به نظر من اینجا عکس العمل پدر شما خیلی مهمه.
در مورد این رفتارهاش با پدرتون صحبت کنید. و ازش بخواید قاطعانه با همسرتون حرف بزنه.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
به نظر من اینجا عکس العمل پدر شما خیلی مهمه.
در مورد این رفتارهاش با پدرتون صحبت کنید. و ازش بخواید قاطعانه با همسرتون حرف بزنه.
sadaf tanha (جمعه 10 آبان 92)
تشکرشده 599 در 247 پست
دل خوش از آنيم که حج ميرويم
غافل از آنيم که کج ميرويم
کعبه به ديدار خدا ميرويم
او که همينجاست کجا ميرويم
حج بخدا جز به دل پاک نيست
شستن غم از دل غمناک نيست
دين که به تسبيح و سر و ريش نيست
هرکه علي گفت که درويش نيست
صبح به صبح در پي مکر و فريب
شب همه شب گريه و امن يجيب
kamr (یکشنبه 12 آبان 92), sadaf tanha (جمعه 10 آبان 92)
تشکرشده 3 در 3 پست
من پستهای دیگه شمارو نخوندم .اگه جای شما باشم میگم اگه منم رفتم با خانوادم مسافرت تنهایی مبادا ناراحت بشی . می دونی الان موقعی هست که متوجهش کنین شما در الویت هستین نه خانوادش. یا با یکی از فامیلاش که حرفش برو هست حرف بزنین یا رک با خانواده همسرتون صحبت کنین بگین این کار شما اختلاف می ندازه تو خونه ما.
در ضمن شما از رفتار شوهرتون متوجه میشین که آیا در همه موقعیتها و اتفاقات اول خانوادش رو مهم میدونه یا شما رو؟ اگه زیاد یک طرفه نیست و این رو متوجه که مستقل هست به نظر من بزارین بره ولی بهش بگین که این آخرین بار اگه یه بار دیگه بری برگردی من رو نمی بینی چون من زنتم و عرفا و قانونن این حق منه چیز زیادی ازت نمی خوام اگه دقیق فکر کنی.
اگه هم دیگه نتونستی کاری بکنی بزار بره تو نبودش تو هم به خانواده خودت برس کمی آزادانه زندگی کن. اینجوری فکر کن تا راحت تر قبولش کنی. بعضی مردها غد بازی در میارن هر چقدر بیشتر نه بگی اونهمه بیشتر پا فشاری میکنه .به بعضی از مردها چشم باید بگی تا بر عکس اون کارو بکنه.
sadaf tanha (جمعه 10 آبان 92)
تشکرشده 64 در 36 پست
عزیزم اینکه شوهرت اینقدر به حرف خانوادشه خوب نیست اما اینجا یه نکته مثبت هم هست اینکه در مورد رفتن به کربلا یواشی راستشو بهت گفته بدون خودش خیلی دوست نداره مسائلو ازت قایم کنه ولی متاسفانه تحت تاثیر خانوادشه. شما این وسط بیشتر به شوهرت توجه کن. بهش اعتماد به نفس بده، به خودت نزدیکش کن جوری رفتار کن که بدونه دلت براش تنگ میشه. اصلا مخالفتتو جلوی خانواده شوهرت اعلام نکن چون ممکنه برای مخالفتت راه حلی پیدا کنند وشوهرتو تحت تاثیر راه حلشون قرار بدند. اگه مخالفتی داری فقط به شوهرت بگو
sadaf tanha (جمعه 10 آبان 92)
تشکرشده 92 در 48 پست
حج رو نميتونن با خودشون ببرن براي هزينه و ...... كربلا كه اين مشكلات رو نداشت.
عزيزم متاسفانه مشكل از همسرتونه كه بين شما و خانواده اش ؛ اونها رو انتخاب مي كنه. با توجه به تفاوت سني شما يه كمي هم سخته كه بتوني روش نفوذ بيشتري داشته باشي.
به نظر من نشون بده كه از اين رفتارش ناراحتي ولي با لج و لجبازي كاري پيش نميره
sadaf tanha (جمعه 10 آبان 92), yasi_20 (شنبه 11 آبان 92)
تشکرشده 69 در 39 پست
سلام دوست عزیز. فقط فقط فقط و فقط تقصیره شوهرته. هیچکس دیگه مقصر نیست چرا خودتو گول میزنی بچه دوساله که نیس اگه نخواد باهاشون نمیره حتی اگه کار به دعوا یا هرچیز دیگه برسه تو ایران ما 1 در میلیون هم مادرشوهری وجود نداره که به پسرش بگه بشین سر خونه زندگیت بدون زنت خونه ما نیا یا........ من خودم مادرشوهرم با اینکه خوبه ولی از خداشه که پسرش یکسره اونجا باشه ولی شوهرم طوری برخورد کرده که اصلا جرات نمیکنن همچین کارایی بکنن چون بدون من حتی خونه مامانش نمیره اونام دستو پاشونو جمع کردن پس از خانواده شوهر توقعی نیست باید شوهرت قاطع و محکم باشه
sadaf tanha (یکشنبه 12 آبان 92)
تشکرشده 5 در 4 پست
بچه ها سلام واقعا از تک تک شما ها متشکرم ک همدردی کردین و تنهام نذاشتید امیدوارم هیچ وقت تنها نمونید و خدای مهربون پشت و پناهتون باشه.
بچه ها من تا میتونم دارم خودمو ب شوهرم نزدیک میکنم دارم میگم ک چ قدر نبودش ب هم میریزتم و خودشم این مسله رو قبول داره و حتی ب من قول میده دیگه تنهام نذاره ولی ب محض اینکه مادرشو میبینه همه چیز یادش میره مادرس خیلی خیلی خیلی سیاستمداره و خیلی خوب رگ خواب شوهرم دستشه خب32 ساله پسرشه و من نهایتا با عقدو مراسم خواستگاری 2 ساله ک میشناسمش
ی چیزی شوهرم پیش باباش کار میکنه باباش اینا از لحاظ مالی okهستند و خیلی با آبرو من و خانواده ی من از شوهرم در خواستگاری خواستیم ک من از شهر خودمون خارج نشیم چون واقعا توان دوری ندارم ولی مادرش با حیله و پول ندادن داره کاری میکنه ک شوهرم راهی ی شهر بزرگ تر بشه و بره تهران پیش خواهرش و بعد خودشون برن تهران تا حسابی من تک بیفتم و رس منو بکشه خودش ی بار از دهنش پرید ک میخوایم سخت بگیریم ک هرجا شد بره ازمون جدا بشه میدونه بره خودشو پدر شوهرمم ک اینجا کسیو ندارن و ب شدت ب شوهرم وابسته اند سریع خودسونو ب ما میرسونن وای دارم دیووونه میشم .....برام دعا هم بکنید ی لحظه خودتونو بذارین جای من
- - - Updated - - -
بچه ها سلام واقعا از تک تک شما ها متشکرم ک همدردی کردین و تنهام نذاشتید امیدوارم هیچ وقت تنها نمونید و خدای مهربون پشت و پناهتون باشه.
بچه ها من تا میتونم دارم خودمو ب شوهرم نزدیک میکنم دارم میگم ک چ قدر نبودش ب هم میریزتم و خودشم این مسله رو قبول داره و حتی ب من قول میده دیگه تنهام نذاره ولی ب محض اینکه مادرشو میبینه همه چیز یادش میره مادرس خیلی خیلی خیلی سیاستمداره و خیلی خوب رگ خواب شوهرم دستشه خب32 ساله پسرشه و من نهایتا با عقدو مراسم خواستگاری 2 ساله ک میشناسمش
ی چیزی شوهرم پیش باباش کار میکنه باباش اینا از لحاظ مالی okهستند و خیلی با آبرو من و خانواده ی من از شوهرم در خواستگاری خواستیم ک من از شهر خودمون خارج نشیم چون واقعا توان دوری ندارم ولی مادرش با حیله و پول ندادن داره کاری میکنه ک شوهرم راهی ی شهر بزرگ تر بشه و بره تهران پیش خواهرش و بعد خودشون برن تهران تا حسابی من تک بیفتم و رس منو بکشه خودش ی بار از دهنش پرید ک میخوایم سخت بگیریم ک هرجا شد بره ازمون جدا بشه میدونه بره خودشو پدر شوهرمم ک اینجا کسیو ندارن و ب شدت ب شوهرم وابسته اند سریع خودسونو ب ما میرسونن وای دارم دیووونه میشم .....برام دعا هم بکنید ی لحظه خودتونو بذارین جای من
تشکرشده 5 در 4 پست
بچه ها پس کوشید؟؟؟
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
سلام صدف تنها عزیز
دوستان که گفتن مشکل شما چیه.چرا بفکر راه حلش نیستین ؟من تا پستتون و خوندم اولین چیزی که بذهنم رسید اینه که خانواده شوهر خیلی خیلی خیلی کمتر از خود شوهر مقصر هستن.شوهر شما 32سالشونهههههه دقت کنین 32 نه یه نوجوون 19ساله. اگه خودشون نخواین هیچکس نمیتونه مجبورشون کنه.اینو بهشون بگین که اگه شما ناراحتیتونو جلو خونوادش ابراز کنین موجب جبهه گیری های منفی میشه. اما اوشون پسرشونن خیلی راحت میتونن محکم و قاطع حرف بزنن. بگین پس چرا اومده خواستگاری؟ چرا زن گرفتن؟ مطمعنا کارگر خونه نمیخواستن یا یکسی که فقط نیاز جنسیشونو برطرف کنه. شما همسرشون هستین اگه یه مرد تو سن 32سالگی عرضه دفاع از همسرشو اونم تو خانواده خودش نداره ازش چه انتظاری میشه داشت؟ وقتس جلوی اشنا یان نمیتونه ارزش زنشو ببره بالا نذاره بهش توهین بشه پس باید انتظار توهین های بیشتر رو از غریبه ها هم داشته باشه.همسر شما باید بدونن که توهین به شما توهین بخودشونه. وقتی خانوادش بشما توهین میکنه یعنی به خودش توهین شده شما از ایشون جدا نیستین. ایشون شمارو انتخاب کردن یا نه؟ توهین به انتخاب ایشون یعنی توهین بخود ایشون.بهشون بگین برای شخصیت خودشون که احترام قایل هستن که.بنظر من تا حالا هم دیر شده .ایشون وقت زیاد دارن واسه رفتن به اینجور سفرهای معنوی دارن. شما باید محکم و قاطع بهشون بگین فرصت های قبلی از دست رفته اما الان یه فرصت جبران هست اونم اینه که جلو خونواده خیلی محکم نه با بی احترامی خیلی قاطع بدونی که حرفی توش باشه اعلام کنن بدون شما دیگه حتی خونه مادرشونم نمیاین یا همسر هم قبول میکنن یا اگه قبول نمیکنن ایشوننم تنها نمیاین. یعنیتشریف میارن اما با همسرشون اونا هم مطمعن باشین وقتی شما میرین اونجوری نیسیتن که راتون ندن. یعنی چندباری که ببینن پسرشون تصمیمشو گرفته دیگه خودشونم یاد میگیرن شمارو ببپذیرن. برای سفر هم یا پول شما هم میدن اگه خیلی واسشون مهم باشه که پسرشون حتما باشه. یا نمیدن که اشکال نداره بابا فرصت زیاده. باهم تلاش کنین مطمعنا باهمدیگه میتونین برین.بشوهرتون بفهمونین که دیگه جریان داره خارج حد تحملتون میشه بگین باید یکاری بکنن شنما انتخاب خودشونین بزور که نگرفتتنوتون. خودشون انتخاب کردنبگین این رفتار درست نیس یدختر و که تو ناز و نعمت خانوادش بزرگش کردن ورداری بیاری خوتت بعد بهش توهین کنی. اگه گفتن خونوادم میکنن بمنوچه باید بگی توهین اونا بمن یعنی توهین بتو باید بهت بربخوره . فرض کن بخودت توهین کردن اونوقتم رفتارت همینطوریه؟رفتارهای جراتمندانه رو بخون بشوهرتم یاد بده. بگو این مشکل جفتمونه نه فقط من. باید اهم حلش کنیم. نه فقط من یطرفه. قاطعانه بگو ناراحتی و خواستار یراه حل فوری باش نه اینکه بگه ایندفعه برم بعدابگو چاقو که نذاشتی رو گلوش بگی یا با من ازدواج میکنی یا میکشمت که از ترس جونت باشه خودت با پای خودت اومدی خواستگاری مجبورت که نکردیم پس باید از انتخابت دفاع کنی.بگو اگه الان نتونی از من دفاع کنی مطمعن میشم فردا اگه یغریبه تو خیابون بهم توهین کرد رو شوهرم نمیتونم حساب کنم. امیدوارم مشکلت حل بشه زودتر ببخش تند رفتم اما حس میکنم با سکوتت بیشتر باعث میشی بهت توهین کنن تو شخصیت داری اونا حق ندارن اینکارو بکنن.بشوهرت بگو فقط یه ثانیه یه لحظه خواهرتو بذار جای من. بعد ببین خونت بجوش نمیاد. اگه نیومد. معلومه که بی غ ی ر ت ی..والا من که اینجوری فکر میکنم. چون اینکه ادم فقط حرف بزنه و حرفی بگه درک میکنم چقد ناراحتی که همههههههه بلدن ادمی مرد واقعیه میدونه که عمل کنه. ایندفعه اگه فقط حرف زد بگو گوشات از حرفت پره عمل میخوای نه حرف. مشکل عزیزم شوهرته نه خونوادش! مقصری شوهرت نسبت بخوانوادش 10به 1
- - - Updated - - -
اینی که میگی خیلی حانواده شوهرت به شوهرت وابسته ان میتونی از این بنفع خودت استفاده کنی .تو شوهررو بیاری سمت خودت ناخوداگاه اونا هم مجبورن بیاین. چون دنباله رو هستن.
این جملت نشون میده شوهرت چقد کوتاهی کرده اونکه مطمعنه خونواده ولش نمیکنن پس نترسه جراتشو داشته باشه بره جلو بگه باید زنشم قبول کنن. وقتی تنا دعوتش میکنن اوشون دست شما هم بگیره ببره چندبار اول شاید دلخوری پیش بیاد اما کم کم میفهمن باید قبولت کنن. شوهرت بی تو معنایی نداره و هرجا میره توهم باید باشی.
مامان بزرگ من زن عمومو قبول نداشته عموم اینقد هواشو داشت ک ناچارا قبولش کردن الانم بعد چند سال رابطشون خوبه.
یفامیل دیگه هم داریم عروسشو قبول نداره باهم قهرن ها حرفم نمیزنن اما کلیه مهمونی ا که دعوت میشن عروس با پسره میاد. اصن پسره تنا هیجا نمیره.
تازه این مورد اخر پسره با پدرش یجا کار میکنن. باهم کار میکنن.پس این دلیل نمیشه که بزاره بزنش بی احترامی بشه.
ویرایش توسط دختر بیخیال : شنبه 11 آبان 92 در ساعت 21:22
sadaf tanha (یکشنبه 12 آبان 92)
تشکرشده 5 در 4 پست
سلام علا رغم اسمی ک برای خودتون انتخاب کردین خیلی هم با خیالی ب خدا انقدر از پستتون لذت بردم و احساس نزدیکی کردم ک فکر کردم خواهر دلسوزم داره این حرفارو بهم میزنه خانومی بی نهایت سپاس گذارم ازت ک انقدر خودتو مسول دونستی در مقابل کسی ک حتی صداشم نشنیدی من کاری براتون نمیتونم بکنم فقط دعاگوی شما و خانوادتون هستم خانمی من تمام این حرفارو بهش زدم نه یک جا در فواصل مختلف و ب جرات قسم میخورم خیلی خوب حرفامو قبول داره ولی بی ثباته خیلی بی ثباته در مقبل مادرش مثل ی بچه ی 2ساله میمونه از داد مامانش خیلی میترسه .میبینی چ درد بزرگیه؟؟برای من زبون داره تا کارای مادرشو انجام میدم بام خوبه تازه خوب نیست جلو اونا تیکه هم بهم میندازه داد میزنه هزار بار بهش گفتم با این کارات خودتو کوچیک میکنی ولی چون مادرش لذت میبره باز انجام میده غلدری میکنه برام فک میکنه ثواب داره مادرش خوشحال میشه بهم بگید چ رفتاری داشته باشم آخه؟ببین ج قد رو داره تا حرم امام حسین (ع)رو میبینه میگه دعا کن مشرف بشی تا نری نمیفهمی من چی میگم اح دارم داغون میشم آخه چ قد گذشت؟/
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)