به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نیازمند کمک خیلی مهم لطفا راهنمایی کنید دارم دیوانه میشم

    سلام پسری هستم که ازحدود 17 -18 سالگی به یک دختر علاقه مند شدم الان حدود 26 سالمه
    دختر مورد نظر تقریبا سه چهار سالی ازم بزرگتره
    توی این مدت هر شب با فکر اون دختر خوابدیم وهر صبح با فکر اون بلند شدم
    بزگترین ارزوی زندگیم خوشبخت شدن اون دختر بوده وهست خیلی دوستش دارم برای تا الان چیزی بهش نگفتم نمی دوم خودش میدونه یا نه یا اصلا بهم علاقه داره یا نه
    دلیل اینکه تا الان بهش چیزی گفتم اینه که دوست داشتم اول خودمو بکشم بالا یک موقیعت خوب برای خودم درست کنم تا بتونم خوشبختش کنم خوشبخت شدون اون دختر بزرگتری هدف زندگی منه اصلا دوست نداشتنم براش مشغولیت ذهنی درست کنم تازه اگه این طوری میرفتم جلو بیشتر فکر میکرد دارم به خاطر موقیعتش میرم جلو

    اینو بگم اون دختر خیلی از من بهتره درسته از نظر مالی وموقعیت اجتماعی وخیلی چیزهای دیگه از من بهتره اما بیشتر منظورم از لحاظ شخصیت بود در هر حال از هر جهتی از من خیلی بالاتره از لحاظ تحصیلات هم از من بالاتره

    دوسه روزه فهمیدم ظاهرا خواستگاری داشته وتقریبا داره بهش جواب مثبت میده (البته هنوز عقد نکردن وصد درصد نیست) اون خواستگارش هم تقریبا از لحاظ تحصیلات ومالی در حد دختر هست البته فکر کنم یک بالاتر باشه از لحاظ مالی
    دارم دیونه میشم تو ی همین دو سه روز شب روز کارم شده گریه کرد وحسرت خوردن
    خیلی بهم ریختم

    لطفا کمکم کنید

    نمیدونم باید چکار کنم

    نمی دونم شاید پیش این مرده خوشبخت بشه حداقلش از لحاظ مالی میتونه زندگی مرفهی داشته باشه ولی من هیچی ندارم میترسم ادم خوبی نباشه واذیتش کنه اصلا فکر اینکه یک ذره اذیتش که داره دیونم میکنه

    همین الان که دارم
    اینا رو مینویسم دارم گریه میکنم توی این دوسه روزه خیلی اذیت شدم خیلی بهم ریختم
    الان نمیدونم باید چیکار کنم بعضی وقت ها به فکرم میزنه برم بهش بگم جریان این چند ساله رو

    بعد فکر میکنم من که الان قدرت خوشبخت کردنشو ندارم(مشکلم بیشتر مالی هست) تازه اون دختر ممکنه فکر کنه من به خاظر پولش دارم میرم جلو


    لطفا کمک کنید نمیدونم باید چیکار کنم
    اگه بهش نرسیدم دعا کنید که خوشبخت بشه دعا کنید کنار هرکسی که هست قدرشو بدونه واذیتش نکنه وخوشبختش کنه
    برای منم دعا کنید که خدا آرومم کنه دارم دیونه میشم

  2. 6 کاربر از پست مفید h724h تشکرکرده اند .

    baito (پنجشنبه 28 آذر 92), dosteman (جمعه 27 دی 92), toojih (پنجشنبه 28 آذر 92), مهربونی... (شنبه 14 دی 92), مارتا63 (پنجشنبه 28 آذر 92), جاثیه (پنجشنبه 28 آذر 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    353
    سطح
    7
    Points: 353, Level: 7
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    814

    تشکرشده 146 در 71 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام برادر

    برادر این قدر بی تابی نکنید. معلوم است که هرچه مصلحت باشد همان می شود!
    دلیلی که آوردید برای این که با ایشان تا به حال صحبت نکرده اید خیلی منطقی بود.
    این خانم فامیل شما هستند؟ چون از هفده هجده سالگی تابه حال می شناختیدشان و الان هم خبر دارید که خواستگار دارد و ... به نظر می آید فامیلتان هستند؟ یا رفت و آمد خانوادگی دارید؟؟
    هم شما خوشبخت می شوید ان شا الله هم ایشان . حالا چه باهم چه بدون هم ... گریه نکنید. همه چیز درست می شود... اگر جواب مثبت دادند هم شما همسر خوبی پیدا خواهید کرد بعدا. خیالتان راحت باشد بی همسر نمی مانید. ایشان هم خودشان حتما بیشتر به فکر منافعشان هستند نگران نباشید که کسی را انتخاب کنند که بعد اذیتشان کند....

  4. کاربر روبرو از پست مفید جاثیه تشکرکرده است .

    h724h (پنجشنبه 28 آذر 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    دوست عزیر، امیدوارم ناراحت نشی ولی صحبتهایی که نوشتی نشون میده که هیچی نگی به نفع خودت و ایشون هست. شما اگه میخواستی

    با انگیزه ای که در کنار ایشون بودن بهت میده(میزان علاقه ای که بهش داری) به جایی برسین توی این سالها رسیده بودین و خودتون رو بهش نزدیکتر کرده بودین.

    براش همونطوری که گفتی آرزوی خوشبختی کن و سعی کن بیشتر به خودت و پیشرفتت فکر کنی.

  6. کاربر روبرو از پست مفید toojih تشکرکرده است .

    h724h (پنجشنبه 28 آذر 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون که نظر دادید بله اشنای خانوادگی هستد وتا حدودی در جریان کارها هستم
    در مورد ایکنه گفتین اگه تا حالا دوستش داشتید میتونستی خیلی پشیرفت کنی من خلیی دوستش داشتم ودارم وتا الانهم به هرجایی رسیدم به خاطر ایشون بوده
    من از همون اول از لحاظ سطح خانوادگی و مالی وخیلی چیزها خیلی پایین تر از ایشون بودم
    ایشون خیلی خواستگار داشتند هر بار که یکی می امد خواستگاری شون تمام فکر وذهنم مشغول ایشون میشد
    ایشون دارای تحصیلات عالیه هستند چون از من یکم بزرگتره چند سال زودتر وارد دانشگاه شده بود

    من اون موقع چند سال همه زورم رو زدم که تو یک دانشگاه خیلی خوب ومعتبر قبول بشم چون با طرز فکر او ن سن فکر میکردم تنها راه رسیدن به ایشون اینه که توی یک دانشگاه خیلی بزرگ با یک رتبه عالی قبول بشم چند باری توی کنکور قبول شدم ولی نرفتم چون همش دانشگاههای متوسط بود واون موقع فکر میکردم اگه یک داشگاه خوب بت رتبه عالی قبول نشم اصلا ایشون منو قبول نمیکنه بعد گفتم بذار اول برم دنبال کار وپول نسبت به چند سال قبل الان وضعیتم خیلی بهتره ولی نسبت به ایشون خیلی پایین تر هستم مثلا ایشون درامد یکساله من رو توی کمتر از یکماه بدست می یارند برای همین من هرچقدرهم که جلو میرم بازهم ازش عقب ترم پیشرفتم بد نبود البته ایده ال هم نبود البته اگه یک حمایت خانوداگی داشتم شاید یکم وضعیتم بهتر بود چون قشنگ دیدم پدر ومادر ایشون از همون بچگی مثل کوه پشت بچه هاشون بودند خدا رو شکر همه بچه هاشون هم الان زندگی خوبی دارند ولی پدر ومادر من خیلی این طوری نبودند من حتی راحت نمیوتنم با پدر ومادرم حرف بزنم خیلی برام غریبه اند البته خودم هم توی زندگی ام اشتباه زیاد داشتم ما جو خونوادگی ارومی نداریم توی خونه همیشه جنگ ودعوا توی این شرایط استرس زا بعضی وقت ها تصمیم های غلطی هم میگرفتم اصلا مثل بقیه دخترا نیست خیلی خانومه کل فامیل اینو میگن تنها حرف من نیست خیلی شخصیت بالایی داره
    خیلی بهم ارامش میده وقتی فقط بهش نگاه میکنم ارامشی بهم میده که هیچ وقت تو زندگی ام نداشتم دوست دارم حتی الان جونمو بدم ولی بهترین زندگی نصیب اون بشه الان بزرگترین حسرتی که دارم اگه حرفمو قبلا بهش زده بودم حتی اگه جواب منفی هم بهم میداد (احتمالش بیشتر بود) حداقلش این بود که الان حسرت اینو نمیخوردم که چرا حرفمو بهش نزدم الانم توی این وضعیت گفتن این حرف بهش شاید زیاد منطقی نباشه چون فکر میکنم توی این وضعیت ایشون یه جور اشقتگی ذهنی براش درست میکنه وضررش براش بیشتره اصلا حاضر نیستم یک لحظه هم ناراحتیشو ببنیم
    از این ورم خودم بهم ریختم تو این چند روز اصلا حالم سرجاش نیست اینقدر گند زدم توی کارم که همین تنها منبع درامد مم رو هم کم مونده از دست بدم
    وقتی میگید اروم باش چه جور اروم باشم وقتی همه زندگی ام رو دارم از دست میدم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم فقط نیاز به یک فرصت دو یا سه ساله داشتم که وضعیتمو بهتر کنم واقعا الان توی بن بستم حالم اصلا خوب نیست
    ویرایش توسط h724h : پنجشنبه 28 آذر 92 در ساعت 18:07

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دوست عزیز.

    نظر من اینه که مسئله رو باهاشون در میان بگذارید، و تصمیم گیری رو به عهده خودشون بذارید. شما اطلاع ندارید، شاید ایشون هم به شما علاقه داشته باشه.

    در هرحال از نظر من کار درست اینه که حرفتون رو بزنید، ولی خیلی منطقی و به دور از احساسات. طوری که اون خانوم تحت فشار احساسی قرار نگیره.

    بهش حق انتخاب بدید. و به خودتون هم حق مطرح کردن خواسته هاتون رو بدید.

    و در نهایت به هیچ چیز اصرار نکنید، ممکنه خیر و صلاح هیچ کدومتون در ازدواج با همدیگه نباشه.

    موفق باشید.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  9. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    h724h (پنجشنبه 28 آذر 92)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب اگه خواستم بهشون بگم نمیدوم چطوری بگم که از لحاظ احساسی ناراحت نشه
    الان وضعیت ایشو رو در نظر بگیرید الان جواب اولیه رو به خواستگارشون دادن ولی هنوز عقد نکردن هر لحظه ممکنه کلا بهم بخوره یا اینکه برن عقد کنن
    ای کاش حدقل قبل از جواب دادن ایشون موضوع رو می فهمیدم
    تازه اگه م الان بهش بگم حداقل باید یه دو سه سالی صبر کنه
    تازه با مقایسه شرایط م واون اقا
    ای خدا

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 دی 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-8-24
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    145
    سطح
    2
    Points: 145, Level: 2
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما همش ارزوت خوشبختیش بوده...غیر از مسایل مالی بخاطر تفاوت سن شما نمی تونی خوشبختش کنی...تجربه دارم که میگما
    پس بسپارش به خدای مهربون و مثل همیشه خوشبختیش رو از خدا بخواه و مطمان باش در اینده هزار برابر خیر به سمت خودت بر میگرده

  12. 3 کاربر از پست مفید azade66 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (پنجشنبه 28 آذر 92), واحد (شنبه 14 دی 92), yalda. (سه شنبه 17 دی 92)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط azade66 نمایش پست ها
    سلام
    شما همش ارزوت خوشبختیش بوده...غیر از مسایل مالی بخاطر تفاوت سن شما نمی تونی خوشبختش کنی...تجربه دارم که میگما
    پس بسپارش به خدای مهربون و مثل همیشه خوشبختیش رو از خدا بخواه و مطمان باش در اینده هزار برابر خیر به سمت خودت بر میگرده
    نه این مورد رو اصلا قبول ندارم که دختر حتما باید کوچکتر از پسر باشه

    همیشه خوشبختیش رو خواستمو ومیخوام

    - - - Updated - - -

    من چیزی بهش نگفتم
    امروز 14 دی قراره عقد کنن
    امشب اصلا خوابم نمیبره اصلا حالم خوب نیست یه جورایی دلم خیلی گرفته حس میکنم قلبم داره میترکه
    کسی رو ندارم باهاش حرف بزنم خیلی تنهام دلم میخواود فقط بایکی حرف بزنم باهاش درد دل کنم بلکه یکم سبک شدم حرفامو همین جا میزنم بله یکم ارومتر شدم
    تو این چند روزه حالم اینقدر خراب بود که مادرم فهمید جریان رو فکر میکنید برگشت بهم چی گفت دلمو خیلی سوزوند برگشت بهم گفت که هوسه
    خدا شاهده که توی این حدودا نه سال حتی یک بار هم به چشم ناپاک به این دختر نگاه نکرده بودم تو این مدت نذاشته بودم مادرم بفهمه چون میدونستم اصلا مادر نیست اون از پدرم که یه ادم بی مسئولیت وبی تعهد اینم از مادرم مادرم توی زندگی ام خیلی تنهام این دختر خانم تنها انگیزه ام بود برای زندگی منو وقتی دید که هیچکی اصلا منو حسابم نمیکرد خیلی مهربون بود واقعا یک ارامشی بهم میداد که هیچ وقت توی زندگی ام نداشتم
    اون اوایل وقتی توی یک رشته خوب قبول نشدم یک جورایی یک حالت افسردگی گرفتم اصلا حالم خوب نبود فکر میکردم دارم از دستش میدم بعد مدتی گفتم بهتره اول برم دنبال کار ویک پول جمع کم بعد هم میرم دانشگاه وهم ازش خواستگاری میکنم فقط نیاز به یک فرصت یکی دوساله داشتم که شرایطمو بهتر کنم فقط دوسال نیاز به فرصت داشتم
    ظاهرا این پسره خیلی پولداره فقط امیدوارم قدرشو بدونه بدونه که چه فرشته ای گیرش اومده
    خودمم نمیدوم چیکار کنم اگه فقط یک پدر ومادر درست وحسابی بالای سرم بود شاید اینطوری نمیشد همین مادرم با اینکه وضعمو دید دید که داغون شدم ولی باز اون حرفو بهم زد وقتی اون حرفو بهم زد خیلی دلم سوخت باخودم گفتم ببین حرف دلمو دارم به کی میزنم

    واقعا نمیدونم چیکار کنم که یکم اروم بشم اصلا حالم خوب نیست

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    برادر عزیز شما ادم منطقی بودید و از همون اول متوجه شدید که شما با ایشون از لحاظ سن و خانواده و تحصیلات و ... تناسب ندارید به خاطر همین هم پا پیش نذاشتید چون میدونستید که جواب منفی میشنوید اگه زوجین کفو هم نباشن هر چه قدر هم که عاشق هم باشن نمی تونن زندگی خوبی داشته باشن . چه برسه به عشق یک طرفه .عشق اگه بدون عقل و منطق پیش بره محکوم به شکسته . عشق واقعی در زندگی خودشو نشون میده . انشا الله شمام در اینده به عشق واقعیتون میرسید

  15. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    h724h (سه شنبه 17 دی 92)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 دی 92 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1392-9-28
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    87
    سطح
    1
    Points: 87, Level: 1
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 9 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان بزرگترین حسرتی که دارم اینه که چرا بهش نگفتم
    یکی دوسال قبل توی یک مهمونی میخواستم بهش بگم ولی یکدفعه گفتم بذار یکم دیگه صبر کنم
    اونا ساکن یک شهر دیگه اند برای همین خیلی کم همدیگه رو می بینیم
    ای کاش اون موقع بهش میگفتم بهش میگفتم که بهم فرصت بده الان امکان ازدواج رو ندارم یا بهم فرصت میداد یا نمیداد واقعیتش اینکه که اون موقع میترسیدم قبول نکنه چند سال صبر کنه ولی ای کاش میگفتم حداقلش این بود که حرفمو بهش زده بودم
    توی این مدت کوتاه هم که فهمیدم جواب مثبت به خواستگارش داده خیلی فکر کردم واقعا شرایط جوری بود که مطرح کردنم تقریبا امکانش نبود

    الان تنها چیزی که برام مونده یک عمر حسرته همین

    - - - Updated - - -

    وقتی یک پسر از نظر شرایط پایین تر از یک دختر باشه اگه با پیش بذاره خیلی ها فکر می کنند که به خاطر شرایط دختر بود که پا پیش گذاشته ولی من خودشو میخواستم اصلا نمیخواستم همیچین فکری بکنه برای همین گذاشته بودم بعد بهتر شدن شرایطم بهش بگم ولی ای کاش بهش میگفتم حداقل حسرت خورد الان رو نداشتم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دارم از تنهایی دیوانه میشم.دلم زن میخواد
    توسط میشکا در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 24 دی 94, 19:12
  2. مادرم دیوانه ام کرده
    توسط دخترافتاب در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 25 مهر 93, 15:42
  3. عشق و عاشقی در حیوانات
    توسط meinoush در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 خرداد 93, 21:38
  4. درمورد نفرت نامزدم ازحیوانات چیکارکنم؟
    توسط هرمینا در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 خرداد 90, 09:43
  5. دردلهایی که دیوانه ام کردند
    توسط artimis در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: شنبه 26 بهمن 87, 10:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.