به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 17:22]
    تاریخ عضویت
    1392-10-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    2,522
    سطح
    30
    Points: 2,522, Level: 30
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Posticon (5) مشکل جدی در برقراری رابطه با دیگران و کمبود اعتماد بنفس و ...

    سلام
    دوستان گرامی من یه سری مشکلات تو زندگیم دارم که اینقدر پیچ در پیچ و زیاد شده که برای عنوان نمودنش اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کنم!
    احساس میکنم همه چیز بهم ربط داره و اگر بتونم این مسائل رو حل و فصل کنم،زندگیم برگرده روی روال عادی خودش !
    پیشاپیش عذر خواهی میکنم از اینکه مطالب شاید از هم گسیخته باشه !

    بنده در حال حاضر 21 سالمه و دانشجو.
    خانواده ای مذهبی دارم با وضع معیشتی متوسط (مذهبی دو آتیشه نه !) و بنده هم با توجه به اینکه در این خانواده بزرگ شدم روی من تاثیر گذاشته و بنده هم واجبات دینم مثل نماز و روزه رو اگرچه دست و پا شکسته،ولی بجا میارم.

    در کل آدم شوخ طبع و اهل بگو بخندی هستم و در جمع دوستانم همه منو با این شخصیت میشناسند،اما به محض اینکه در جمع غریبه ها و جایی که برام حس غربت داشته باشه(مثلا در کلاسی که داخلش دوست و آشنا نداشته باشم) ساکت و سر به زیر میشم !

    با اینکه 21 سال سن دارم،اما هنوز از نظر فیزیکی به اون اندازه ای نرسیدم که اگر یه نفر که منو نمیشناسه ببینه بتونه با دیدنم سنم رو تشخیص بده.بعبارتی ازم انتظار ندارن که از لحاظ جثه بدنی در این حد باشم.(چهره ام از سنم کمتر میزنه !)

    شاید اصلی ترین عامل کاهش اعتماد بنفس من هم همین باشه.دنبال کارای پزشکی هم رفتم،اما ظاهرا مشکلی نیست و چنین مشکلی برای پزشکان بیماری حساب نمیشه !

    این مسئله اینقدر روی من تاثیر منفی داشته که همیشه خودم رو پایین تر از دیگران ببینم و با توجه به جوونای هم سن و سال خودم و نحوه تفریح کردنشون و وضع مالی و ... خودم رو یه آدم نالایق ببینم ! که تو جمع یه عده ای که باهاش سنخیت ندارند،داره بال بال میزنه !!!

    وقتی هم که اعتماد بنفسم کم شده،احساس میکنم که مثلا چرا صدام کلفته یا مثلا لاغرم و...
    کلا خودم متوجهم که دارم از کاه،کوه میسازم ولی ...

    در نتیجه این طرز تفکر و باور شخصی ام،باعث شده که نتونم با افراد درست رابطه برقرار کنم،مخصوصا با افرادی که به ظاهر ،سنشون از من بیشتر بزنه !

    شدم گوشه گیر و تنها !
    تا وقتی دانشگاه هستم که مشغول کلاس و درس هستم و رابطه آنچنانی با افراد ندارم.جز با چند نفر از دوستان قدیمی و چند دوست جدید که احتمال دیدنشان در اون روز 50/50 باشه !
    بعد از برگشتن از دانشگاه و روزهای تعطیلی،هم دائم در منزل هستم و جایی غیر از منزل هم ندارم !

    تفریحاتم به جز اینترنتی که تنها مونسم شده،چیز دیگه ای نیست.

    گیر افتادم بین مرز اینکه آیا آدمی مذهبی باشم یا نباشم !
    وقتی تصمیم میگیرم مذهبی نباشم،دلم نمیاد فریضه ای که خدا بهم واجبش کرده و بدهکارم رو بهش پایبند نباشم.
    وقتی هم که تصمیم میگیرم مذهبی باشم،احساس میکنم تفریحاتی که افراد مذهبی دارند منو ارضا نمیکنه.
    یجورایی دوست دارم غیر مذهبی باشم ولی از طرفی هم نمیتونم !!!

    خیلی دلم میخواد چندتا دوست پایه داشته باشم که آدم های سالمی باشند و مث خودم فکر کنند و ایام فراغت و جوونیمو با اونا طی کنم و از این دوره زندگیم لذت ببرم.

    اما چنین افرادی رو پیدا نمیکنم.

    که این خودش چند علت داره :

    اول اینکه : رفتارهای پدر و مادرم فوق العاده متناقضه.بگونه ای که دائم به دنبال بهانه ای برای ایراد گرفتن به من هستند.
    اگر زیاد با دوستانم بیرون بروم میگویند : تو که هر روز بیرونی و ... اگر هم روابطم رو کم کنم با طعنه به من میگویند که روابط اجتماعیت ضعیفه و کی باتو دوست میشه و...
    در واقع پدر من،به هیچ وجه تسلیم بشو نیست !
    و برای به کرسی نشوندن حرف خودش،نعوذ باالله آیه قران رو هم نمیپذیره !
    و این باعث میشه که بعضی وقت ها یه طعنه هایی از این دست بهم بزنه که کلا به غلط کردن بیفتم.غلط کردن از کاری که کاش انجامش نمیدادم و ضررش رو هم میخوردم اما ایتجوری پدرم با این دلایل غیر منطقی بهم طعنه نمیزد !

    شاید اصلی ترین دلیل هم همین دلیل باشه.که اینقدر برای اینکه با این برخوردها روبرو نشوم در روابطم حساسیت نشون دادم که یجورایی "ندونم که باید چکار کنم ؟".

    دوم اینکه : احساس میکنم برای اینکه بتونم چنین جایگاهی رو پیدا کنم باید یه سری ابزار داشته باشم.که داشتن اون ابزارها هم نیازمند داشتن موقعیت خوب مالی خانوادگی هست.برای مثال اگر بخواهم با دوستانم بریم به یه تفریح در سطح شهر (مثلا:رستورانی،استخری،چایخ ونه ای و ...) احتیاجه که یه ماشین زیرپام باشه.ولی وقتی نباشه ....
    چون اعتقادم اینه که دوست آدم هر وقت فکر کنه که داره فقط سواری میده پا پس میکشه !

    با اینکه ماشین هم موجوده اما از ترس همون طعنه هایی که بعدا 100 درصد مطمئنم درجای خودش خواهم شنید از قید کلا این جور ماجرا ها خواهم زد !!!

    که البته مورد بالا تنها یه مثال بود ...
    شما در نظر بگیرید که نیازه به یه باشگاه بیلیارد برم ! اون موقع شاید از پس یکی دوبار رفتنش بر بیام اما برای دفعات بعدی قطعا بازهم بدهکار پدرم خواهم شد و ...


    دائم با خودم فکر میکنم و گاهی وقتا تصمیم قطعی میگیرم که از فردا برنامه های دوران جوانی ام رو شروع میکنم،اما وقتی یاد این مواردی که گفتم میفتم،بی خیال ماجرا میشم و فقط و فقط حسرت میخورم.

    حس میکنم باید یه جای دیگه باشم،ولی اونجا نیستم و نمیتونم اونجا باشم و اینکه اونجا نیستم رو نمیتونم قبول کنم.

    همه ی این مسائل در مجموع باعث شده که ظاهرم،اون چیزی که باطنم هست رو نشون نده ! و گاهی وقتا برداشت اشتباهی از شخصیت من بشه.

    و خیلی هم از این میترسم که این شخصیت بیشتر از این چیزی که هست در من شکل بگیره و یه زمانی برسه که اگه بخوام هم نتونم به موقعیتی که دوست دارم برسم.

    پ.ن : لازم بذکره که بنده دوستان نسبتا زیادی دارم ولی شاید با 2 نفر آنها رابطه صمیمی تر و مداوم تری دارم و پس از وزود به دانشگاه این رابطه ها کمرنگ تر شد !

    احساس میکنم که نمیتونم دیگران رو درگیر خودم کنم !
    یجوری که دیگران به فکرم باشند و خودشون هم بدنبال مستحکم تر کردن رابطه دوستیمون باشند.

    یجورایی ته دلم به این باور رسیدم که اگر بتونم این روابط اجتماعی رو تا اون حدی که میخوام گسترشش بدم،بقیه مسائل از جمله : کمبود اعتماد بنفس و چندگانگی شخصیتم و ... کم بشه.

    یه نکته دیگه ای هم عرض کنم : دوستان بنده به این قضیه اشراف دارم که پدر و مادر صلاح آدمو میخوان و ... اما دقت کنید که شاید طرز فکر اشتباه آنها باعث بشه که زندگی همون فرزندی که دوستش دارند،خراب بشه !
    پس خواهشا این مسئله رو عنوان نکنید که پدر ومادر بزرگترند و احترامشان واجب است و ...

    شرمنده؛
    خودتون مشاهده کردید که مشکل یکی و دوتا نیست و این درهم بودن موضوعات عنوان شده رو از من بپذیرید،چون هرچی به ذهنم میرسید رو سعی کردم،کامل و جامع توضیح بدم !


    ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 17:22]
    تاریخ عضویت
    1392-10-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    2,522
    سطح
    30
    Points: 2,522, Level: 30
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان یعنی اینقدر مشکل من حاده که هیچکس نمیتونه منو راهنمایی کنه ؟!

    خواهشا منو کمک کنید.
    ممنونم

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 آذر 94 [ 10:10]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    2,683
    سطح
    31
    Points: 2,683, Level: 31
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,932

    تشکرشده 348 در 164 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام estilaنکته ای که در نیافتم از متنتون این که شما پسرین یا دختر؟
    به نطر شما جوانهای غیر مذهبی که چه جور شادی دارن که شما مذهبی هستین تنها به صرف غیر مذهبی شدن می تونید اون جوری شاد باشید...لطفا تمام ذهنیتتون رو ریز به ریز بیرون بریزید تا بشه کمکتون کرد....
    بعد به نظرم باید ببینیم شما حد و مرز مذهبیتون کجاست شاید آشفتگی بین باورهای شما و پدر مادرتون و اصل مذهب شما رو سر در گم کرده....به نطرم این ها هم باید کامل توضیح بدید .....مثلا این که خانواده شما معتقدند فقط چادر حجاب است ولی مانتو روسری پوشیده هم از ظن شما حجاب محسوب میشه....و این که چی واقعا درسته....
    چون شما در حال حاضر نیستید من یه تجربه کوچکی از خودم می گم....تا شما پاسخ بدید به سوالات..
    اولا به نطر من شما خیلی به موقع مشکلتون رو مطرح کردیدمن خودم سن شما و کمتر که بودم همین جوری بودم ولی از اعتماد به نفس پایین بر خوردار نبودم من چون دخترم ریز نقش بودن برای من حسن محسوب میشه همیشه از بقیه کم سن تر میزنم...
    ولی من هم در گیری مذهبی داشتم با افراد زیادتری نمی تونستم معاشرت کنم و به مرور آدم رو خسته می کنه و متاسفانه یه زماناییبدون این که خانواده بفهمه مسیر اعتقادیم تغییر کرد و ضربش رو هم خوردم....ولی مهم این که آدم به هر چی فکر می کنه باورش داشته باشه...

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 17:22]
    تاریخ عضویت
    1392-10-12
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    2,522
    سطح
    30
    Points: 2,522, Level: 30
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط hhanie نمایش پست ها
    سلام estilaنکته ای که در نیافتم از متنتون این که شما پسرین یا دختر؟
    به نطر شما جوانهای غیر مذهبی که چه جور شادی دارن که شما مذهبی هستین تنها به صرف غیر مذهبی شدن می تونید اون جوری شاد باشید...لطفا تمام ذهنیتتون رو ریز به ریز بیرون بریزید تا بشه کمکتون کرد....
    بعد به نظرم باید ببینیم شما حد و مرز مذهبیتون کجاست شاید آشفتگی بین باورهای شما و پدر مادرتون و اصل مذهب شما رو سر در گم کرده....به نطرم این ها هم باید کامل توضیح بدید .....مثلا این که خانواده شما معتقدند فقط چادر حجاب است ولی مانتو روسری پوشیده هم از ظن شما حجاب محسوب میشه....و این که چی واقعا درسته....
    چون شما در حال حاضر نیستید من یه تجربه کوچکی از خودم می گم....تا شما پاسخ بدید به سوالات..
    اولا به نطر من شما خیلی به موقع مشکلتون رو مطرح کردیدمن خودم سن شما و کمتر که بودم همین جوری بودم ولی از اعتماد به نفس پایین بر خوردار نبودم من چون دخترم ریز نقش بودن برای من حسن محسوب میشه همیشه از بقیه کم سن تر میزنم...
    ولی من هم در گیری مذهبی داشتم با افراد زیادتری نمی تونستم معاشرت کنم و به مرور آدم رو خسته می کنه و متاسفانه یه زماناییبدون این که خانواده بفهمه مسیر اعتقادیم تغییر کرد و ضربش رو هم خوردم....ولی مهم این که آدم به هر چی فکر می کنه باورش داشته باشه...
    سلام

    ممنون از اینکه پاسخ دادید.
    بنده پسر هستم.
    بنده بالا هم عرض کردم که خانواده مذهبی دارم،ولی دوآتیشه نیستند.

    به هیچ عنوان خانواده ام منو به انجام وظایف مذهبی ام وادار نکرده و نمیکنند.

    نمیدونم،سر در گمم،شاید اصلا اشکال از این مسئله مذهبی بودن و نبودن نباشه ! ولی نمیدونم هم از کجاست !!!

  5. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,373 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.میتونی این لینک رو مطالعه کنی سرنخ ورود به لینک های دیگه هم هست:http://www.hamdardi.net/thread-30464.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.