سلام.
میبینم که این چند وقت کسی سراغی ازم نگرفته.
سلام زمین جان خوبی اتفاقا! من همیشه به فکرت هستم کم کم داشتم نگرانت میشدم چون خبری ازت نبود
من دارم به جاهای خوب زندگیم میرسم.
خدارو شکر
1. پزشک غدد رفتم وگفت باید دو ماه دارو بخورم خوب بشم.
2. واسه ریاضی معلم خصوصی گرفتم.دوست داشتم دختر باشه اما پیدا نکردم.
3. واسه درسام دارم تلاشمو بیشتر میکنم.
4. ...
خوب اینایی که گفتی خیلی خوبه امیدوارم هر روز بهتر از روز قبل باشی و زندگیت طبق میل و خواسته درونیت پیش بره و موفق بشی!
مساله جدید اینه که مامانم میگه باید با پسر خالت ازدواج کنی.اما اون 3سال ازمن کوچکتره.من سالی یک بار دیدمش.پدرش خیلی بدبینه ومن میترسم اونم همینطور باشه.یعنی نشونه هاشو داره.اما مساله اصلی واسه من سنشه.
به نظرم ازدواج فامیلی ریسکش خیلی بالاست!!!
عزیزم من که مشاوره های دکتر فرهنگ رو گوش دادم از خیلییای دیگه شنیدم اصلا به هیچ وجه ازدواج فامیلی رو توصیه نمیکنن!!!!
حالا برای تو این فامیل بودنش یک طرف مسئله اختلاف سنی معکوس هم یک طرف .اگه جدی بشه این مسئله خیلی باید احتیاط کنی! امیدوارم هر چی خیر باشه برات پیش بیاد!
- - - Updated - - -
گاهی کودک درونم خیلی فعال میشه.مثل الان که دلش واسه شماها تنگ شده.دیگه نام نمیبرم تا حرفی پیش نیاد اما واقعا دلم تنگ شده.
منم زیاد نمیام اینجا چون دیگه حالو هوای اینجا مثل قبل صمیمی نیست.
امیدوارم همتون موفق باشید.
راستی من تو کلاس آزمایشگاه با پسرا حرف نمیزنم اما اونا میان از من وسیله میگیرن.من نمیخوام به هیچ پسری فکر کنم.حس میکنم همشون وقتی چشمامو میبینن حس میکنن میتونن راحت باشن.من نه اخم میکنم ونه باهاشون میخندم.یکی دوتا از پسرا همش میخوان ازم حرف بکشن.یه حرفی میزنن جواب بدم اما من اصلا دوست ندارم جواب پسرارو بدم وبیشتر باهام حرف میزنن.آخه میبینم که با دختر هم گروهیم که بهشون جواب میده چقدر بی مهابا وبد حرف میزنن.دائم همشون دستش میندازن.اون دختر درس خونیه اما حس میکنه باید باپسرا راحت باشه.اینا درددلام بود.
- - - Updated - - -
گاهی کودک درونم خیلی فعال میشه.مثل الان که دلش واسه شماها تنگ شده.دیگه نام نمیبرم تا حرفی پیش نیاد اما واقعا دلم تنگ شده.
منم زیاد نمیام اینجا چون دیگه حالو هوای اینجا مثل قبل صمیمی نیست.
امیدوارم همتون موفق باشید.
راستی من تو کلاس آزمایشگاه با پسرا حرف نمیزنم اما اونا میان از من وسیله میگیرن.من نمیخوام به هیچ پسری فکر کنم.حس میکنم همشون وقتی چشمامو میبینن حس میکنن میتونن راحت باشن.من نه اخم میکنم ونه باهاشون میخندم.یکی دوتا از پسرا همش میخوان ازم حرف بکشن.یه حرفی میزنن جواب بدم اما من اصلا دوست ندارم جواب پسرارو بدم وبیشتر باهام حرف میزنن.آخه میبینم که با دختر هم گروهیم که بهشون جواب میده چقدر بی مهابا وبد حرف میزنن.دائم همشون دستش میندازن.اون دختر درس خونیه اما حس میکنه باید باپسرا راحت باشه.اینا درددلام بود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)