به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 15:09]
    تاریخ عضویت
    1392-5-05
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    2,138
    سطح
    27
    Points: 2,138, Level: 27
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    145

    تشکرشده 307 در 119 پست

    Rep Power
    25
    Array
    بنظر من کار درستی نیست وقتی میدونی دختری خواستگار داره و در جریانه تو پا پیش بزاری
    حالا که این قضیه تمام شده ولی از نظر سنی به هم نمی خوردید از نظر مالی هم همینطور از نظر تحصیلاتی هم همینطور
    تازه ایشون سی سالشونه و یک زن تا ۳۵ سالگی میتونه یه بارداری خوب داشته باشه پس نمیتونی تصور کنی ایشون چند سال دیگه هم ازدواج نکنن تا شاید وضع مالی شما خوب بشه بتونین برین خواستگاری حالا بماند که روحشم خبر دار نبوده
    به نظر من که از اول هم قسمت هم نبودید پس ناراحت نباش و بدنبال قسمت خودت باش
    یوقتی هم نزنه به سرت بهش بگیا!!!

  2. کاربر روبرو از پست مفید Naashena تشکرکرده است .

    h724h (سه شنبه 17 دی 92)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    دوست عزیز این همه ناراحتی واسه چیه؟ اگه یک لحظه اون خدای بزرگ و بخشنده رو بالای سرت ببینی مطمئن میشی صلاح و مصحلتی تو کار بوده که حتی وقتی حرف نوک زبونته گاهی بیرون نمیاد. مطمئن باش با حرف زدن با خدا دلت آروم میگیره.

    نمیخواد حسرت بکشی. چون مطمئنا قسمت نبوده. ما آدما همیشه چون ظاهر قضایا رو می بینیم واسه همین فکر میکنیم اونی رو که دوست داریم بشه همیشه خوبه و وقتی نمیشه کلا دین و ایمانمون رو میبازیم ولی غافل از اینکه مصلحت و خیر ما تو همون اتفاق نیفتادن اون مورده.

    تو هم اگه ایمانتو قوی تر کنی و مطمئن شی خدا بدی بنده هاش رو نمیخواد قبول میکنی که خیر شما تو نرسیدن بوده.

    شاید برای شما که مردی اختلاف سنی چیز خاصی نباشه ولی همین تفاوت سنی 4 ساله برای خیلی از خانمها مهمه. اونا دوست دارن با مردی ازدواج کنند که بتونند بهش غبطه بورزند و تکیه کنند. از کجا میدونی که گفتن حرف دلتون همانا و نه گفتن اون همانا(شاید به خاطر همین اختلاف سنی که البته دلیل منطقی هم هست) و (تازه فکر میکردی به خاطر چی منو رد کرد؟ به خاطر چند سال اختلاف سنی؟یعنی این همه عشق و عاشقی همش پرید؟).

    شاید اصلا ایشون به خاطر کوچتر بودن شما از خودشون اینقدر باهاتون راحت بودند و شما رو جای برادر کوچتر خودشون می دیدند نه بیشتر و حتی شاید با خواستگاری شما شوکه می شدند و پررو میدونستنتون و اینکه از مهربونیهاش سوءاستفاده کردین و برداشت اشتباهی داشتین؟

    چون اگه اونم عشق شما رو داشت حتما یه جورایی بروز میداد.

    راستی یه چیز دیگه. شما که اینقدر از خوبی های اون دختر حرف زدین. از نظر شخصیت و مالی و تحصیلی. راحت میتونم بگم همش سر همون اختلاف سنی 4 ساله است. مگه تو نمیگی من اگه 2 سال وقت داشتم میتونستم بهش برسم و خودمو بکشم بالا؟ می بینی آدم تو 2 سال چقدر میتونه توانایی هاش رو زیاد کنه؟ حالا چه برسه به 4 سال. پس معلومه شما هر چقدر هم تلاش میکردین باز 4 سال از اون خانم عقبتر بودین. اون 3-4 سال زودتر از شما فارغ التحصیل شده. 4 سال زودتر وارد بازار کار شده و 4 سال زودتر شخصیتش شکل گرفته.
    می بینی اگه اینطوری به قضیه فکر کنی معلوم میشه تو هیچ وقت نمی تونستی اونو از خودت راضی نگه داری. چون همیشه خانمها دوست دارن مردشون یه پله از اونا بالاتر باشه.


    با اختلاف سنی انگار اون همیشه سواره است و شما پیاده. مگر اینکه جلوی پیشرفتشو میگرفتی و مانع تحصیل و کار و غیره اش می شدی.

    می بینی الان میگی 4 سال کوچتر برام مهم نیست ولی یه کم ریزتر بشی می فهمی خیلی هم مهمه.

    حالا این یکی از موانع ازدواجتون بود و بقیه بماند چه مشکلاتی براتون ایجاد میکرد.
    ویرایش توسط kamr : یکشنبه 15 دی 92 در ساعت 11:23

  4. 3 کاربر از پست مفید kamr تشکرکرده اند .

    dosteman (جمعه 27 دی 92), h724h (سه شنبه 17 دی 92), ستاره کویر (یکشنبه 15 دی 92)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط واحد نمایش پست ها
    برادر عزیز شما ادم منطقی بودید و از همون اول متوجه شدید که شما با ایشون از لحاظ سن و خانواده و تحصیلات و ... تناسب ندارید به خاطر همین هم پا پیش نذاشتید چون میدونستید که جواب منفی میشنوید اگه زوجین کفو هم نباشن هر چه قدر هم که عاشق هم باشن نمی تونن زندگی خوبی داشته باشن . چه برسه به عشق یک طرفه .عشق اگه بدون عقل و منطق پیش بره محکوم به شکسته . عشق واقعی در زندگی خودشو نشون میده . انشا الله شمام در اینده به عشق واقعیتون میرسید

    می تونستم خوشبختش کنم فقط نیاز به یکم فرصت داشتم تازه شاید ایشون هم از من خوششون می امد




    نقل قول نوشته اصلی توسط Naashena نمایش پست ها
    بنظر من کار درستی نیست وقتی میدونی دختری خواستگار داره و در جریانه تو پا پیش بزاری
    حالا که این قضیه تمام شده ولی از نظر سنی به هم نمی خوردید از نظر مالی هم همینطور از نظر تحصیلاتی هم همینطور
    تازه ایشون سی سالشونه و یک زن تا ۳۵ سالگی میتونه یه بارداری خوب داشته باشه پس نمیتونی تصور کنی ایشون چند سال دیگه هم ازدواج نکنن تا شاید وضع مالی شما خوب بشه بتونین برین خواستگاری حالا بماند که روحشم خبر دار نبوده
    به نظر من که از اول هم قسمت هم نبودید پس ناراحت نباش و بدنبال قسمت خودت باش
    یوقتی هم نزنه به سرت بهش بگیا!!!
    کجای صحبت های من نشون میداد که ممکنه بعد از عقد ایشون برم بهش بگم
    من حتی وقتی متوجه جواب مثبت ایشون شدم به خاطر یک سری مسائلی که اینجا هم مطرح نکردم ترجیح دادم چیزی نگم
    پشیمیونی من از نگفتن برای زمان قبل از این جریان هست



    نقل قول نوشته اصلی توسط kamr نمایش پست ها
    دوست عزیز این همه ناراحتی واسه چیه؟ اگه یک لحظه اون خدای بزرگ و بخشنده رو بالای سرت ببینی مطمئن میشی صلاح و مصحلتی تو کار بوده که حتی وقتی حرف نوک زبونته گاهی بیرون نمیاد. مطمئن باش با حرف زدن با خدا دلت آروم میگیره.

    نمیخواد حسرت بکشی. چون مطمئنا قسمت نبوده. ما آدما همیشه چون ظاهر قضایا رو می بینیم واسه همین فکر میکنیم اونی رو که دوست داریم بشه همیشه خوبه و وقتی نمیشه کلا دین و ایمانمون رو میبازیم ولی غافل از اینکه مصلحت و خیر ما تو همون اتفاق نیفتادن اون مورده.

    تو هم اگه ایمانتو قوی تر کنی و مطمئن شی خدا بدی بنده هاش رو نمیخواد قبول میکنی که خیر شما تو نرسیدن بوده.

    شاید برای شما که مردی اختلاف سنی چیز خاصی نباشه ولی همین تفاوت سنی 4 ساله برای خیلی از خانمها مهمه. اونا دوست دارن با مردی ازدواج کنند که بتونند بهش غبطه بورزند و تکیه کنند. از کجا میدونی که گفتن حرف دلتون همانا و نه گفتن اون همانا(شاید به خاطر همین اختلاف سنی که البته دلیل منطقی هم هست) و (تازه فکر میکردی به خاطر چی منو رد کرد؟ به خاطر چند سال اختلاف سنی؟یعنی این همه عشق و عاشقی همش پرید؟).

    شاید اصلا ایشون به خاطر کوچتر بودن شما از خودشون اینقدر باهاتون راحت بودند و شما رو جای برادر کوچتر خودشون می دیدند نه بیشتر و حتی شاید با خواستگاری شما شوکه می شدند و پررو میدونستنتون و اینکه از مهربونیهاش سوءاستفاده کردین و برداشت اشتباهی داشتین؟

    چون اگه اونم عشق شما رو داشت حتما یه جورایی بروز میداد.

    راستی یه چیز دیگه. شما که اینقدر از خوبی های اون دختر حرف زدین. از نظر شخصیت و مالی و تحصیلی. راحت میتونم بگم همش سر همون اختلاف سنی 4 ساله است. مگه تو نمیگی من اگه 2 سال وقت داشتم میتونستم بهش برسم و خودمو بکشم بالا؟ می بینی آدم تو 2 سال چقدر میتونه توانایی هاش رو زیاد کنه؟ حالا چه برسه به 4 سال. پس معلومه شما هر چقدر هم تلاش میکردین باز 4 سال از اون خانم عقبتر بودین. اون 3-4 سال زودتر از شما فارغ التحصیل شده. 4 سال زودتر وارد بازار کار شده و 4 سال زودتر شخصیتش شکل گرفته.
    می بینی اگه اینطوری به قضیه فکر کنی معلوم میشه تو هیچ وقت نمی تونستی اونو از خودت راضی نگه داری. چون همیشه خانمها دوست دارن مردشون یه پله از اونا بالاتر باشه.


    با اختلاف سنی انگار اون همیشه سواره است و شما پیاده. مگر اینکه جلوی پیشرفتشو میگرفتی و مانع تحصیل و کار و غیره اش می شدی.

    می بینی الان میگی 4 سال کوچتر برام مهم نیست ولی یه کم ریزتر بشی می فهمی خیلی هم مهمه.

    حالا این یکی از موانع ازدواجتون بود و بقیه بماند چه مشکلاتی براتون ایجاد میکرد.
    من البته نگفتم بعد از دوسال به سطح ایشون میرسم گفتم به حدی میرسم که یک زندگی نسبتا ابرومند رو تشکیل بدم
    من که باایشون مسابقه نمیدادم که بخوام ازشون جلو بزنم میخواستم باهاش زندگی کم وخوب برای شروع زندگی به یک حداقل هایی نیاز داشتم
    پدر من وضع مالی اش خوبه ولی ادم خسیس وبی تعهدی هست
    یادمه همین چند سال قبل میخواستم یک کاری رو شروع کنم فقط لنگ دومیلیون پول بودم بهم نداد با اینکه داشت کلا وضع مالی پدرم خیلی خوبه حتی ازش خواستم بهم قرض بده بعهد چند ماه بهش پس میدم ولی بازم نداد خواستم یک وام بگیرم با اون کارمو راه بندازم حتی حاضر نشد بیاد ضامن وامم بشه
    اونم از مادرم که یک نمونه کوچیک از رفتار هاشو تو همین تاپیک ذکر کردم
    من خودمم توی زندگی اشتباهاتی داشتم ولی کسانی که توی خانواده های درست وحسابی بزرگ نشده اند خوب حرف منو درک میکنند توی خانواده ای که امنیت روانی رو نداره ودائم جنگ ودعواست بعضی وقت ها باعث میشه روند حرکتمون خیلی کند بشه ویا حتی تصمیم های غلط بگیریم
    البته توی تاپیک ذکر کردید که شاید به خاطر اینکه مثل برادر شما رو میدیدند اینقدر باهاتون راحت بودند من واین دختر خانم خیلی باهم راحت وصمیمی نبودیم ولی یک نوع متانت ومهربونی خاصی تو ایشون بود که همین منو جذب خودش کرده بود واقعا دوستش داشتم دوست داشتم هر کاری که از دستم برمی یاد براش بکنم
    همیشه تو رو یاهام توی این چند ساله ایشو رو به عنوان مادر بچه هام تصور میکردم خودم که خیری از زندگی ام ندیدم بدترین خاطرات زندگی ام مال دوران بچگی ونوجوانی ام هست دوست داشتم کسی همراهم بشه که حداقل بچه های خودم درست وحسابی زندگی کنند مثلا بعضی وقت ها که دلم میگیرفت میرفتم یه گوشه ای تنها مینشستم فکر میکردم اونم کنارم نشسته باهاش حرف میزدم
    یا حتی بعضی وقت ها حال خوبی نداشتم این طوری تجسم میکردم که اون پیشمه مثلا میرفتم بیرون باهاش قدم میزدم

    شاید این حرفها براتون خنده دار باشه ولی برای منی که هیچ کس رو توی زندگی ام ندارم فکر کرد به اینکه ایشو حتی فقط کنارم نشسته یک ارامش خاصی بهم میداد
    این حدودا نه سال رو همش به امید ایشون زندگی کردم
    ایشون الان عقد کردن وهمسر یکی دیگه حساب مبشن میدونم دیر یا زود باید فراموشش کنم ولی واقعا خیلی سخته برام
    من که کسی رو نداشتم از خدا خواسته بودم خودش یک کاری کنه که بهش برسم ولی خوب نشد

    میدونید دلیل این همه حسرت چیه من چند سال قبل اگه بهش میگفتم دو حالت بیشتر نداشت یا اینکه قبول میکرد چند سال صبر که برای من یا قبول نمی کرد اما حداقلش این بود که م حرفمو بهش زده بودم البته خوب من خانوداه درست وحسابی هم نداشتم که بخوامبفرستموشن جلو خودمم همبیشتر میترسیدم با یک حرکت اشتباه برای همیشه از دستش بدم حکابت من شبیه دانش اموزی هست که داره برای کنکور درس میخوه هدف گذاری وبرنامه ریزی کرده داره کارهاشوه در حد توانش انجام میده وراهش رو میره اما یک کار خیلی مهم رو انجام نداده اونم ثبت نام توی کنکور هست روز کنکور که میرسه میبینه که سرجلسه راهش نمیدن یعنی همه اون فکر ها همه او کار ها همش هیچ بوده

    شاید کسای دیگه ای این رو بخونن وشاید توی موقعیت های مشابهی باشن همین میتونه یک تجربه باشه براشون
    در هر حال امیدوارم که ایشون هر کجا که هستند وبا هرکی که هستند خوشبخت بشه واز زندگی اش راضی باشه چون ایشون واقعا لایق یک زندگی خوب هستند همین برای من کافیه
    ویرایش توسط h724h : سه شنبه 17 دی 92 در ساعت 04:56

  6. 2 کاربر از پست مفید h724h تشکرکرده اند .

    dosteman (جمعه 27 دی 92), kamr (سه شنبه 17 دی 92)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام h724h عزیز،

    عجیبه چطور تاپیکتون تا اینجا ادامه پیدا کرده.... لطفا یه عنوان مناسب براش انتخاب کنید و به مدیران گزارش بدید که تغییر بدن. تا قبل از اصلاح عنوان، اعضا مجاز نیستند براتون پست بذارن.

    - - - Updated - - -

    الان دیدم خودم هم توجه نکردم و براتون پست گذاشته بودم...

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    سلام h724h عزیز،

    عجیبه چطور تاپیکتون تا اینجا ادامه پیدا کرده.... لطفا یه عنوان مناسب براش انتخاب کنید و به مدیران گزارش بدید که تغییر بدن. تا قبل از اصلاح عنوان، اعضا مجاز نیستند براتون پست بذارن.

    - - - Updated - - -

    الان دیدم خودم هم توجه نکردم و براتون پست گذاشته بودم...
    چرا ؟ متوجه منظور شما نمیشم

  9. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام

    نقل قول نوشته اصلی توسط h724h نمایش پست ها
    چرا ؟ متوجه منظور شما نمیشم
    منظورم این بود که لازمه عنوانی برای تاپیکتون انتخاب کنید که گویای مشکلتون باشه. اعضا نباید تو تاپیک هایی که عنوان های مبهم دارن (مثل کمکم کنید یا غیره) پست بزارن.

    شما میتونید در پست بعدیتون یه عنوان مناسب بنویسید، و از مدیران بخواید که عنوان رو عوض کنن.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  10. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    h724h (پنجشنبه 19 دی 92)

  11. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 مرداد 96 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1392-8-30
    نوشته ها
    285
    امتیاز
    4,535
    سطح
    42
    Points: 4,535, Level: 42
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    400

    تشکرشده 440 در 186 پست

    Rep Power
    39
    Array
    سلام
    روز بخیر
    اینکه شما اون خانوم رو در این حد دوست داشتید و یه جورایی میپرستیدید در صداقت شما شکی نیست اما از گفته هاتون برمیاد که تنها بودین حتی تو خانواده ... یه جورایی وابسته روحی و عاطفی به اون خانوم بودین
    درست نیست که خودتون رو ندید بگیرید و فقط هی به فکر خوشبختی اون باشید
    شما جوونید و کلی توانایی دارید همین که بی حمایت کسی، خودتون پیشرفت کردین، پس باید به پیشرفت و تعالی خودتون چه مادی چه شخصیتی ادامه بدین... مخالف این هستم که اون ادم تو ذهن شما باقی بمونه اما به هر حال از این به بعد جوری باشید و جوری زندگی کنید و ظاهر بشید که احترامی (علاقه هم که اگه بوده من بعد احتمالا نخواهد بود) که براتون قائل بود چندین برابر بشه
    اینم بگم من کاملا اوضاعتون درک میکنم
    اعتماد بنفستون رو حفظ کنید و سعی کنید کسی رو پیدا کنید که از نظر شخصیتی بپسندیدنش
    یعنی دنبال خوشبختی خودتون باشید کسی رو پیدا کنید که تا اخر عمر حس نکنید از بالا بهتون نگاه میکنه یا اطرافیان اینطور فکر کنند.. اگر هم کسی رو میخواین به خاطر دل خودتون باشه و با بدست اوردنش خودتون خوشبخت بشید نه اینکه همه هم و غم زندگیتون بشه خوشبختی یه نفر دیگه... تازه ممکن بود محبتهای شما رو نبینه و سرخورده بشید!!!
    نکته مهم اینکه : همه ادمها وجوهی دارن که هیچ کس یا خیلیا ازش بیخبرن... اون خانوم هم انسانه و فرشته نیست
    سعی کنید سرخورده نشید از این موضوع

    ببینید برادر عزیز به هر حال شما بهش نگفتید... حالا غصه خوردن چیزی رو حل نمیکنه
    زندگی بازی زیاد داره ... هیچ کس از اینده خبر نداره
    به خدا یه اقایی نوشته بود داستان گذشته اش مثل شما بود... بعد چندسال که زن و بچه داشت به گوشش رسیده بود که اون خانوم زندگیش موفق نبوده و مقصر هم بوده... منظورم این نیست که خانوم داستان شمام اینطوری میشه... میگم یعنی ادمیزاده ... فکر نکن دیگه هیچ دختری مثل اون نیست یا اگه باشه برای تو نیست!!!!
    خدا خودش بنده پروری بلده ... خوب باش... تا حالا هم بودی همین محجوب بودنت در برابر اون خانوم...
    خدا جواب تلاش و متانت تو رو میده
    ببخشید قصدم کمک به شما بود چون خودم تجربه شو دارم و دوست ندارم کسی زندگیشو به پای کسی ببازه!!!!!!!!!!

  12. 2 کاربر از پست مفید خانوم مجرد تشکرکرده اند .

    dosteman (جمعه 27 دی 92), h724h (پنجشنبه 19 دی 92)

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    سلام



    منظورم این بود که لازمه عنوانی برای تاپیکتون انتخاب کنید که گویای مشکلتون باشه. اعضا نباید تو تاپیک هایی که عنوان های مبهم دارن (مثل کمکم کنید یا غیره) پست بزارن.

    شما میتونید در پست بعدیتون یه عنوان مناسب بنویسید، و از مدیران بخواید که عنوان رو عوض کنن.

    سلام واقیعتش فعلا عنوان دیگه ای به ذهنم نمیرسه موضوع هم تقریبا داره تموم میشه

    باز اگه نیاز بود خودشون تغییر میدهند ممنون




    نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم مجرد نمایش پست ها
    سلام
    روز بخیر
    اینکه شما اون خانوم رو در این حد دوست داشتید و یه جورایی میپرستیدید در صداقت شما شکی نیست اما از گفته هاتون برمیاد که تنها بودین حتی تو خانواده ... یه جورایی وابسته روحی و عاطفی به اون خانوم بودین
    درست نیست که خودتون رو ندید بگیرید و فقط هی به فکر خوشبختی اون باشید
    شما جوونید و کلی توانایی دارید همین که بی حمایت کسی، خودتون پیشرفت کردین، پس باید به پیشرفت و تعالی خودتون چه مادی چه شخصیتی ادامه بدین... مخالف این هستم که اون ادم تو ذهن شما باقی بمونه اما به هر حال از این به بعد جوری باشید و جوری زندگی کنید و ظاهر بشید که احترامی (علاقه هم که اگه بوده من بعد احتمالا نخواهد بود) که براتون قائل بود چندین برابر بشه
    اینم بگم من کاملا اوضاعتون درک میکنم
    اعتماد بنفستون رو حفظ کنید و سعی کنید کسی رو پیدا کنید که از نظر شخصیتی بپسندیدنش
    یعنی دنبال خوشبختی خودتون باشید کسی رو پیدا کنید که تا اخر عمر حس نکنید از بالا بهتون نگاه میکنه یا اطرافیان اینطور فکر کنند.. اگر هم کسی رو میخواین به خاطر دل خودتون باشه و با بدست اوردنش خودتون خوشبخت بشید نه اینکه همه هم و غم زندگیتون بشه خوشبختی یه نفر دیگه... تازه ممکن بود محبتهای شما رو نبینه و سرخورده بشید!!!
    نکته مهم اینکه : همه ادمها وجوهی دارن که هیچ کس یا خیلیا ازش بیخبرن... اون خانوم هم انسانه و فرشته نیست
    سعی کنید سرخورده نشید از این موضوع

    ببینید برادر عزیز به هر حال شما بهش نگفتید... حالا غصه خوردن چیزی رو حل نمیکنه
    زندگی بازی زیاد داره ... هیچ کس از اینده خبر نداره
    به خدا یه اقایی نوشته بود داستان گذشته اش مثل شما بود... بعد چندسال که زن و بچه داشت به گوشش رسیده بود که اون خانوم زندگیش موفق نبوده و مقصر هم بوده... منظورم این نیست که خانوم داستان شمام اینطوری میشه... میگم یعنی ادمیزاده ... فکر نکن دیگه هیچ دختری مثل اون نیست یا اگه باشه برای تو نیست!!!!
    خدا خودش بنده پروری بلده ... خوب باش... تا حالا هم بودی همین محجوب بودنت در برابر اون خانوم...
    خدا جواب تلاش و متانت تو رو میده
    ببخشید قصدم کمک به شما بود چون خودم تجربه شو دارم و دوست ندارم کسی زندگیشو به پای کسی ببازه!!!!!!!!!!
    نه واقعا از شخصیتشو ن خیلی خوشم می امد قبلا هم عرض کردم ما روابط خیلی صمیمی نداشتیم ولی من از متانت ایشون خیلی خوشم می امد
    یک جورایی برام خاص بودند هنوز هم واقعا دوستش دارم وارزوی خوشبختیشو میکنم چطور میشه ادم یکی رو دوست داشته باشه وارزوی خوشبختیشو نکنه به هر حال اتفاقی بود که افتاد واقعا هم شرایط طوری بود که بعد از فهمیدن موضوع دیگه نمیشد چیزی بهشون گفت
    درسته که گفتم از حدود 17 -18 سالگی به ایشون علاقه مند شدم ولی او موقع هم فقط بر اساس احساسات تصمیم نگرفتم یک مدت سعی کردم تمامی اخلاق ورفتار ایشون رو تحت نظر داتشم وبعد از اون به این نتیجه رسیدم که واقعا دختر خوبی هست وروز به روز این موضع داره بیشتر بهم ثابت میشه
    واقعا برای خودم خیلی خوشحالم که توی اون سن کم تونستم همچین انتخابی داشته باشم درسته بهش نرسیدم ولی انتخابم عالی بود
    سعی کردم توی زندگی ام تا جایی که میتونستم بر اسا س منطق حرکت کنم
    نگفتن علاقه من هم به ایشون هم فقط بر اسا س این بود که خوب اون موقع مخصوصا از نظر مالی قدرت مدیریت یک خانواده رو نداشتم
    چون نظر من ایه که ادم باید تا جایی که می تونه تعهد داشته باشه همین طوری بدون فراهم کردن پیش نیاز ها جلو رفتن شاید زیاد درست نبود البته باید میگفتم ولی ازشون فرصت میخواستم حالا یا قبول میکرد یا قبول نمیکرد ولی خوب ای کاش بهش میرسدیم حالا هر چی بود گذشت شاید مصلحتی تو کار بوده
    البته من هم طبق برنامه ریزی که کرده بودم زندگی ام رو ادامه میدم
    به امید اینکه همه به اونی که دوستش دارن برسن
    ممنون از همه دوستانی که نظر دادند
    ویرایش توسط h724h : پنجشنبه 19 دی 92 در ساعت 19:34

  14. کاربر روبرو از پست مفید h724h تشکرکرده است .

    dosteman (جمعه 27 دی 92)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دارم از تنهایی دیوانه میشم.دلم زن میخواد
    توسط میشکا در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 24 دی 94, 19:12
  2. مادرم دیوانه ام کرده
    توسط دخترافتاب در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 25 مهر 93, 15:42
  3. عشق و عاشقی در حیوانات
    توسط meinoush در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 خرداد 93, 21:38
  4. درمورد نفرت نامزدم ازحیوانات چیکارکنم؟
    توسط هرمینا در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 خرداد 90, 09:43
  5. دردلهایی که دیوانه ام کردند
    توسط artimis در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: شنبه 26 بهمن 87, 10:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.