ترس,توهم,استرس,کمبود اعتماد بنفس, و نهایتا" بیخیالی

[اسکارلت]

سلام
من گاهی دچار ترسهای خاصی میشم. مخصوصا" شبها ....مثلا" از زلزله, موجودات عجیب و غریب, دزد و از دست دادن عزیزانم میترسم. شبها افکارم منفی میشه اما در طی روز اثری از این ترسها در من نیست.
ترسم رو قبول کردم اما بازم وجود داره و من آدم کمالگرایی هستم و دوست دارم بخودم متکی باشم .
با خودم فکر میکنم شاید روزی برام پیش بیاد که لازم باشه توی خونه تنها باشم یا از خودم دفاع کنم...اونوقت چکار میکنم؟ فقط میترسم ؟
فیلمهای ترسناک هر چقدر هم مسخره باشن بازم خیلی رو ی من تاثیر داره و ترس شبانه ام رو تا مدتی زیاد میکنه. حتی وقتی من توی اتاقم رو می فهمم که بقیه دارن فیلم ترسناک تو خونه میبینن من هم شبش میترسم و صحنه های فیلم رو برای خودم گاهی بازسازی میکنم.
در مورد توهم هم بخاطر خیالبافی های زیاد یهو یک فکر خاصی میاد توی ذهنم....که گاهی بعدش اتفاقی در رابطه با اون فکر میافته و من قاطی میکم که کدوم فکر رو باید جدی بگیرم. مخصوصا" وقتی منتظر اتفاق خوشایندی هستم دچار وسواس میشم که مبادا نشه....

اعتماد بنفس من در مورد تواناییهای درسی خوبه اما در مورد ارتباطات خوب نیست. من با دوستانم مشکلی ندارم و با فامیل هم همینطور.
مشکل من غریبه ها هستند که چطور توی یک مهمونی با یک نفر سر صحبت رو باز کنم بدون اینکه احساس خامی بکنم. مخصوصا" مهمونیایی که تجملی باشه ....خودم احساس کمبود نمیکنم اما اون لحظه در درون انگار ناخودآگاه احساس حقارت میکنم. حس خوب نبودن... لباس خوب نداشتن....جذاب نبودن....بچگانه رفتار کردن.
من دوست دارم رفتار جراتمندانه رو یاد بگیرم و استیل شخصی داشته باشم.
اگر لازم باشه توی قسمت مشاوره تخصصی متنم رو منتقل میکنم ....
لطفا" بصورت علمی و تجربی من رو راهنمایی کنید

[ammin]

سلام.سنت رو نگفتی؟ من درموردقسمت اول وسوم پستت نظری نمیدم.درموردقسمت دوم پستت که به افکارت و وقوع اونها واتفاقات مربوطه توضیح میدم،یو نگ به این اتفاقات همزمانی میگفت.ولی این نظریه نمیتونه کاملاحقیقت روتفسیرکنه وعده ای هم قوانین خاصی برای این افکاروضع کردند.امامن بهت میگم تازمانی که یک نظریه جوندار ایناروتفسیرنکرده پابند این حرفانباش یعنی فقط باخودت بگو کمی"عجیب"بود.افکارماگاهی اوقات به نتیجه میرسه گاهی نه.عوامل زیادی موثرهست.اما به محض ورودیک فکرچه خوب چه بد قرارنیست حتمابه واقعیت تبدیل بشه. بنابراین آرامش وخونسردی خودت روحفظ کن و هرچیزی رو منطقی تجزیه وتحلیل کن ما ازآینده خبرنداریم ونخواهیم داشت چون ذات آینده ناشناخته بودنش هست اگه ذاتش روازش بگیریم چیزی نمیمونه. اما با علم میشه پیش بینی نسبی وغیرقطعی کرد چون خودما داریم آینده رومیسازیم وصددرصدمنفعل نیستیم. سعی کن بیشترتوی جمع باشی انزوا به این افکارت دامن میزنه

[اسکارلت]

سلام
ممنون از راهنماییهاتون,بله فکر میکنم بهترین راه همینه.
من 25 سالمه
در کل منزوی نیستم و ارتباطاتم خوبه , اما از نحوه ی ارتباط برقرار کردنم راضی نیستم.
حدود 10 سال انزوا طلب بودم. از 11 سالگی

[ammin]

درموردارتباطات"مأنوس"شدن یکی ازمسائل مهم هست درجه انس پذیری افرادمختلف سن،جنس،درونگرابودن وبرونگرابودن و...درسرعت مأنوس شدن مهم هست. به نظرم ذهن سطحی ومنتقد یکی ازموانع ارتباطات هست:۰مایل بودی این تایپیک رومطالعه کن بقیه تایپیکهایی رو که خواستم بهت معرفی کنم داخل همون هست +سمینار دکترفرهنگ هلاکویی:http://www.hamdardi.net/thread-30464.html

- - - Updated - - -

درمورد ترسهایی که اول پستت گفتی مطمئن نیستم شما دچارفوبیهای اجتماعی باشی ولی کلمه"فوبیها"و"اضطراب اجتماعی"روسرچ کن ومطالبش رومطالعه کن ببین نشانه هاش چقدر باشما همخوانی داره وراه حلهاشو نگاه کن

[اسکارلت]

درموردارتباطات"مأنوس"شدن یکی ازمسائل مهم هست درجه انس پذیری افرادمختلف سن،جنس،درونگرابودن وبرونگرابودن و...درسرعت مأنوس شدن مهم هست. به نظرم ذهن سطحی ومنتقد یکی ازموانع ارتباطات هست:۰مایل بودی این تایپیک رومطالعه کن بقیه تایپیکهایی رو که خواستم بهت معرفی کنم داخل همون هست +سمینار دکترفرهنگ هلاکویی:http://www.hamdardi.net/thread-30464.html

- - - Updated - - -

درمورد ترسهایی که اول پستت گفتی مطمئن نیستم شما دچارفوبیهای اجتماعی باشی ولی کلمه"فوبیها"و"اضطراب اجتماعی"روسرچ کن ومطالبش رومطالعه کن ببین نشانه هاش چقدر باشما همخوانی داره وراه حلهاشو نگاه کن

ممنون.
ببینید من بطور کلی تو خیابون که راه میرم احساس میکنم همه دارن به من نگاه میکنن. نمیدونم باید چطور رفتار کنم, به چی نگاه کنم! به ویترین؟ به صورت آدما؟ به زمین؟....
توی مغازه اگر مرد جوونی صاحب مغازه باشه صدام خیلی کم میشه. مثل بچه ها میشم. اعتماد بنفسم رو از دست میدم. نمیدونم به کجا باید نگاه کنم. و کلا" منقبض و معذب هستم.
اگر برا م پیش بیاد و شرایطی باشه که بخوام در برابر یک غریبه از خودم دفاع کنم یا لازم باشه صدامو ببرم بالا یا قاطع باشم, قاطی میکنم و احساسم رو گم میکنم و حس میکنم انگار من یک بازیگرم که احساس واقعی ندارم.
نمی دونم صورتم باید چه عکس العملی داشته باشه....چطور باید اخم کنم, یا شاد باشم یا درست بخندم.
بلد نیستم از صدام برای ابراز درست احساسات هنگام حرف زدن استفاده کنم.
بلد نیستم وقتی میخوام لوس بشم, ناز کنم, قاطع باشم, خشن باشم

من توی نوجوونی بخاطر منزوی بودنم با دیگران مقایسه میشدم.
کلی کلنجار رفتم و تلاش بی حاصل و با حاصل داشتم تا به اینجا رسیدم و اعتماد بنفسم رو بدست بیارم. اما راضی نیستم . اما ناشکری هم نمی کنم. خدا خیلی من رو دوست داره.

[ammin]

ششما که با اطرافیان نزدیک مشکلی ندارید.به نظرم بیشتربا جمعهای شلوغ مواجهه شو کم کم این ترس وسردرگمی ازبین میره ونکته مهم اینکه چون خودت عالم براین ضعف هستی ابدا بعدازهر رفتاری که فکرمیکنی مثلاسوتی یادست وپاگم کردن بوده خودتو سرزنش نکن ازاشتباه در روابط اجتماعی نترس.مردم جزئی ازماهستند.ذهنت رورهاکن وجلوی این تفکر که چطوربری توخیابون رومتوقف کن خود ضمیرمامیل به تعادل داره اگه به پلک زدن چشم توجه کنی دراون اختلال ایجادمیکنی اگه جلو جمع حواست به لقمه جویدن وقاشق برداشتنت باشه کلاهمه رواشتباه برمیداری چون کاری که قراره ناخودآگاه انجام بشه رو میاری سطح خودآگاه،اصلا به این فکرنکن قراه توخیابون کجارونگاه میکنی یامثلاتومغازه چکارکنی(منظورم مسائل ناخودآگاه هست نه جنسی که قراره بخری)ضمیرماوبالاترازاون ‏"فطرت"ماخیل عظیمی ازاطلاعات بالقوه داره که کمک میکنه درهرجاچطور رفتارکنیم ترس به شدت جلوشو میگیره حتی به ترست هم فکرنکن ‏__توقف افکارمنفی درهرمرحله که هستش__وایمان داشتن به خوددرهرسطحی که هستی بعدش متوجه میشی مشکلت این بوده خودت به خودت سخت گرفتی .ببین کدوم پستهای این بلاگ بیشتربرات مفیده مطالب آسون وجذابی داره:http://thewitch150.blogfa.com/post-20.aspx

- - - Updated - - -

اگه با این روش بری جلو اولش ممکنه هیجان زیادی رو تجربه کنی به خودت فرصت بده خالی شه بعدش کم کم عادی وآزادمیشی

- - - Updated - - -

اگه با این روش بری جلو اولش ممکنه هیجان زیادی رو تجربه کنی به خودت فرصت بده خالی شه بعدش کم کم عادی وآزادمیشی

[اسکارلت]

خیلی ممنونم که وقت میگذارید
لینک آخر باز نمیشه
راهنماییهاتون جالب و مفیدن

[ammin]

الان متوجه شدم لینکش بازنمیشه،ظاهرامیخادتغییرا تی ایجادکنه.سخنرانی دکترهلاکویی رودانلودکن.توی تالارمطالب متنوعی هست که میتونی دراین زمینه پیداکنی... "بایدهای"زیاد جلوی "هست ها"رومیگیره هرکدوم ازما تصویری ازیک دنیای بهتر داریم که ممکنه با دنیای که هست زیادمنطبق نباشه واین دیواری ایجاد کنه بین ماودیگران.خودت وتمام گذشته ت رو اونطوری که هست بپذیربه گناهان وخطاهای گذشته به چشم"تجربه"نگاه کن. سعی کن آخرشب که میخوابی تمرکزکنی ونیت کنی باتمام هستی ومخلوقات هماهنگ باشی.جلو تمام تصاویروافکار منفی وبیفایده وتکراری روبگیرواجازه بده تصاویرمثبت سرازیربشه.تا۲۰دقیقه قبل ازخواب و۲۰دقیقه قبل ازبیدارشدن سعی کن به انرژی ها افکاروخاطرات مثبت فکرکنی...جلو وسوسه بی ارزش و نامفیدبودن روبگیر.اگه برات مقدورهست کاری پیداکن وقتهاتو بیشترپرکن،مخصوصا دوستان بیشترپیداکن به خودت دروغ نگو وهمیشه باخودت صادق باش...اگه مایل بودی بقیه لینکها وکتابهایی که معرفی شده رو مطالعه کن.‎..موفق باشی به نظرم رسیدن به "باوربه ارزشمندبودن" تنهایک بهانه میخاد نیت کنی وبخواهی که ظلم نکنی وگناه(مخصوصا گناهان بزرگ )مرتکب نشی.

[اسکارلت]

بله ممنون,سخنرانی دکتر هولاکویی رو دانلود کردم.متاسفانه یا خوشبختانه بشدت با خودم صادق هستم ...و ریزترین احساساتم رو ریشه یابی میکنم . زیادی فکر میکنم

[ammin]

خطاهای شناختی که دکتر درتایپیک خانمpoohبیان کرد میتونه کمکت کنه.برای افکاروسواس گونه این تایپیکها وتایپیکهای مشابه مفیدهستند البته من هیچ نظری درمورد ترسهای اجتماعیت ندادم اوناروجداگانه بررسی کن درنهایت باید به جایی بررسی که دنیارو جای امنی احساس کنی چه درتنهایی چه درجمع.تایپیکه.http://www.hamdardi.net/thread-21869.htmlتایپیک بعدیش هم مکمل قبلیه:http://www.hamdardi.net/thread-8862.html