به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 آذر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    6,334
    سطح
    51
    Points: 6,334, Level: 51
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 86 در 41 پست

    Rep Power
    25
    Array

    Tavajoh ترو خدا بهم بگین با یه مرد خیانتکار بی عاطفه نامرد چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟

    الان که باز آمدم اینجا از خدا می خواهم قدرت نوشتن را به دستان لرزانم بدهد.



    بعد از یک ماه و خورده که از هم دور بودیم گفتم که با اصرار های زیاد من دوباره زندگیمون رو شروع کردیم و صد البته با کوتاه اومدن من در تمام مسائل . تمام کارهایی که در این مدت در خانه حرمت نگه می داشت و انجام نمی داد را با کمال وقاحت انجام می داد . شبها یکساعت قلیون می کشید و خونه پر از دود می شد آخر شبها سیگار و ... و من هیچ کاری جز محبت و خدمت انجام نمی دادم .اولین روزی که با هم آشتی کرده بودیم صبح که در دستشویی بود اس ام اس اومد براش که "سلام عزیزم صبحت بخیر" برای من خیلی عجیب بود شماره رو برداشتم اما بهش فکر هم نمی کردم در این مدت هرچه محبت و توجه من بیشتر می شد بی محبتی و بی توجهی اون نیز بیشتر می شد .و هر وقت به خانه می آمد گوشیشون کاملا پاک می کرد اما در تاریخچه تماسش اون اسمی که بهش اس ام اس داده بود همیشه بود . آخرین پیام هم همیشه همان شماره بود.یه هو بر می گشت بهم می گفت اگه چقدر پول بهت بدم می زاری بری ؟ یا مثلا اگه اینقدر پول داشتم یه مقدار بهت می دادم که یه ماشین بخری و واسه خودت بری هر جا که دوست داری و منم برم و ... و من همه حرفهاش رو با بیخیالی و خنده رد می کردم اما ته دلم خون بود .روز جمعه بهش گفتم بریم بیرون گفت با تو هیچ جا به من خوش نمی گذره باید بهم فرصت بدی که بتونم گذشته رو فراموش کنم و از صبح تیپ زد عطر و ادکلن و ... (هیچ وقت به ظاهرش اینقدر اهمیت نمی داد) از صبح رفت تا شب وقتی هم که اومد خونه یک کلمه باهام حرف نزد . فرداش غذا پختم بهش زنگ زدم و خسته نباشید گفتم. اما تو دلم آشوب بود با یه شماره دیگه زنگ زدم دیدم یه خانم برداشت .یه جورایی از ارتباط بینشون مطمئن شده بودم وقتی اومد خونه شام که خوردیم و یه خورده حرف زدیم و من اسم طرف را اوردم و گفتم کیه ؟ درحالیکه از تعجب چشماش داشت از کاسه در می آومد گقت به خودم مربوطه . جریان اس ام اس و اینکه بهش زنگ زدم رو براش گفتم و اون با کمال وقاحت گفت آره باهاش در ارتباطم من وقتی از زندگی با تو مطمئن نیستم نمی تونم به کسی "نه "بگم و بهت که گفته بودم دلم برات سوخت دوباره اومدم باهات زندگی کنم و... با گریه رفتم خونه مادرش خدا می دونه توی راه چی بهم گذشت .مادرش هم خیلی بی خیال نشسته بود و من فقط گریه می کردم .می گفت مگه چی شده حالا؟؟ بعدش خودش اومد و گفت از خونمون برو بیرون برو پی کار خودت کاری به من نداشته باش چی از جون من می خوای ؟ اون شب رو با گریه تنها به صبح رسوندم از فرداش تصمیم گرفتم از خونه مادرش تکون نخورم و همون جا بس بشینم و بشم آینه دقشون . سه شب اونجا بودم و تو این سه شب خودش خونه نیومد می گفت از خونه برو بیرون تا بیام اونجا من هم گفتم از جام تکون نمی خورم تا اینکه روز سوم مادرش دیگه قاطی کرده بود شروع کرد به فحاشی به من و این که پسرم رو بدبخت کردی و ویلونش کردی خاک تو سر پسرم با این زن گرفتنش . منم گفتم چیز زیادی ازش نمی خوام واسم خونه بگیره دیگه نمی خوام سربار پدر مادرم باشم .مادرش گفت الان زنگ می زنم کس و کارت بیان اینجا تکلیفت رو روشن کنن . من هم خودم زنگ زدم به داداشم که با مامان بابام بیان اینجا اما مادرش گذاشت از خونه رفت بیرون من هم با چشم گریان وسایلم را جمع کردم و نشستم در محوطه بیرون تا پدر مادرم بیان وقتی اومدم با چشم گریون سوار ماشینشون شدم و اومدم خونه
    می دونم طولانی شد اما تروخدا بهم بگین با همچین مرد بی غیرت و نامردی و خانواده اش چیکار باید بکنم ؟ تکلیف من چیه با یه دنیا بدهکاری و قرض که همشون رو سر خودم آوار شدن ؟با گریه شب و روز مادرم با غرور له شدم پدرم چیکار باید بکنم ؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    همیشه تو گوشم می خوند من آدم متعهدی هستم و هرگز خیانت نمی کنم و با اطمینان می گفت هیچ وقت نمی تونی ازین آتو ها ازم بگیری . من ساده اینقدر به این حرفش اطمینان داشتم که الان به خاطر تمام دو سال گذشته دارم می زنم تو سرم .در لیست افتخاراتش فقط همین خیانت رو نداشت که اونم اضافه شد الان واقعا نمی دونم باید به چی دلم خوش باشه ؟ الانم که از خداخواسته دوباره گذاشته رفته . دیروز رفتم پیش وکیل می گه برو ازش شکایت ترک انفاق بکن که از خونه رفته بیرون و نفقه نمی ده و برات خونه زندگی نگرفته .بعدش هم مهریه ات رو اجرا بزار و ازش شکایت رابطه نامشروع بکن . اما هرکدوم از اینا یه راه طول و دراز دادگاه و کلانتریه . فکرش هم می کنم تنم می لرزه . من احمق ساده رو چه به این کارها؟؟؟ به خاطر گندهایی که زده کلی بدهکارم وهر ماه قسط های بانکی روهم تلنبار می شه و در همشون پای من ساده گیره و اون هم عین خیالش نیست . ماه پیش یه النگو و زنجیر طلا داشتم فروختم یه مقداریش رو دادم اما باز هم داره جمع می شه . با این شرایط هم واقعا برام سخته بخوام طبق خواسته خودش مهریه و همه چیز رو ببخشم ازش جدا بشم من بمونم و با این بار بدهکاری و شخصیت خورد شده و ................

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام رهاخانم.من تایپیکهای قبلیت یادمه،خیلی خوب شروع کردی به پذیرفتن سهم خودت از اشتباهات وتغییرات وهمتت واقعا ستودنی بود،اما لحظه آخرکه رفتی منفعلانه شوهرتو برگردوندی واون دیالوگ بین تو وشوهرت ردوبدل شد سرنخ مشکلات آینده بودکه خودتم با علامت سوال مشخص کرده بودی...مهم اینه تلاش خودتو کردی اما مواظب باش ازاین وربوم نیفتی"خیرالاموراوسطها".باز م آرامش وخونسردی خودتو حفظ کن هرچند دشواره درشرایطی که هستی.اگه مایل بودی حتما تایپیکهای جرأت مندی دکتر روپیگیری کن پرازنکته هست،تایپیکت روجزو نیازمند حضور کارشناس قرارمیدم.پست شماره ۸تایپیک قبلیتو به اینجا منتقل کن.

    - - - Updated - - -

    سلام رهاخانم.من تایپیکهای قبلیت یادمه،خیلی خوب شروع کردی به پذیرفتن سهم خودت از اشتباهات وتغییرات وهمتت واقعا ستودنی بود،اما لحظه آخرکه رفتی منفعلانه شوهرتو برگردوندی واون دیالوگ بین تو وشوهرت ردوبدل شد سرنخ مشکلات آینده بودکه خودتم با علامت سوال مشخص کرده بودی...مهم اینه تلاش خودتو کردی اما مواظب باش ازاین وربوم نیفتی"خیرالاموراوسطها".باز م آرامش وخونسردی خودتو حفظ کن هرچند دشواره درشرایطی که هستی.اگه مایل بودی حتما تایپیکهای جرأت مندی دکتر روپیگیری کن پرازنکته هست،تایپیکت روجزو نیازمند حضور کارشناس قرارمیدم.پست شماره ۸تایپیک قبلیتو به اینجا منتقل کن.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 آذر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    6,334
    سطح
    51
    Points: 6,334, Level: 51
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 86 در 41 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام آقا امین بله شما کاملا در جریان مشکلات من بودید و با راهنمایی های شما پیش رفتم من واقعا نمی دونستم در شرایطی که داشتم به حفظ زندگی ام فکر می کردم و همه تقصیر ها رو می نداختم گردن خودم و بعدش به شوهرم اصرار می کردم که برگردد اون نامرد با کمال وقاحت سرش یه جای دیگه گرم بود و به همین خاطر تمایلی به برگشت به زندگی نداشت و همچنان طلبکارانه باهام رفتار می کرد و مجبورم می کرد بیشتر التماسش کنم . این که گفتن پست شماره 8 رو نمی دونم چه جوری منتقل کنم چیکار باید بکنم ؟؟

  4. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    برو روی نقل قول بعد کامل کپیش کن بیارش ایناپیستش کن.وزیرش یه توضیح مختصربده...همه ما سعی میکنیم تو زندگی بهترین کار روازنظر علم وتجربه ودانش خودمون انجام بدیم،امادیگران ممکنه هرواکنشی رو نشون بدهند.احساس بدی که بعداز رفتارشوهرت بهت دست داده قابل درکه.امیدوارم ارزشمندی های خودت رو دوباره حداقل به خودت یادآوری کنی.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  5. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    del (شنبه 06 مهر 92)

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام.
    خیلی متأسف شدم. کاش یه خورده سردتر برخورد میکردی از صبح نیومد تا شب بعد هیچی نگفتی ؟

    راستی میتونم تو تاپیک شما از آقای امین خواهش کنم سری به تاپیک من بزنن؟ به راهنماییشون احتیاج دارم.

  7. کاربر روبرو از پست مفید گل آرا تشکرکرده است .

    ammin (جمعه 05 مهر 92)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 10 آذر 96 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    6,334
    سطح
    51
    Points: 6,334, Level: 51
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 86 در 41 پست

    Rep Power
    25
    Array
    بعد از طی دو سه جلسه که با هم حرف زدیم و البته به اصرارها و حتی التماس های زیاد من و کلی شرط و شروط از طرف ایشون قبول کردند که باهم زندگی کنیم . اون هم قرار بر این شد که فقط یکبار دیگه به هم فرصت بدهیم و دفعه بعد من بدون هیچ خواسته ای مهریه و ... حتی قرض پدر مادرم توافقی از ایشون جدا بشم .الان 4 روزه داریم با هم زندگی می کنیم همه چی مثل قبله رفتارش خوبه اما من دلم شکسته احساس خفت و خواری می کنم قرار شده دیگه بهش گیر ندم البته اونم خودش تا حدودی رعایت می کنه اما این منم که دیگه حق حرف زدن ندارم نمی دونم تصمیم درستی گرفتم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان اون پیش خودش چی فکر می کنه ؟ راستش رو بخواهین دیگه رفتارهاش برام مهم نیست دیر اومدن زود اومدن قلیون کشیدن سیگار کشیدن .هیچچچچچچچچچچچ . من مشکلم این بود که همسرم رو همین طور که هست نمی دیدم . فقط یک شخصیت آرمانی از او برای خودم می خواستم یک فرد کامل با داشتن خصوصیات خوب زیاد . اما تازه فهمیدم شخصیت واقعی اش خیلی با آرمان های من فاصله داشته و تمام این مشکلات این مدتم به خاطر این بود که نمی خوواستم این رو قبول کنم و مدام باهاش کشمکش داشتم . اما الان زیر و رو شدم .اگه طلاق می گرفتم روحیه ام داغون می شد نمی دونستم چی جواب دوست و آشنا و فامیل رو بدم شاید غول طلاق برام هنوز نشکسته و به شکل سنتی بهش نگاه می کنم . یه سری برنامه های شخصی برای خودم دارم می خوام به اونا برسم اگه خدا کمکم کنه
    ************************************************** ************************************************** **********************
    این متن تایپیک قبلیمه وقتی که با هزار امید و آرزو خوشحال بودم توانسته ام همسرم را برگردانم به زندگی و سعی می کردم براش جبران کنم و یه زندگی رو از نو شروع کنیم و با هم بسازیم اما الان حتی نمی دونم به چی باید فکر کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به طلاق ؟؟ وکیل گرفتن ؟؟؟ آیا این راه درسته که به خاطر آرامش ذهنی خودم خیلی زود همه چی رو تموم کنم و طلاق بگیرم آیا این همه جفایی که در حقم شده رو می تونم به راحتی فراموش کنم ؟؟؟ چقدر طول می کشه ؟؟؟ بعد از این چه طوری می تونم به آدمها نگاه کنم ؟؟ اعتماد!!!!!!!!!!!!؟ آیا واقعا می شه اعتماد کرد دوباره ؟؟؟؟؟بعد از فهمیدن خیانتش و این دو سه روزی که خونه مادرش بودم تمام مدت داشتم قلبم رو لبریز از نفرت و بیزاری می کردم اونقدر به کارهاش فکر می کردم که به شدت متنفربشم و دیگه نخواهم برگرده به زندگی . هر چن می دونم اون خودش هم هیچ تلاشی نمی کنه و از خداشه .اما من چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    بعد از طی دو سه جلسه که با هم حرف زدیم و البته به اصرارها و حتی التماس های زیاد من و کلی شرط و شروط از طرف ایشون قبول کردند که باهم زندگی کنیم . اون هم قرار بر این شد که فقط یکبار دیگه به هم فرصت بدهیم و دفعه بعد من بدون هیچ خواسته ای مهریه و ... حتی قرض پدر مادرم توافقی از ایشون جدا بشم .الان 4 روزه داریم با هم زندگی می کنیم همه چی مثل قبله رفتارش خوبه اما من دلم شکسته احساس خفت و خواری می کنم قرار شده دیگه بهش گیر ندم البته اونم خودش تا حدودی رعایت می کنه اما این منم که دیگه حق حرف زدن ندارم نمی دونم تصمیم درستی گرفتم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان اون پیش خودش چی فکر می کنه ؟ راستش رو بخواهین دیگه رفتارهاش برام مهم نیست دیر اومدن زود اومدن قلیون کشیدن سیگار کشیدن .هیچچچچچچچچچچچ . من مشکلم این بود که همسرم رو همین طور که هست نمی دیدم . فقط یک شخصیت آرمانی از او برای خودم می خواستم یک فرد کامل با داشتن خصوصیات خوب زیاد . اما تازه فهمیدم شخصیت واقعی اش خیلی با آرمان های من فاصله داشته و تمام این مشکلات این مدتم به خاطر این بود که نمی خوواستم این رو قبول کنم و مدام باهاش کشمکش داشتم . اما الان زیر و رو شدم .اگه طلاق می گرفتم روحیه ام داغون می شد نمی دونستم چی جواب دوست و آشنا و فامیل رو بدم شاید غول طلاق برام هنوز نشکسته و به شکل سنتی بهش نگاه می کنم . یه سری برنامه های شخصی برای خودم دارم می خوام به اونا برسم اگه خدا کمکم کنه
    ************************************************** ************************************************** **********************
    این متن تایپیک قبلیمه وقتی که با هزار امید و آرزو خوشحال بودم توانسته ام همسرم را برگردانم به زندگی و سعی می کردم براش جبران کنم و یه زندگی رو از نو شروع کنیم و با هم بسازیم اما الان حتی نمی دونم به چی باید فکر کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به طلاق ؟؟ وکیل گرفتن ؟؟؟ آیا این راه درسته که به خاطر آرامش ذهنی خودم خیلی زود همه چی رو تموم کنم و طلاق بگیرم آیا این همه جفایی که در حقم شده رو می تونم به راحتی فراموش کنم ؟؟؟ چقدر طول می کشه ؟؟؟ بعد از این چه طوری می تونم به آدمها نگاه کنم ؟؟ اعتماد!!!!!!!!!!!!؟ آیا واقعا می شه اعتماد کرد دوباره ؟؟؟؟؟بعد از فهمیدن خیانتش و این دو سه روزی که خونه مادرش بودم تمام مدت داشتم قلبم رو لبریز از نفرت و بیزاری می کردم اونقدر به کارهاش فکر می کردم که به شدت متنفربشم و دیگه نخواهم برگرده به زندگی . هر چن می دونم اون خودش هم هیچ تلاشی نمی کنه و از خداشه .اما من چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  9. #7
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 13 مهر 92 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1392-5-11
    نوشته ها
    123
    امتیاز
    429
    سطح
    8
    Points: 429, Level: 8
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 27 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیز دلم کاملا درکت میکنم و لی حقارت تا یه جا گذشت تا یه حد چشم بستن حتی به روی همسر نیوردن تا یه حد بیشترش دیگه میشه حقارت به نظر من شما خیلی آرمانی هم نمیدید اینکه شوهر آدم بهش خیانت نکنه آرمانیه ؟ ینی واقعا خواسته زیادیه؟؟؟حست کاملا درک میکنم و باهات همدردی میکنم خواهر گلم اما به خودت بیا با باج دهی کار درست نمیشه که همیچ خراب تر هم میشه اینکه هیچی نخواین اعم از مهریه و اینها کاملا باج دهی بود شما اشتباه کردید در مورد انتخابتون از اون اول حالا اگر فکر میکنید همه کاری برای ادامه زندگیتون ادنجام دادید دیگه تمومش کنید اعتمادم دیگه به کسی نداشتید برای ازدواج کم کم حالتون خوب میشه ولی خودتون که هستید خودتون خودتون حق زندگی دارید خودتون حق ندارید خودتون توی موقعیتی قرار بدید که کاملا دارید تحقیر میشید از همین الان دنبال یه کار خوب باشید تا نگرانیوتن برای آینده کمتر بشه شما حاضرید توی یه زندگی تحقیر بشید بهتون خیلی راحت همستن خبیانت کنه ولی جدا زندگی نکنید عوضش یکی نیست که خیلی راحت تحقیرتون کنه بهتن توهین کنه اعتماد بنفستون در حد صفر بیاره پایین و لا آرامشتون بگیره ؟؟؟؟آروم باشید خدا هست تا یه بچه رو درگیر نکردید زود تر تصمیم بگیرد چون ممکن با یه بچه تصمیم جدایی بگیرید.لی خواهرم هیچکس اجازه نداره به شما بی احترامی کنه و شما رو تحقیر کنه


    rahaaaaaaa

  10. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    شاید بهتر باشه الان بشینی و تمام مزایا و معایب ادامه زندگی و جدایی رو برای خودت لیست کنی. اگر خواستی اینجا هم بنویس و بهشون امتیاز بده. این لیست خیلی مهمه و خیلی می تونه حتی در آینده هم بهت کمک کنه. در مورد مشکلات مالی هم شاید بهتر باشه در زمان مناسب با کمک یک وکیل پیگیری کنی.نیاز هست کمی اول خودت رو آروم کنی و با دید منطقی به قضیه نگاه کنی. میشه بدونم تعریفت از زندگی مشترک چیه و انتظاراتت از زندگی مشترک چیه؟
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  11. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    del (شنبه 06 مهر 92)

  12. #9
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 13 مهر 92 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1392-5-11
    نوشته ها
    123
    امتیاز
    429
    سطح
    8
    Points: 429, Level: 8
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 27 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رها جان یه بار دیگه با آرامش کامل به زندگیتون فکر کنید

    زندگی مشترک ینی یه قدم من بیام یه قدم اون بیاد
    ولی زندگی که من دارم میدوم و ایشون دارن از دست من در میره این چه فایده داره
    دیگه شوهره به چه زبونی بگه نمیخوامت واقعیت تلخه و سخت ولی شما قدرت شنیدن و کناراومدن با حقیقت دارید
    یاور کنید چشام پر از اشک شد ولی شما قوی هستید شما میتونید حتی تنهایی برای خودتون زندگی بسازید که صد ها برابر بهتر از زندگی با همسرتون باشه فقط باید بخواین و اراده کنید
    ویرایش توسط nasriin : جمعه 05 مهر 92 در ساعت 19:15 دلیل: دوست داشتم ویرایش کنم

  13. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 شهریور 93 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    879
    سطح
    15
    Points: 879, Level: 15
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید یه کمی رک میگم
    چرا واسه خودت شخصیت قایل نیستی؟اونوقت انتظار داری کس دیگه ای واست شخصیت قایل بشه؟
    طلاق رو واسه همین موقعیتا گذاشتن دیگه این همه ترس نداره از این بترس فردا با یه بچه طلاقت بده
    عشق و دوست داشتن زورکی نیست عزیزم نمیشه خودتو بهش تحمیل کنی سعی خودتو کردی کافیه دیگه
    انتخابت اشتباه بوده تا جوونی زودتر ازش جدا شو


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با دختری که از طریق چت آشنا بشی میشه ازدواج کرد؟؟؟؟؟؟؟
    توسط محمد هم دل در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 17:00
  2. چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟
    توسط honeyr46 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 خرداد 93, 11:48
  3. مشکل از من یا شوهرم؟؟؟؟؟؟؟
    توسط عاشق همیشگی در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 مرداد 92, 18:15
  4. با رفتارهای زشت و نسنجیده خانواده ام با شوهرم چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
    توسط nosh nosh در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 خرداد 92, 01:18
  5. كمكم كنيد ادامه اين زندگي به صلاح؟؟؟؟؟؟؟
    توسط سلنا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 فروردین 92, 18:48

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.