با سلام. امروز می خام یک مسئله ای رو مطرح کنم که واقعا برای همکارم مشکل خیلی سختیه.
همکارم پسری است که 25 ساله. که تو دانشگاه تدریس می کنه. موقعیت اجتماعی خوبی در ظاهر داره. تک فرزند هست. با سن کمش در حال دفاع پایان نامه هست و ... و سربازی هم نرفت هنوز. تقریبا از یک سال پیش یکی از شاگردهای دخترش عاشق این استادش می شه. به طریق های مختلف حرف تو دانشگاه پیش میاد تا اینکه مادر دختره زنگ میزنه برا استاد که دخترم داره اذیت می شه. و شما باید کاری بکنین. از طرفی استاده هیچ علاقه ای به دختره نداره. راهی که درپیش می گیره اینه که پدر و مادرشو می بره خونه دختره که مثلا قبول نکنن. و بهونه ای بشه براش. از قضا اونا هم از دختره خوششون اومد. چون اونم تک دختره و موقعیت خوبی داره. نهایتا نتیجه می گیرن که برای شناخت هم به مشاور مراجعه کنن. که میرن. تو چند جلسه. مشاوره به همکارم میگه شما مشکل نداری و دلایلت برا نخواستن منطقیه. اما به دختره می گه شما مشاوره ات رو ادامه بده. چون هیچ دلیل منطقی ای برای رفتارهاش نیست و میشه گفت شدیدا عاشق شد.
همکارم میگه من به هیچ وجه آمادگی ازدواج ندارم. درگیریهای فکری زیادی دارم. شرایط ازدواج برام فراهم نیست و از همه مهمتر هیچ علاقه ای به دختره ندارم . شاگردم هست. رفتارای نامناسبی تو محیط دانشگاه انجام می ده که نمی پسندم.
اما دلم می سوزه. می ترسم اگه خیلی راحت بگم نه بلایی سر خودش بیاره که اصلا بعید نیست این اتفاق بیفته.
راهنمایی که من به ایشون کردم این بود که چون شما خودتون به لحاظ فکری و موقعیتی اماده ازدواج نیستی هر طوریم که بشه از این ازدواج راضی نمیشی. فقط زمان باید بیشتر بگذره . رسمی تر برخورد کن که مشکلات پایان نامه و ... حل بشه بعد درست تصمیم بگیر که ازدواج کنی یا نه.
چون دختره هم از ایشون خاستگاری کرد. یه جورایی برای پسر دلنشین نیست دیگه.
حالا خواهشا از شما دوستان خوبم و مشاوران گرامی می خام این دوستم رو راهنمایی بفرمایید.
با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)