستفاده کرده و حالا می خواد بره دنبال زندگیش.
بدون اجازه خانواده و سرخود و پنهانی رفتی صیغه شدی و رابطه نامتعارف و به قول خودت دردناک و ... تحمل می کنی
این همه حقارت و بدبختی می کشی واسه چی؟
یه نگاهی به خودت بکن. انسانی! به شان انسانی خودت نگاه کن و نذار اینطور له و لورده ات کنند !!!!!!!!!!
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)