به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 97 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    4,011
    سطح
    40
    Points: 4,011, Level: 40
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مردسالاري و بي مهري شوهرم باعث شده هر ثانيه به طلاق فكر ميكنم

    من وهمسرم كاملا سنتي با هم ازدواج كرديم .من 30وشوهرم 33سالشون هست و يك دختر سه ساله داريم .6ساله ازدواج كرديم .ميخوام از اول تمام وضعيت زندگيمون و ترسيم كنم تا دوستان و كارشناساي محترم سايت به دادم برسن چرا كه احساس ميكنم اينجا اگه خدابخواد بسياري از مشكلاتم كه قابل حل هستن براشون چاره اي پيدا كنم ....ما از طريق يكي از اقوام دورمون كه گويا دوست صميمي شوهرم بوده به هم معرفي شديم و شوهرم كه يكي از ملاكهاي انتخابش زن كارمند بوده با ديدن من خيلي خوشحال ميشه چرا كه مذهبي بودن من (چادري خيلي مذهبي جوري كه به مستحبات و نماز و واجبات و....)خيلي اهميت ميدادم يادم نبود كه حتي نماز صبحم قضا بشه )هم از ملاكهاي ايشون بوده و اينكه وضع مالي پدرم ظاهراااااا خوب به نظر ميرسيده درحالي كه با وجود داشتن ملك و املاك 10سالي بود كه يك ورشكستگي خاموش و تجربه كرده بود واز انجايي كه بسيار حفظ ظاهرميكرديم و آبرو داري ميكرديم كسي متوجه نشده بود ....بگذريم با شناختي كه از شرايطم پيدا كرده بود اومد خواستگاري واكثراعضاي خانوادم به خاطر پائين بودن تحصيلاتش (ديپلم)و شغل آزاد (واردات جنس از تركيه)با ازدواجم مخالف بودن و ضمنا تو تحقيقاتي كه برادرم كرده بود گفته بودن كه پسره رباخواره و ....اما چون من دل خوشي از برادرو زن برادرم داشتم گفتم همش دروغه و غرض ورزي ميكنن (چون چندبار زن داداشم باعث به هم خوردن خواستگاريهام شده بود )بازهم كركردم داره همون كارو ميكنه ....خلاصه كنم .....از همون روز اول عقدمون احساس ميكردم با شوهرم خيلي فاصله دارم (با اينكه تو خواستگاري گفته بود آدم مذهبي هست ) ته دلم فك ميكردم داره نقش بازي ميكنه ....يك سال عقد بوديم و تو اين مدت خيلي دعواميكرديم اما واقعا خيلي زياد ههم و دوست د اشتيم و رابطه كامل و هم تجربه كرده بوديم اما به خاطر مردسالاري هاي شديدش از همون اول اختلافات ما شروع شد و هنوز 6ساله سر همون موضوعات اختلاف شديد داريم

    - - - Updated - - -

    موقع خواستكگاري بهش گفتم كه من دوست دارم حقوقم واسه خودم باشه ...حداقل نصفش كامل ماله خودم باشه و نصفش و واسه خونه زندگي خرج ميكنم اونم كاملا موافقت كرد هبود اما تو يك سال نامزدي با وجوداينكه به خاطر وضعيت مالي پدرم مجبوربودم خيلي از جهازم و خودم بخرم و دوست نداشتم اون بفهمه مجبورم كرد يك و ام 7مليوني بردارم و اقساطشو بدم كه آقا بره ماشين بخره (درواقع همش به پول من نقشه ميكشيد و همشو زهرمارم ميكرد)و ميگفت نبايد به كسي بگي كه داري قسط ماشين ميدي و به نامم هم نزد چون ميگفت با وام خريديم و درضمن اجازه هم نداشتم تا اخر عمرم رانندگي كنم چون حضرت آقا دوست ندارن خانومشو رانندگي كنه ...وقتي اين حرف به گو شبابام رسيد گفت چه معني داره ازدواج كردي كه ماشين زيرپاي شوهرت بذاري و خودت دست بهش نزني...منم سنم كم بود و كاملا خام بودم ...اين و رفتم گذاشتم كف دست شوهرم ....اونم الم شنگه راه انداخت كه فهم باباتت كمه و ...
    تا اينكه رفتيم سر خونه زندگيمون ...همون ماه اول جنسهايي كه از تركيه وارد كرده بود رودستش موند و كلي بدهي بالا آورد و بانك كم مونده بود خونه اي كه با وام و قسط خريده بود به مزايده بذارن ...جوري كه يك سال كامل فقط 10هزارتومن پول توجيبم ميذاشتم و تمام حقوقم پاي قسطها ميرفت و شوهرم تمام حركات و حرفام براش تبديل به عقده و كينه ميشد كه مثلا چرا اني مه 30تومن پول ورداشتي و منظورت از اين كار چي بود و....
    خلاصه با بدبختي اون يكسال رفت و من باردار شدم ...همون موقع درهاي رحمت خدا به رومون باز شد و شوهرم وضع ماليش روز به روز بهتر شد وقتي باردارشدم شوهرم همش غرميزد كه مابچه ميخواستيم چكار .همش تو اصراركردي و من بچه نميخواستم ...هرچي وضع ماليش بهترميشد فاصله بين منو اون زيادتر ميشد .دخترم كه به دنيا اومد يه مريضي داشت كه بايد 2سال كامل تحت درمان ميموند و اين شد كه ما هرروز سر گيرهاي بخيود و بيمورد شوهرم دعوا و مكافات داشتيم كه نميدونم ميتونم توضيح بدم يا از حوصله خارجه و نبايد بگم

    - - - Updated - - -

    موقع خواستكگاري بهش گفتم كه من دوست دارم حقوقم واسه خودم باشه ...حداقل نصفش كامل ماله خودم باشه و نصفش و واسه خونه زندگي خرج ميكنم اونم كاملا موافقت كرد هبود اما تو يك سال نامزدي با وجوداينكه به خاطر وضعيت مالي پدرم مجبوربودم خيلي از جهازم و خودم بخرم و دوست نداشتم اون بفهمه مجبورم كرد يك و ام 7مليوني بردارم و اقساطشو بدم كه آقا بره ماشين بخره (درواقع همش به پول من نقشه ميكشيد و همشو زهرمارم ميكرد)و ميگفت نبايد به كسي بگي كه داري قسط ماشين ميدي و به نامم هم نزد چون ميگفت با وام خريديم و درضمن اجازه هم نداشتم تا اخر عمرم رانندگي كنم چون حضرت آقا دوست ندارن خانومشو رانندگي كنه ...وقتي اين حرف به گو شبابام رسيد گفت چه معني داره ازدواج كردي كه ماشين زيرپاي شوهرت بذاري و خودت دست بهش نزني...منم سنم كم بود و كاملا خام بودم ...اين و رفتم گذاشتم كف دست شوهرم ....اونم الم شنگه راه انداخت كه فهم باباتت كمه و ...
    تا اينكه رفتيم سر خونه زندگيمون ...همون ماه اول جنسهايي كه از تركيه وارد كرده بود رودستش موند و كلي بدهي بالا آورد و بانك كم مونده بود خونه اي كه با وام و قسط خريده بود به مزايده بذارن ...جوري كه يك سال كامل فقط 10هزارتومن پول توجيبم ميذاشتم و تمام حقوقم پاي قسطها ميرفت و شوهرم تمام حركات و حرفام براش تبديل به عقده و كينه ميشد كه مثلا چرا اني مه 30تومن پول ورداشتي و منظورت از اين كار چي بود و....
    خلاصه با بدبختي اون يكسال رفت و من باردار شدم ...همون موقع درهاي رحمت خدا به رومون باز شد و شوهرم وضع ماليش روز به روز بهتر شد وقتي باردارشدم شوهرم همش غرميزد كه مابچه ميخواستيم چكار .همش تو اصراركردي و من بچه نميخواستم ...هرچي وضع ماليش بهترميشد فاصله بين منو اون زيادتر ميشد .دخترم كه به دنيا اومد يه مريضي داشت كه بايد 2سال كامل تحت درمان ميموند و اين شد كه ما هرروز سر گيرهاي بخيود و بيمورد شوهرم دعوا و مكافات داشتيم كه نميدونم ميتونم توضيح بدم يا از حوصله خارجه و نبايد بگم

    - - - Updated - - -

    از سركاركه برميگشتيم بچه گريه ميكرد و شيرميخواست ...دادشوهرم بندميشد و به من و خودش فحش ميداد ...ميگفت زودباش ناهارمو بده .ميگفتم زير غذارو روشن كن ....چنان جيغ ميكشيد كه چه غلطي بود زن كارمند گرفتم و ........
    تا اينكه پارسال مجبورم كرد كه استعفا بدم و بشينم خونه ...بعدهم كه ديد هي ازش پول ميخوام وبراش سخت بود گفت برو سركارت و حيفه و مزخرفات ديگه
    البته بگم كه وقتي وضع ماليش بهترشد من خيلي رك بهش گفتم كه من ديگه پولم و اسه خودم برميدارم و خودت خونه زندگي رو اداره كن
    همين شد كه فاصله بين ما فرسنگها افتاد و اخلا و رفتارشوهرم از وقتي بهش پول ندادم كاملا باهام ستيزه جويانه شد
    درقانون شوهرم زن شاغل بايد روي فيشش و هم نبينه بايد هرچي درمياره خيلي باصداقت بياره بذاره كف دست شوهرش حتي يك مدت كارت بانكيم دست اون بود و من ازش پوله خودم وبايد با منت ميگرفتم
    يعني تو اين 6سال زندگي مشترك من حس كردم كه شوهرم نه با من بلكه به طمع پولم و دارايي بابام باهام ازدواج كرده و يكبار تو دعوا بهم گفت اگه كارمند نبودي عمرا سرات نميومدم و بابات هم كه مفلسه و هيچي نداره و كلاه سرم رفته و......
    تمام دنيا با شنيدن اين حرفا دور سرم چرخيد و از همو موقع روزي نشده به طلاق فكر كنم
    دوستم داره .منم هنوز ته دلم دوسش دارم اما اصلااااااااااااااااااااا بهم ابراز علاقه نميكنه ...منم حس ميكنم ديگه رفته رفته دارم ازش متنفر ميشم و از بعداز عيد به خاطر يك سري مسايل زنديگم خيلي داغون تر شده و آرزو ي مرگش و ميكنم .گاهي به فرار گاهي به خيانت (پيدا كردن يك دوست مرد كه نياز هاي عاطفيم و باهاش برطرف كنم )اخه حسرت به دل موندم كه شوهرم منو يكبار بغل كنه با ببوسه به غيراز موقعي كه س ك س بخواد
    از وقتي دخرترم به دنيا ااومده حدودا سه ساله از هم جدا ميخوابيم و وقتي بهش ميگم ميگه من اينجوري راحتم .دوست دارم پيش دخترمون بخوابي و حتي نميذاره و زور ميگه و نميذاره كه جاي دخترم و جدا كنم و ميگه تا هفت سالش بشه بايددددددددددددددد اين وضع ادامه داشته باشه

    - - - Updated - - -

    ببخشيد خيلي تند تند تايپ كردم و غلط املايي زياد دارم

    - - - Updated - - -

    منو شوهرم خيلي رك و راست تصميم گرفتيم به خاطر دخترم باهم بمونيمم اما من دلم شوهرررررررررررررر ميخواد كسي كه تكيه گاهم باشه .بهم محبت كنه .پاي حرفام بشينه و دوستم داشته باشه

  2. کاربر روبرو از پست مفید mojtamelibsa تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 04 مهر 92)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 97 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    4,011
    سطح
    40
    Points: 4,011, Level: 40
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا هيشكي به دادم نميرسه
    به خدا زندگيم داره از هم ميپاشه
    يك روز نيست باهم دعوانكنيم
    شوهرم اصلا توجهي بهم نميكنه
    كمكم كنيدددددددددددددددددددددد ددددددددد

    - - - Updated - - -

    چرا من از شوهرم دلخورم :
    1-چون اصلا بهم ابراز علاقه نميكنه مگر موقع س ك س
    2-پيش خانوادش اصلا محلم نميذاره و سرم دادد ميكشه و دعواهامون و با اخم و تخم به همه نشون ميده
    3-پيش همه ازم ايراد ميگيره خصوصا خانواده خودش
    4-كلا با خانواده من چپ افتاده و واضح ميگه آدماي مزخرفي هستن حالم از ديدنشون بد ميشه
    5-همش انتظار داره چون حقوق بگيرم خرج خودم و بدم و عمراااااااااااااااااااااا ااا پولي دراختيارم قرار نميده با اينكه وضع ماليش عاليه
    6-سراسر هفته اونقدر سرش مشغوله كارش هست كه اصلا متوجه من و دخترم نيست و شب ساعت 10مياد خونه و تا موقع خواب هم با مشتريهاش تلفني معامله ميكنه و عملا ما هيچ تعاملي باهم نداريم حتي با دخترم
    7-جمعه ها هم از عيد امسال به بعد هرهفته با دوستاش ميره تفريح و كوهنوردي و گاهي از عصر روز پنج شنبه ميره و جمعه عصر برميگرده انتظار هم داره هيچي نگم و اقا راحت بخوابه چون خسته شده
    و مشكل اصلي و دعواهاي اخيرمون اكثرا سر همين مساله بوده

    - - - Updated - - -

    من منتظرم تورو خدا بهم راهكاربدين
    داره هرروز يك قدم به طلاق نزديكترميشم
    دلم برا دخترم ميسوزه

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 97 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    4,011
    سطح
    40
    Points: 4,011, Level: 40
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چچچچچچچچچچچچراكسي راهنمائيم نميكنه آخه؟
    ديروز ظهربا شوهرم دعواي بدي تو خيابون داشتيم
    الان بهش اس زدم كه من ميخوام توافقي از هم جدا بشيم
    هنوز جواب نداده
    من ديگه داره ازش متنفر ميشم تو خيابون بهم فحش ناموسي داد

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array
    سلام دوست عزیز

    تاپیک شما در تاپیک های نیازمند کارشناس قرار گرفت کمی صبور باشید تا راهکار ارسال بشود.
    O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O


    http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 97 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    4,011
    سطح
    40
    Points: 4,011, Level: 40
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ويدا جون قربونت عزيزمممممممممممممممم به خدا حال زندگيم خرابه
    متاسفانه تو شهرستان هم مشاوري در كار نيست مراجعه كنم
    اميدمممممممممممممم به خداست كه كارشناساي اين سايت زندگيم و از اين وضعيت نجات بدن

    - - - Updated - - -

    الان بهش زنگ زدم گفتم بيا فرم طلاق توافقي رو امضا كن خيلي خونسرد گفت روچشمم
    منم فرم و الان تو اداره هستم از اينترنت چاپ كردم ميدم بهش امضا كنه
    داريم جدي جدي از هم جدا ميشيم
    تكليف دخترم چي ميشههههههههههههههههههه

    - - - Updated - - -

    من واقعا دارم به جدايي فكر ميكنم چون شوهرم هيچ علاقه اي به من نداره و ما هيچ حرف مشتركي براي گفتن نداريم
    اما از طرفي هم چون آدم منفعلي هستم و بسيار ترسو و احساساتي ميدونم يك روز بعد پشيمون ميشم و ميخوام برگردم
    اما شوهرم به شدت مغرور و خودخواه و لجباز هست و غرورش اجازه نميده از حرفش برگرده
    مهريم 313سكه هست كه گفته فقط 50مليون بهت ميدم بري پي كارت
    منم گفتم اگه ميخواي صدقه بدي بده به پدر ت كه محتاج تر از منه

    - - - Updated - - -

    من انتظار داشتم شوهرم بگه اين حرفا رو نزن و بترسه كه زندگيش داره از هم ميپاشه
    اما اون انگار از خداشه
    منم ديگه دوسش ندارم البته به خاطر اخلاقهاي بسيارررررررررررررررررررر بدش كه اخيرا چندبار هم دست روم بلند كرده حتي پيش خونوادش
    من اصلا دل خوشي خاطره خوشي ازش ندارم
    خيلي دلم و شكسته و هرروز سر نماز و هر جايي كه شد فقط نفرينش ميكنم كه بلكه بميره و من مجبور به طلاق نباشم
    ماجراي دعواي ديروز و براي نمونه بهتون ميگم خودتون قضاوت كنيد :
    صبح خيلي شاد و شنگول دخترم و برديم مهد و من و اورد گذاشت اداره
    ساعت دو نيم اومد دنبالم كه بريم خونه
    تا سوار ماشين شدم گفتم نون نداريم سر راه نون بخر پاش و گذاشت رو گاز و درحالي كه غررررررررر ميزد كگه ديرم شده بايس برگردم مغازه و چرت و پرت بارم كرد ...ميگفت نون و زهرمار ....من كي ناهار بخورم كي برگردم مغازه .....الان اگه الان شاغل نبودي ميامدم ناهارم و ميخوردم و....وقتي پيچيد تو كوچه گفت ناهار نميخوام بخورم (با حالت خيلي بد و پرخاشگرانه )نميدونم گناه من چي بود كه بايد هرروز با اين اخلاق گندش روبرو بشم .اعصابم و ريخت به هم از ماشين كه پياده شدم در ماشين و محكم بستم (اونقدر غرزده بود كه اعصابم خراب شده بود و از طرفي هم دخترم نق ميزد و نميدونم به چي گير داده بود)درو كه بستم شروع كرد به اربده كشيدن تو كوچه
    چنان بلند هوار ميكشيد كه نميدونستم چكاركنم ....پيش دخترم اونم تو كوچه با صدا بلند بهم فحشهاي ركيك ناموسي ميداد منم بهش گفتم وحشيييييييييييي آبروم رفت كيف و از ماشين برداشت و محكم كوبيد تو صورتم و داد ميزد ميگفت كثافت آشغال و............يك بار دئيگه درو محكم ببندي خودم ميكشمتت و.............
    دختر سه سالم از ترس ميلرزيد و هي التماسم ميكرد و ميگفت با بابا دوست نشوووووووووووو اون حيوونه
    اومدم تو خونه ..حالم بد شد ......... دلم برا دخترم ميسوخت نشسته بود بالا سرم و التماسم ميكرد و ميگفت به بابا شام نده اون تورو دوس نداره اون بدههههههههههه
    به خاطر دخترم خودم و جمع و جوركردم
    هيچ كاري ازم برنميومد جز گريه و اسمس هايي كه سراسر درد بود به گوشيش فرستادم
    دريغ از يك جواب حتي زنگ ميزدم مغازه برميداشت قطع ميكرد چون همكارا و مشترياش از شوهرم برا خودشون بت ساختن
    خيلي خوش ظاهر و بدباطن هست اون اوايل من فقط به خاطر پاكي و ايماني كه خودش ازش دم ميزد زنش شدم تا دوسال اول نماز خون بود و به مسجد ميرفت و اداي آدم خوبارو درمياورد وقتي وضع ماليش يهو خوب شد ديگه نه نماز ميخونه و نه به چيزي اعتقاد داره
    كلا ديگه اعتمادي بهش ندارم خيلي محافظه كاره و دورو برش و دوستايي كه اهل زن بازي و مشروب و .....گرفتن
    ما تو يك شهر كوچيك زندگي ميكنيم و منو تقريبا چون تو يه جاي عمومي كارميكنم همه ميشناسن و شوهرم هم تو بازار خيلي سرشناسه و همه بهش ميگن حاجي و همه اونايي كه ميشناسنش سرش و قسم ميخورن ....اما متاسفانه اون روي اخلاقش كنترل نداره و تمام حرمتها بينمون شكسته .....اون روز بهش ميگم چرا به من نفقه نميدي :ميگه ماهي 0000حقوق ميگيري انتظار داري منم بهت پول بدم ؟؟؟ميگم خوب چه ربطي داره ؟ميگه منو دوست نداري؟از شرايطم خوشت نمياد ؟من بهت اجازه ميدم يكي و پيدا كني كه خواسته ها تو تامين كنه و بري زنش بشي منم فقط گريه ميكنم و ميمونم كه آيا غيرت اين مرد كجا رفته ؟

    - - - Updated - - -

    من انتظار داشتم شوهرم بگه اين حرفا رو نزن و بترسه كه زندگيش داره از هم ميپاشه
    اما اون انگار از خداشه
    منم ديگه دوسش ندارم البته به خاطر اخلاقهاي بسيارررررررررررررررررررر بدش كه اخيرا چندبار هم دست روم بلند كرده حتي پيش خونوادش
    من اصلا دل خوشي خاطره خوشي ازش ندارم
    خيلي دلم و شكسته و هرروز سر نماز و هر جايي كه شد فقط نفرينش ميكنم كه بلكه بميره و من مجبور به طلاق نباشم
    ماجراي دعواي ديروز و براي نمونه بهتون ميگم خودتون قضاوت كنيد :
    صبح خيلي شاد و شنگول دخترم و برديم مهد و من و اورد گذاشت اداره
    ساعت دو نيم اومد دنبالم كه بريم خونه
    تا سوار ماشين شدم گفتم نون نداريم سر راه نون بخر پاش و گذاشت رو گاز و درحالي كه غررررررررر ميزد كگه ديرم شده بايس برگردم مغازه و چرت و پرت بارم كرد ...ميگفت نون و زهرمار ....من كي ناهار بخورم كي برگردم مغازه .....الان اگه الان شاغل نبودي ميامدم ناهارم و ميخوردم و....وقتي پيچيد تو كوچه گفت ناهار نميخوام بخورم (با حالت خيلي بد و پرخاشگرانه )نميدونم گناه من چي بود كه بايد هرروز با اين اخلاق گندش روبرو بشم .اعصابم و ريخت به هم از ماشين كه پياده شدم در ماشين و محكم بستم (اونقدر غرزده بود كه اعصابم خراب شده بود و از طرفي هم دخترم نق ميزد و نميدونم به چي گير داده بود)درو كه بستم شروع كرد به اربده كشيدن تو كوچه
    چنان بلند هوار ميكشيد كه نميدونستم چكاركنم ....پيش دخترم اونم تو كوچه با صدا بلند بهم فحشهاي ركيك ناموسي ميداد منم بهش گفتم وحشيييييييييييي آبروم رفت كيف و از ماشين برداشت و محكم كوبيد تو صورتم و داد ميزد ميگفت كثافت آشغال و............يك بار دئيگه درو محكم ببندي خودم ميكشمتت و.............
    دختر سه سالم از ترس ميلرزيد و هي التماسم ميكرد و ميگفت با بابا دوست نشوووووووووووو اون حيوونه
    اومدم تو خونه ..حالم بد شد ......... دلم برا دخترم ميسوخت نشسته بود بالا سرم و التماسم ميكرد و ميگفت به بابا شام نده اون تورو دوس نداره اون بدههههههههههه
    به خاطر دخترم خودم و جمع و جوركردم
    هيچ كاري ازم برنميومد جز گريه و اسمس هايي كه سراسر درد بود به گوشيش فرستادم
    دريغ از يك جواب حتي زنگ ميزدم مغازه برميداشت قطع ميكرد چون همكارا و مشترياش از شوهرم برا خودشون بت ساختن
    خيلي خوش ظاهر و بدباطن هست اون اوايل من فقط به خاطر پاكي و ايماني كه خودش ازش دم ميزد زنش شدم تا دوسال اول نماز خون بود و به مسجد ميرفت و اداي آدم خوبارو درمياورد وقتي وضع ماليش يهو خوب شد ديگه نه نماز ميخونه و نه به چيزي اعتقاد داره
    كلا ديگه اعتمادي بهش ندارم خيلي محافظه كاره و دورو برش و دوستايي كه اهل زن بازي و مشروب و .....گرفتن
    ما تو يك شهر كوچيك زندگي ميكنيم و منو تقريبا چون تو يه جاي عمومي كارميكنم همه ميشناسن و شوهرم هم تو بازار خيلي سرشناسه و همه بهش ميگن حاجي و همه اونايي كه ميشناسنش سرش و قسم ميخورن ....اما متاسفانه اون روي اخلاقش كنترل نداره و تمام حرمتها بينمون شكسته .....اون روز بهش ميگم چرا به من نفقه نميدي :ميگه ماهي 0000حقوق ميگيري انتظار داري منم بهت پول بدم ؟؟؟ميگم خوب چه ربطي داره ؟ميگه منو دوست نداري؟از شرايطم خوشت نمياد ؟من بهت اجازه ميدم يكي و پيدا كني كه خواسته ها تو تامين كنه و بري زنش بشي منم فقط گريه ميكنم و ميمونم كه آيا غيرت اين مرد كجا رفته ؟

  7. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    سلام. من فکر می کنم شما داستان زمدگیتون رو طوری می خونید و البته می نویسید که اشتباهات خودتون رو درش نمی بینید و برای من خواننده شما مثل یک موجود بدون اختیارات بودید که همه اتفاقات در برابر شما رخ می دن بدون اینکه شما هیچ اثری در اونها داشته باشید و یا حتی توانایی اثر گذاشتن در اونهاداشته باشید. من قسمتهایی از اونها رو براتون رنگی کردم. فکر می کنید ایا در این شرایط (قرمز شده) شما آیا انتخابی داشتید و اگر بله چه انتخابهایی؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mojtamelibsa نمایش پست ها
    من .......بگذريم با شناختي كه از شرايطم پيدا كرده بود اومد خواستگاري واكثراعضاي خانوادم به خاطر پائين بودن تحصيلاتش (ديپلم)و شغل آزاد (واردات جنس از تركيه)با ازدواجم مخالف بودن و ضمنا تو تحقيقاتي كه برادرم كرده بود گفته بودن كه پسره رباخواره و ....اما چون من دل خوشي از برادرو زن برادرم داشتم گفتم همش دروغه و غرض ورزي ميكنن (چون چندبار زن داداشم باعث به هم خوردن خواستگاريهام شده بود )بازهم كركردم داره همون كارو ميكنه ....خلاصه كنم .....از همون روز اول عقدمون احساس ميكردم با شوهرم خيلي فاصله دارم (با اينكه تو خواستگاري گفته بود آدم مذهبي هست ) ته دلم فك ميكردم داره نقش بازي ميكنه ....يك سال عقد بوديم و تو اين مدت خيلي دعواميكرديم اما واقعا خيلي زياد ههم و دوست د اشتيم و رابطه كامل و هم تجربه كرده بوديم اما به خاطر مردسالاري هاي شديدش از همون اول اختلافات ما شروع شد و هنوز 6ساله سر همون موضوعات اختلاف شديد داريم

    - - - Updated - - -

    موقع خواستكگاري بهش گفتم كه من دوست دارم حقوقم واسه خودم باشه ...حداقل نصفش كامل ماله خودم باشه و نصفش و واسه خونه زندگي خرج ميكنم اونم كاملا موافقت كرد هبود اما تو يك سال نامزدي با وجوداينكه به خاطر وضعيت مالي پدرم مجبوربودم خيلي از جهازم و خودم بخرم و دوست نداشتم اون بفهمه مجبورم كرد يك و ام 7مليوني بردارم و اقساطشو بدم كه آقا بره ماشين بخره (درواقع همش به پول من نقشه ميكشيد و همشو زهرمارم ميكرد)و ميگفت نبايد به كسي بگي كه داري قسط ماشين ميدي و به نامم هم نزد چون ميگفت با وام خريديم و درضمن اجازه هم نداشتم تا اخر عمرم رانندگي كنم چون حضرت آقا دوست ندارن خانومشو رانندگي كنه ...وقتي اين حرف به گو شبابام رسيد گفت چه معني داره ازدواج كردي كه ماشين زيرپاي شوهرت بذاري و خودت دست بهش نزني...منم سنم كم بود و كاملا خام بودم ...اين و رفتم گذاشتم كف دست شوهرم ....اونم الم شنگه راه انداخت كه فهم باباتت كمه و ...
    تا اينكه رفتيم سر خونه زندگيمون ...همون ماه اول جنسهايي كه از تركيه وارد كرده بود رودستش موند و كلي بدهي بالا آورد و بانك كم مونده بود خونه اي كه با وام و قسط خريده بود به مزايده بذارن ...جوري كه يك سال كامل فقط 10هزارتومن پول توجيبم ميذاشتم و تمام حقوقم پاي قسطها ميرفت و شوهرم تمام حركات و حرفام براش تبديل به عقده و كينه ميشد كه مثلا چرا اني مه 30تومن پول ورداشتي و منظورت از اين كار چي بود و....
    خلاصه با بدبختي اون يكسال رفت و من باردار شدم ...همون موقع درهاي رحمت خدا به رومون باز شد و شوهرم وضع ماليش روز به روز بهتر شد وقتي باردارشدم شوهرم همش غرميزد كه مابچه ميخواستيم چكار .همش تو اصراركردي و من بچه نميخواستم ...هرچي وضع ماليش بهترميشد فاصله بين منو اون زيادتر ميشد .دخترم كه به دنيا اومد يه مريضي داشت كه بايد 2سال كامل تحت درمان ميموند و اين شد كه ما هرروز سر گيرهاي بخيود و بيمورد شوهرم دعوا و مكافات داشتيم كه نميدونم ميتونم توضيح بدم يا از حوصله خارجه و نبايد بگم

    - - - Updated - - -



    از سركاركه برميگشتيم بچه گريه ميكرد و شيرميخواست ...دادشوهرم بندميشد و به من و خودش فحش ميداد ...ميگفت زودباش ناهارمو بده .ميگفتم زير غذارو روشن كن ....چنان جيغ ميكشيد كه چه غلطي بود زن كارمند گرفتم و ........
    تا اينكه پارسال مجبورم كرد كه استعفا بدم و بشينم خونه ...بعدهم كه ديد هي ازش پول ميخوام وبراش سخت بود گفت برو سركارت و حيفه و مزخرفات ديگه
    البته بگم كه وقتي وضع ماليش بهترشد من خيلي رك بهش گفتم كه من ديگه پولم و اسه خودم برميدارم و خودت خونه زندگي رو اداره كن
    همين شد كه فاصله بين ما فرسنگها افتاد و اخلا و رفتارشوهرم از وقتي بهش پول ندادم كاملا باهام ستيزه جويانه شد
    درقانون شوهرم زن شاغل بايد روي فيشش و هم نبينه بايد هرچي درمياره خيلي باصداقت بياره بذاره كف دست شوهرش حتي يك مدت كارت بانكيم دست اون بود و من ازش پوله خودم وبايد با منت ميگرفتم
    يعني تو اين 6سال زندگي مشترك من حس كردم كه شوهرم نه با من بلكه به طمع پولم و دارايي بابام باهام ازدواج كرده و يكبار تو دعوا بهم گفت اگه كارمند نبودي عمرا سرات نميومدم و بابات هم كه مفلسه و هيچي نداره و كلاه سرم رفته و......
    تمام دنيا با شنيدن اين حرفا دور سرم چرخيد و از همو موقع روزي نشده به طلاق فكر كنم
    دوستم داره .منم هنوز ته دلم دوسش دارم اما اصلااااااااااااااااااااا بهم ابراز علاقه نميكنه ...منم حس ميكنم ديگه رفته رفته دارم ازش متنفر ميشم و از بعداز عيد به خاطر يك سري مسايل زنديگم خيلي داغون تر شده و آرزو ي مرگش و ميكنم .گاهي به فرار گاهي به خيانت (پيدا كردن يك دوست مرد كه نياز هاي عاطفيم و باهاش برطرف كنم )اخه حسرت به دل موندم كه شوهرم منو يكبار بغل كنه با ببوسه به غيراز موقعي كه س ك س بخواد
    از وقتي دخرترم به دنيا ااومده حدودا سه ساله از هم جدا ميخوابيم و وقتي بهش ميگم ميگه من اينجوري راحتم .دوست دارم پيش دخترمون بخوابي و حتي نميذاره و زور ميگه و نميذاره كه جاي دخترم و جدا كنم و ميگه تا هفت سالش بشه بايددددددددددددددد اين وضع ادامه داشته باشه

    - - - Updated - - -

    - -

    منو شوهرم خيلي رك و راست تصميم گرفتيم به خاطر دخترم باهم بمونيمم اما من دلم شوهرررررررررررررر ميخواد كسي كه تكيه گاهم باشه .بهم محبت كنه .پاي حرفام بشينه و دوستم داشته باشه
    و اما در متن دومت

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mojtamelibsa نمایش پست ها
    و
    - - - Updated - - -

    الان بهش زنگ زدم گفتم بيا فرم طلاق توافقي رو امضا كن خيلي خونسرد گفت روچشمم
    منم فرم و الان تو اداره هستم از اينترنت چاپ كردم ميدم بهش امضا كنه
    داريم جدي جدي از هم جدا ميشيم
    تكليف دخترم چي ميشههههههههههههههههههه


    مهريم 313سكه هست كه گفته فقط 50مليون بهت ميدم بري پي كارت
    منم گفتم اگه ميخواي صدقه بدي بده به پدر ت كه محتاج تر از منه

    - - - Updated - - -

    من انتظار داشتم شوهرم بگه اين حرفا رو نزن و بترسه كه زندگيش داره از هم ميپاشه
    اما اون انگار از خداشه
    منم ديگه دوسش ندارم البته به خاطر اخلاقهاي بسيارررررررررررررررررررر بدش كه اخيرا چندبار هم دست روم بلند كرده حتي پيش خونوادش
    من اصلا دل خوشي خاطره خوشي ازش ندارم
    خيلي دلم و شكسته و هرروز سر نماز و هر جايي كه شد فقط نفرينش ميكنم كه بلكه بميره و من مجبور به طلاق نباشم
    ماجراي دعواي ديروز و براي نمونه بهتون ميگم خودتون قضاوت كنيد :
    صبح خيلي شاد و شنگول دخترم و برديم مهد و من و اورد گذاشت اداره
    ساعت دو نيم اومد دنبالم كه بريم خونه
    تا سوار ماشين شدم گفتم نون نداريم سر راه نون بخر پاش و گذاشت رو گاز و درحالي كه غررررررررر ميزد كگه ديرم شده بايس برگردم مغازه و چرت و پرت بارم كرد ...ميگفت نون و زهرمار ....من كي ناهار بخورم كي برگردم مغازه .....الان اگه الان شاغل نبودي ميامدم ناهارم و ميخوردم و....وقتي پيچيد تو كوچه گفت ناهار نميخوام بخورم (با حالت خيلي بد و پرخاشگرانه )نميدونم گناه من چي بود كه بايد هرروز با اين اخلاق گندش روبرو بشم .اعصابم و ريخت به هم از ماشين كه پياده شدم در ماشين و محكم بستم (اونقدر غرزده بود كه اعصابم خراب شده بود و از طرفي هم دخترم نق ميزد و نميدونم به چي گير داده بود)درو كه بستم شروع كرد به اربده كشيدن تو كوچه
    چنان بلند هوار ميكشيد كه نميدونستم چكاركنم ....پيش دخترم اونم تو كوچه با صدا بلند بهم فحشهاي ركيك ناموسي ميداد منم بهش گفتم وحشيييييييييييي آبروم رفت كيف و از ماشين برداشت و محكم كوبيد تو صورتم و داد ميزد ميگفت كثافت آشغال و............يك بار دئيگه درو محكم ببندي خودم ميكشمتت و.............
    دختر سه سالم از ترس ميلرزيد و هي التماسم ميكرد و ميگفت با بابا دوست نشوووووووووووو اون حيوونه
    اومدم تو خونه ..حالم بد شد ......... دلم برا دخترم ميسوخت نشسته بود بالا سرم و التماسم ميكرد و ميگفت به بابا شام نده اون تورو دوس نداره اون بدههههههههههه
    به خاطر دخترم خودم و جمع و جوركردم
    هيچ كاري ازم برنميومد جز گريه و اسمس هايي كه سراسر درد بود به گوشيش فرستادم
    دريغ از يك جواب حتي زنگ ميزدم مغازه برميداشت قطع ميكرد چون همكارا و مشترياش از شوهرم برا خودشون بت ساختن
    خيلي خوش ظاهر و بدباطن هست اون اوايل من فقط به خاطر پاكي و ايماني كه خودش ازش دم ميزد زنش شدم تا دوسال اول نماز خون بود و به مسجد ميرفت و اداي آدم خوبارو درمياورد وقتي وضع ماليش يهو خوب شد ديگه نه نماز ميخونه و نه به چيزي اعتقاد داره
    كلا ديگه اعتمادي بهش ندارم خيلي محافظه كاره و دورو برش و دوستايي كه اهل زن بازي و مشروب و .....گرفتن
    منتظر نظراتت هستیم.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  8. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    tabasom321 (پنجشنبه 04 مهر 92), ویدا@ (پنجشنبه 04 مهر 92)

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام چند روز چون به طلاق راضی نیستی در موردش. حرفی نزن اگه میخواد خودش پیگیر باشه کماکان که تو هیچ کمکی نکنی
    زیاد دورو برش شلوغ نکن درعین حال که همه راحتیش را مهیا میکنی کاری بهش نداشته باش (تا با خودش مشکلش و برسی کنه

    کار خوبی نکردی تهدید به تلاق کردی اما بازم نا امید نباش
    تو دعوا خیلی حرفا زده میشه رو اینکه گفته به خاطر پول ازدواج کردم کیلیک نکن کماکان که وضع مالی هم در انتخاب همسر مثل تمام گزینه ها شرطه و زن هم به این موض توجه میکنه و طبیعی

    - - - Updated - - -

    دوتا تون زخم خوردین زمان و تدبیر میخوایید که برگردید به قبل دوتا تون به محبت هم احتیاج دارید هردو میخوایید دیده بشید تایید بشید

    دلجوی بشه ازتون وقت گذاشته بشه براتون تفریح برید حتی برا نیم ساعت باید و....؟
    انشاالله با کمک میتوانید
    به شماره1480 که برا همه شهرستان ها بدون گرفتن کد مشاور تلفنیه بزنگ

    در فرصت مناسب بخواه ازش که با هم گفتگو کنید تو این مدت که شاید قهر باشه جلو زبونت(از برای گفتن فهش تهدید تحقیر کنایه و مخصوصا زیر سوال بردنش بگیر)چون در وضعیتی هستید که امکان قطع رابطه وجود داره پس بخواه که نرم بشید
    مشکلاتتون کاش بر طبق زمان خودش حل میشد مثلا جدا خوابیدن، باید همون زمانی که مثلا دخترت نه ماهش شد و نیاز به مراقبت ثانیه به ثانیه نداشت (و شاید هم شش ماه)حل میکردید و سر سختانه میخواستی با هم باشید
    چون خیلی در گیری ها از سردی میآد هر چقدر کنار هم باشید انگار از حال هم بهتر خبر داریم



    وقتی میگه کارمند بودی. غذای گرم میخورده منظورش اینه که همدردی کن تو هم بگو آره والله خودمم غذای گرمه سه روزه نخوردم دیدی جمعه با هم سر سفره بودیم چه خوش بود
    وقتی میگه غذا نمیخوام بنخوره؟نخواه که قهر نکنه. بکنه؟ بخواه که حرف بدی نزنی توهین نکنی اونی که قهر میکنه وقتی آروم شد ممببینه خطا خودش بیشتره بر میگرده



    یا مثلا رفتن همیشه مجردی میگشت باید متوجه میشد که یه دختر وجود پدر میخواد و تو هم وجود همسر باید سر سختانه و البته محترمانه با گفتگو صمیمانه در وقت مناسب بهش میفهماندی که نسبت به شما مسوله تو تقریبا نگفتی تا ناراحت نشه دعوا راه نندازه. قهر نکنه بهش خوش بگذره... اما به چه قیمتی؟؟
    از بین رفتن خودت گریه کردنات که چشات درد بگیره و هیچ کس دلشم خبر نداشته باشه سردی خونه نا سپاسی همسرت(که شاید هم برگرده بگه تو نتونستی منو پایبند کنه)که ازت تشکر کنه که گذاشتی در حقت ظلم کنه(نمیگم حق باتو ها.. میگم تو. باید پرنگ میکردی خط قرمزاتو و اون وقت اگه غیر این عمل میکرد حداقلش این بود عذاب وجدان داشت)





    تواز اول زندگی نخواستی ناراحت بشه بهش بر بخوره نخواستی با ناراحتی برید سر کار و خیلی جاها جراتمندانه حرف نزدی منتظر ماندی او حقت بهت بده.
    متمعا -باش حق گرفتنی بود اگه بعد از اینکه تقریبا رو به وضع مالی خوب پیش میرفتید جراتمندانه میخواستیدکه روی مثلا نصف حقوقت به هیچ وجع برنامه نریزد. کماکان که دو سه برج اول که تفکیک کردید هدیه های برای اثبات علاقت براش می‌گرف

    وت توجه ت همه افزایش میدادی حقت می‌شناخت(منظورم حقت را می‌شناخت)و اگه جای ده تومان هم زیاد تر کمک میکردی تشکر میکرد یا حداقل متوجه بود که داری بیشتر میذاریرا

    - - - Updated - - -

    هنوز هم دیر نشده بخواه و بخواه که حل کنید

    شما چون مدتی رابطه عاطفی خوبی نداشتید با مطرح کردن اسم طلاق هیچ حمایت یا نزدیکی یا حتی کمکی از طرف شوهرت ندیدید(کماکان که در هیچ شرایطی مطرح کردن طلاق خوب برای نزدیک شدن خوب نیست)همسرت هم تو این مدت شاید به منفیات نکرده هات بدیهات نبودات بیشتر فک کرده و براش برجسته تر بوده مث خودت


    همسرت شاید با خودش میگه از کله صبح تا ده شب برو کار کن با مشتری سرو کله بزن گردنتو برا این خم کن و. خودش میبینه خونه هم که میام آسایش نداریمو تلفن پشت تلفن جواب بده.

    - - - Updated - - -

    تلفن جواب بدو. شب یه استراحت بکن باز مث ماشین کار کن که چی زنت هم بهت بگه پولمو پولت من وقت نمیکنم با دخترم بازی کنم و اون هنوز ازم راضی نیست و چ.
    ببین نمیگم درست برداشت کرده میگم شاید این حرفا هم در دلش داره تو بخواه همه حرفاش بشنوی و از خودش راه حل مشکلات بخواه یه جاهای حق بدش تاییدش کن همدردی کن
    از احساست براش بگو
    به هیچ عنوان حتی اگه ازت خواست خانه ترک نکن(به عنوان قهر)بگو مهمونی نیومدم که برگردم بگو نمیخوام برم و پشبمونم کنن برگردم میخوام عاقلانه تصمیم بگیرم حرف طلاق نزن اما بزار فک کنه در حال ارزیابی هستی(بهش هم نگو دارم ارزیبای میکنم مستقیم نگو)

    - - - Updated - - -

    تو بگو دوست دارم که اونم بگه توجهش بگو وقتی تو بغلتم ارامش دارم تو ازش بخواه مردا طبیعتشونه که با عمل میکن دوست دارم او فک میکنه همین که کار میکنه و خرج خونه میده یعنی دوست داره

    اخنخونوادتنو بده؟هر وقت بد میگه تو همدردی کن نه جانب داری مثلا میگه بوات فلان حرف زد میخواستم جوابش بدما!! بگو واقعا این طوری گفت؟چه احساس بدی بهت دست داده از یه طرف ناراحت شدی که میخواستی جوابستگیت بدی از یه طرف همفکر ریش سفیدش بود واقعا این طوری گفت؟ تو چه گفتی؟
    چرا اینقدر میذاری مظلوم واقع شی
    بهت محبت نمیکنه بگو بخواه کاراتو نمیبینه در موقیت مناسب گوشزد کن نمیرسی کارای بچه و خانه و اداره با هم انجام بدی از ش بخواه راه حل پیدا کنید نه اینکه به صد توان و انرژی همه با هم انجام میدی و او هم خوب خستست کماکان که نکرده هات را فریاد میزنه کار نمیکنه با وجود مرد سالاریش با رعایت اقتدارش و احترام ازش خواهش کن کمکت کنه متداول.جوجگج

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نخواه که همه مشکلاتت با هم حل بشه مشکلتاتو مشخص کن. اولویت بندی کن و یکی یکی با گفتگو کمک مشاور و حوصله و. گفتگوی صمیمانه. حل کن.
    مثلا اول اینکه دوست نداری مشکلمونو کسی بدونه پس قرار نیست داد و بیداد در خیانت بون کنیم2 جمع و روزایی تعطیل بیشتر با هم باشیم و وقت برا هم بزاریم حتی شده نها ر تو خانه و کنار هم بخوریمشاید سخت باشه چون یه جورای با رفقاش وعده گذاشته ولی بذار به این بآور برسن که شما هم حق دارید از با او بودن لذت ببرید3 بهت محبت کلامی کنه4بنا بر این باشه کسی به خانواده ها توهین نکنه
    5به هم کمک کنیم تو کارای خانه
    6ایراد های همو با بیان راه حل و با احترام بیان کنیم
    6......

  11. کاربر روبرو از پست مفید hana 68 تشکرکرده است .

    ویدا@ (پنجشنبه 04 مهر 92)

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 97 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    4,011
    سطح
    40
    Points: 4,011, Level: 40
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من .......بگذريم با شناختي كه از شرايطم پيدا كرده بود اومد خواستگاري واكثراعضاي خانوادم به خاطر پائين بودن تحصيلاتش (ديپلم)و شغل آزاد (واردات جنس از تركيه)با ازدواجم مخالف بودن و ضمنا تو تحقيقاتي كه برادرم كرده بود گفته بودن كه پسره رباخواره و ....اما چون من دل خوشي از برادرو زن برادرم داشتم گفتم همش دروغه و غرض ورزي ميكنن (چون چندبار زن داداشم باعث به هم خوردن خواستگاريهام شده بود )بازهم كركردم داره همون كارو ميكنه ....خلاصه كنم .....از همون روز اول عقدمون احساس ميكردم با شوهرم خيلي فاصله دارم (با اينكه تو خواستگاري گفته بود آدم مذهبي هست ) ته دلم فك ميكردم داره نقش بازي ميكنه ....يك سال عقد بوديم و تو اين مدت خيلي دعواميكرديم اما واقعا خيلي زياد ههم و دوست د اشتيم و رابطه كامل و هم تجربه كرده بوديم اما به خاطر مردسالاري هاي شديدش از همون اول اختلافات ما شروع شد و هنوز 6ساله سر همون موضوعات اختلاف شديد داريم

    ...از اينكه به من سر زديد نهايت تشكر رو دارم و ميخوام اول به جواب دوستان پاسخ بدهم
    عزيزم متاسفانه من با وجود اينكه بچه نبودم و 23سالم بود اما چون تو خانواده خودم هميشه پدرم بهمون زور ميگفت و درواقع ما هميشه بايد اطاعت ميكرديم من هميشه ته دلم از مردها ميترسيدم و كاملا منفعل بار اومده بودم .اون موقع هم خواهرم كه دوسال از من كوچكتربود ازدواج كرد و من احساس ميكردم كه بايد هرچه زودتر ازدواج كنم از طرفي هم اون دوستي كه اشناي هردوطرفمون بود و من و به شوهرم معرفي كرده بود آدم قابل اعتمادي بود و اونقدراز شوهرم تعريف كرد كه من با دلي مطمئن بهش بعله گفتم .درضمن اون موقع من خام بودم و فكرميكردم تحصيلات زياد مهم نيست و اگه طرف مومن باشه و آدم سالمي باشه همه چيز حله

    دوستان درمورد اينكه چرا نتونستم بهش بگم كه من نميخوام وام برداريم و قسط ماشين و بديم اينجوري بود كه من توانايي نه گفتن و نداشتم و هميشه تو رو دربايستي گير ميكردم البته اعتراض كردم و گفتم كه من نميخوام اما وقتي شوهرم گفت كه من و تو نداريم و درواقع يه جورايي تو رو دربايستي گير ميكردم ...باوركن سراينكه من دوست دارم رانندگي كنم اونقدر مقاومت كردم كه سرش خيلي دعوا مون شد اما آخرسر چون زود تسليم ميشم بازم بازنده شدم
    هميششه از دعوا ترسيدم و شوهرم هم هميشه كارو به دعواكشونده




    - - - Updated - - -

    - - - Updated - - -

    درمورد جدا خوابيدنمون بارها بهش گفتم من دلم شوهر ميخواد ميخوام شبها پيش هم بخوابيم و دخترمون ديگه بزرگ شده وبايد تو تخت خودش بخوابه
    چنان حالت دفاعي به خودش ميگيرره كه من ديگه هيچي نميگم و متاسفانه مثل هميشه زود تسليم ميشم

    - - - Updated - - -

    الان بهش زنگ زدم گفتم بيا فرم طلاق توافقي رو امضا كن خيلي خونسرد گفت روچشمم
    منم فرم و الان تو اداره هستم از اينترنت چاپ كردم ميدم بهش امضا كنه
    داريم جدي جدي از هم جدا ميشيم
    تكليف دخترم چي ميشههههههههههههههههههه

    يعني عزيزم من دوست داشتم وقتي حرف طلاق و زدم و اون ديد كه من دارم جدي به طلاق فكر ميكنم ديگه غرورش و بشكنه و بگه كه طلاقت نميدم و يا حتي ميتونست با اكراه باشه
    اما خيلي خوشحال گفتش كه ميام رو چشمم
    اما ديشب كه از سر كاراومد خونه خيلي نگرن بود اومد و شروع كرد به ادا دراوردن كه من مگه ميزارم برين
    من عاشقتون هستم و عمرا بذارم بري
    منم گفتم اگه اينقد دوستم داشتي چرا گذاشتي اين همه دلم بشكنه ....فقط ميگه مگه چكارت كردم ؟

    - - - Updated - - -

    تا اينكه پارسال مجبورم كرد كه استعفا بدم و بشينم خونه ...بعدهم كه ديد هي ازش پول ميخوام وبراش سخت بود گفت برو سركارت و حيفه و مزخرفات ديگه
    ميدوني چه جوري مجبورم كرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون قدر هرروز سرم غرميزد ...اونقدر با كنايه هاش عذابم ميداد .......اونقدر تا يك نفراز فاميل و ميديد ميگفت قلم پام ميشكست زن شاغل نميگرفتم تا آخر گفتم كه بشينم خونه ببينم از جونم چي ميخواد

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 اردیبهشت 97 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    4,011
    سطح
    40
    Points: 4,011, Level: 40
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر بلايي كه سرم اومده از سه تا عامل نشات ميگريه :
    يك نتونستم نه بگم ...به خاطر ترس از دعوا و جلوگيري از دلخوري وقتي هم نه گفتم نتونستم پاش وايسم و مقاومت كنم و با يك كمي تعريف و حرف و...فوري خام شدم و زير بار زور رفتم
    من كلا خيلي منفعل عمل ميكنم ترسو هستم و جرات اعتراض رو ندارم وقتي هم اعتراض ميكنم اونقدر ضعيف عمل ميكنم كه در حد حرف باقي ميمونه
    گذشت زيادي و بي مورد از خصوصيات اخلاقي من هست ....متاسفانه

    - - - Updated - - -

    تورو خدا يكي بياد به دادم برسه ..خودم ميدونم تو زندگيم خيلي زياد اشتباه داشتم
    ميخوام ياد بگيرم كه زندگيمو اداره كنم
    شوهرم مرده بدي نيست خصوصيات اخلاقي خيلي خوبي داره كه ميخوام براتون بنويسم و اينها باعث ميشه كه من تو تصميمم براي جدايي ترديد داشته باشم :
    1-پدر خيلي خوبيه و دخترم و درحد خيلييييييييييييييييي زياد دوست داره و بهش توجه ميكنه
    2-مرد پاكيه و انحراف اخلاقي اصا نداره
    3-تو كارهاي شغليش خيلي دقيق و موفق هست
    4-مهربونه اما درعين حال بسيار كينه ايييي هست و خاطرات بد گذشته رو اصلا نميتونه فراموش كنه و اين از خصوصيتهاي منفي محسوب ميشه
    خصوصيتهاي بدي كه داره و موجب دلسردي من از ايشون ميشه البته به غير از موارد بالا كه نوشته بودم :
    1-قبلا نماز خون بود و اين يكي از ملاكهاي من براي انتخابم بود و متاسفانه الان نماز نميخونه
    2-خيلي زود عصبي ميشه و هرجا و پيش هركسي باشيم ناراحتيش و خيلي واضح بروز ميده و اكثرا پيش خونواده خودش اينكارو زياد انجام ميده
    3-هيچ گگونه خرجي به من نميده و ميگه خودت حقوق داري هرچي ميخواي بخر حتي پول لباس و آرايشگاه و دكتر و.....فقط وسايل خوراكي ميخره و هيچ وسيله منزل تو اين هفت سال برا خونمون نخريده
    4-7ماهي هست كه هرتعطيلي بوده با دوستاش قرار گذاشته و من اكثر شبهاي جمعه خونه تنها بودم با دخترم و اصلا به فكر روحيه من و دخترم نيست و اجازه هيچ اعتراضي رو بهمون نميده

    - - - Updated - - -

    تورو خدا يكي بياد به دادم برسه ..خودم ميدونم تو زندگيم خيلي زياد اشتباه داشتم
    ميخوام ياد بگيرم كه زندگيمو اداره كنم
    شوهرم مرده بدي نيست خصوصيات اخلاقي خيلي خوبي داره كه ميخوام براتون بنويسم و اينها باعث ميشه كه من تو تصميمم براي جدايي ترديد داشته باشم :
    1-پدر خيلي خوبيه و دخترم و درحد خيلييييييييييييييييي زياد دوست داره و بهش توجه ميكنه
    2-مرد پاكيه و انحراف اخلاقي اصا نداره
    3-تو كارهاي شغليش خيلي دقيق و موفق هست
    4-مهربونه اما درعين حال بسيار كينه ايييي هست و خاطرات بد گذشته رو اصلا نميتونه فراموش كنه و اين از خصوصيتهاي منفي محسوب ميشه
    خصوصيتهاي بدي كه داره و موجب دلسردي من از ايشون ميشه البته به غير از موارد بالا كه نوشته بودم :
    1-قبلا نماز خون بود و اين يكي از ملاكهاي من براي انتخابم بود و متاسفانه الان نماز نميخونه
    2-خيلي زود عصبي ميشه و هرجا و پيش هركسي باشيم ناراحتيش و خيلي واضح بروز ميده و اكثرا پيش خونواده خودش اينكارو زياد انجام ميده
    3-هيچ گگونه خرجي به من نميده و ميگه خودت حقوق داري هرچي ميخواي بخر حتي پول لباس و آرايشگاه و دكتر و.....فقط وسايل خوراكي ميخره و هيچ وسيله منزل تو اين هفت سال برا خونمون نخريده
    4-7ماهي هست كه هرتعطيلي بوده با دوستاش قرار گذاشته و من اكثر شبهاي جمعه خونه تنها بودم با دخترم و اصلا به فكر روحيه من و دخترم نيست و اجازه هيچ اعتراضي رو بهمون نميده

  14. کاربر روبرو از پست مفید mojtamelibsa تشکرکرده است .

    tabasom321 (پنجشنبه 04 مهر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خيلى به خودكشى فكر ميكنم
    توسط Somebody20 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 96, 09:08
  2. فكر ميكنم كه شوهرم انگونه كه بايد براي زندگيمون تلاش نميكنه.چه كار كنم؟
    توسط mahsa pirooz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 مهر 91, 02:05
  3. احساس ميكنم ديكه هيج ارزشي واسه نامزدم ندارم
    توسط niaz64 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 09:29
  4. شوهرم در كارهاي خانه به من كمك نميكنه
    توسط شميلا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: دوشنبه 07 آذر 90, 16:07

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.