به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-21
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,279
    سطح
    19
    Points: 1,279, Level: 19
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon17 من و مادر شوهرم اینا تو یه ساختمون زندگی میکنیم.....از وقتی اینجام هر روز از یه چیزی ناراحتم میکنن!!

    سلام به همگی .بچه ها من 20 سالمه 3 ساله ازدواج کردم یه دختر 2 ساله ام دارم.شوهری ام 28 سالشه .
    من و شوهرم هیچ مشکلی نداریم بجز مادرش.......اخه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم من طبقه دومم اونا سوم.مادر شوهرم آدم تنبلیه و اهل دستور داغدن برعکس پدر شوهرم که خیلی مظلومه تقریبا همه کارای خونه شونو پدرشوهرم انجام میده از گردگیری و نظافت و .... و مادرشوهرمم مواظبه سلامتیشونن تا هم عمر زیاد بکنن و...مادر شوهرم ادم بد دهن و خیلی ساده ای هستش یعنی اگه از دست یکی شاد شه فوری بروز میده اگه ناراحتم باشه همچنین.چندتا کاراشو میگم حساب دستتون بیاد.مثلا هفته پیش خونه برادر شوشو مهمون بودیم که خواهر مادر شوهرمم اومده بود این خواهرش اولش نازا بوده بعد 16 سال پسر دار میشه که الان پسرش 6 سالشه و خیلی وحشی و لوسش کردن همه تو فامیل از بچه اش انتقاد میکنه.خلاصه دختر منم که 2 سالشه و مظلوم داشتن بازی میکردن که این پسره اسمشم رضاست هی همه رو میزد و فرار میکرد منم تو اشپزخونه کمک جاریم میکردم تا اومدم اتاق خاله ها بهم گفت بیا مواظب بچه ات باش با لحن تند منم با خنده گفتم خب تو باید مواظب بچه ات باشی اون بشینه بقیه ام میشینن دیدم نه اتیشش تنده رفته اتاق دیگه به مادر شوهرم میگه عروس کوچیکت خیلی زبون درازه و ...منم گفتم چرا جنگ میکنی چون ئاشت داد میزد گفتم اروم بگو خب مگه چی شده بعدش بچه اشو برداشت و رفتن!
    بعد اینکه همه رفتن مادر شوهرم پیش برادر شوهرم اینا به شوهرم میگه زنت با سن کوچیکش حرفای گنده میزنه شوهرمم گفت بزرگ تر م باید بفهمه چی میگه و ...
    الانم یه مشکل جدید : من تا وقتی که پله هارو از دم خونه تا حیاط تمیز میکردم مادر شوهرمم بالا جلوی خونه خودشو تمیز میکرد بعدش یبار من خر شدم بخاطر یه کارش از بالا جارو زدم الان بهم میگه من کمرم درد میکنه تو جارو کن من سن تو همه جارو مثل دسته گل میکردم الان ادم حالش از پله ها بهم میخوره!درضمن ایشون عروسارو مثل حمال میدونن خودش برا گردش و ..سالمه هر روز میرن پارک و پیاده روی ولی موقع کار مرض صعب العلاج میگیرن.مادر شوهرمم 50 سالشه و هیچ نوع دمرضی ام نداره حالا بنظر شما من چیکار کنم؟؟؟
    میخوام این بار که رفتن بیرون باز قسمت خودمو تمیز کنم.اخه دیشب قرار بود برا خودش مربا انجیر درست کنه منم یه کاسه انجیر داشتم گفتم که مامان بدم تو درست کنی کمال تو خوشمزه تره برگشت گفت اگه بلدی درست کن اگه هم بلد نیستی درست کن یاد بگیری!
    بخدا دارم میمیرم از دستش یکم منو راهنمایی کنین

    - - - Updated - - -

    راستی بچه ها شوهرم خیلی وقتا حقو به من میده ولی همش من باید کوتاه بیام.مثلا ما هرجا بخوایم بریم مخصوصا مسافرت مامانش خون به پا میکنه که پسر بزرگ کردم منو بگردونه و اینا یا اگه من یه چیزی بگیرم میگه قناعت کنین و پول پسرمو هدر نده و ... اصلا هم اهل مد و شیک پوشی و ..نیس منم همیشه میگم مامانم خریده!

    - - - Updated - - -

    چرا هیشکی جواب نمیده.............
    مشکلم بنظرتون مهم نیومد؟؟؟؟
    ویرایش توسط محیا 123 : سه شنبه 19 شهریور 92 در ساعت 19:05

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 23 خرداد 95 [ 04:58]
    تاریخ عضویت
    1391-7-29
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    3,098
    سطح
    34
    Points: 3,098, Level: 34
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 68 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    محیا جان، زندگی کردن توی یک ساختمان با خانواده شوهر متاسفانه این مشکلات رو هم به همراه داره... باعث می شه کم کم روتون به هم باز بشه و یکسری حرمت ها شکسته میشه.

    اگر براتون مقدوره سعی کنین مستقل بشین و جایی دور از خانواده همسرت زندگی کنید، چون هرچی زمان بگذره احترام ها کمتر میشه و دخالت اون ها تو زندگی شما بیشتر.

    موفق باشی عزیزم

  3. کاربر روبرو از پست مفید sayeh_m تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 20 شهریور 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-21
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,279
    سطح
    19
    Points: 1,279, Level: 19
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون سایه جان
    ماهم تو این فکریم ولی خب وضعیت مالی اجازه نمیده
    تازه یبارم پیش مادر شوهرم حرفش شد برگشت به شوهرم گکفت اینجارو بفروشیم یه خونه 4 طبقه بسازیم تا هم ما هم شما وهم اون یکی پسرم بیاد پیشم یکیشم برا برادر شوهر مجردم بمونه!
    ادم میمونه چی بگه!
    میگه دوری چه خوبی داره ادم باید کنار هم باشه به درد هم بخوره!!!!!!!!
    ویرایش توسط محیا 123 : سه شنبه 19 شهریور 92 در ساعت 19:51

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    نمیدونم توو این مشکلات چقدر تقصیر داری. هر چند راستش مشکلاتت به نظرم خیلی حاد نیومد ولی با خوندن حرفات یه جوری شدم !چون تا یک قدمی ازدواج با کسی رفتم که اگه ازدواج میکردیم باید با خانوادش توو یه ساختمون زندگی میکردم! واقعا زندگی با خانواده ی شوهر مهارت میخواد و تو هم هنوز سن کمی داری. فکر میکنم تاپیکای مشابه توی این سایت زیاد هست حتما بخون و از تجربیاتشون استفاده کن..

  6. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    محیا جان

    به نظر من هم مشکل خاصی نیامد. البته سن شما کم هست و در هفده سالگی عروس شدی. شاید من با دید دیگه ای نگاه می کنم به موضوع.

    مثالی که در مورد بچه و خاله همسرت زدی، به مادرشوهرت ربطی نداشت.
    بعد از اون هم به هر حال یه جمله گفته که فکر می کنم مادر خودت هم بود می گفت.
    بالاخره مهمونشون را با رفتارت ناراحت کردی و رفتند.

    اون یکی مثالت هم برای مربای انجیر، باز می گم شاید مادر خود آدم هم بگه.
    پیش اومده که من از مادرم خواستم چیزی برام درست کنه و گفته خودت درست کن یاد بگیری.
    به نظرم اینقد حاد نیامده !

    پله ها را هم می تونی بچه را بهانه کنی
    یا با زبان خوش و سیاست کم کم خودت را معاف کنی.
    البته اگر مادرشوهرت 50 سالش هست و کسی هم برای تمیز کردن پله نیست، کمکشون کنی بد نیست.
    اما اگه امکانش هست کسی را بیارن برای تمیز کردن پله ها و ... با خودشون تمیز کنند، محول کن به خودشون.
    مگه نمی گی کار نظافت را پدرشوهرم انجام می ده؟

    سعی کن بحث و اختلاف ایجاد نکنی که کنترلش سخت می شه و دردسرش هم برای خودت می مونه.

  7. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 21 شهریور 92), del (یکشنبه 24 شهریور 92), kamr (شنبه 27 مهر 92), paria_22 (چهارشنبه 20 شهریور 92)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    واقعا زندگي كردن با مادر شوهر سخته
    چون همش منتظره اتو گرفتن ازته و روت زوم ميكنه
    حرفاي شيدا جان درسته
    خود اول ازدواجم چندم اه مجبور شدم برم پيش مادر شوهرم زندگي كنم. هرچي ميگفت يه گوشم در بود يه گوشم دروازه.
    زياد بهش توجه نكن. بخواي به اونا توجه كني فقط اعصابت خورد ميشه.
    بچه رو بهونه كن. بگو همينم به زور ميزاره انجام بدم و هيچ وقت ديگه هم خارج از وظيفه ات كاري انجام نده كه بد عادت ميشن. قربونت

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 آبان 93 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-21
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,279
    سطح
    19
    Points: 1,279, Level: 19
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها ممنون از همتون لطف کردین ولی بخدا بعضی وقتا گیر میکنم.....مثلا همین موضوع که گفتم یبار شوهرم یه جورایی حالیش کرد که شاید مستقل شیم همچین ناراحت شد گفت ما دیگه پیر شدیم باید کاری کنی تا همه گی یهنی اون یکی برادر شوهرامم کنار هم باشیم!
    البته جاریم مادر شوهرمو بد عادت کرده جاریم از طبقه خیلی پایینه الان اومده به این زندگی براش خیلی ام زیاده مثلا اومدنی اینجا پله ها رو از بالا تا پایین تمیز میکنه. مادر شوهرم تا کاری رو از ذهنش میگذرونه جاریم انجام میده! مادر شوهرمم یه حالت تنبلی داره و عروسو به کل به چشم حمال میبینن! اخه مامان بزرگ شوشو بد تر از مامانشه الان 2 تا زن دایی های شوهرم کلا با خانواده شوهرشون قطع ارتباط کردن با این که یکیش پیش مادر شوهرش میشینه!
    یکیشم طلاق گرفته.خود مادر شوهرمم با جاریش قهره و با خانواده پدر شوهرم ارتباطی نداره ولی با خواهرای خودش خیلی جوره هرچی ام بشه ندیده طرف اتونارو میگیره

    - - - Updated - - -

    حالا اولا مشکل ام خیلی بدتر بود مثلا میگفت هر روز بیا بالا منم درس و بچه رو بهونه میکردم و الان یکم بهتر شده....
    یبار خونش مراسم داشت صبح 10 تا 1 بود قرار بود فقط چایی و کیک اماده بدن منو از 7 صبح بیدار کرد که بیا بالا و کار دارم و ... ولی یبارکه بنده مهمون برا شام داشتم بعداز ظهر گرفت خوابید بعدش اومد بهم گفت توام برو یکم بخواب منم با خنده و اروم گفتم تو اون روز قرار بود فقط چایی بدی منو از 7 بیدار کرده بودی اونوقت منکه مهمون شام دارم چطوری بخوابم صاحب خونه از استرس نمیتونه بخوابه!
    دیدم بدجور بهش برخورده و با یه لحن بد و و یه جوره دیگه به شوهرم گفته!خوبه شوهرم مامانشو میشناسه ولی چه فایده همش اعصابم خورده
    یا مثلا هروقت هرچیزی بیاره پایین مثل اش و .... میگه اوردم به پسرم دوس داره ....یا اگه شوهرم یکم سرما بخوره با یه حالت ریا کارانه هی در میزنه حالشو میپرسه دستشو میزاره پیشئنیش دعا میخونه و میگه سر کار نرو ... ولی اگه من یه مرض بزرگم بگیرم انگار نه انگار

    - - - Updated - - -


    - - - Updated - - -



    - - - Updated - - -

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 مرداد 93 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    1,339
    سطح
    20
    Points: 1,339, Level: 20
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    101

    تشکرشده 64 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.
    به نظر من بیرون اومدن از اون خونه رو جزو اولویتهای مهم زندگیت بذار.خدا رو شکر که شوهرت درکش بالاست و باهات موافقه.
    من خودم دقیقا همین تجربه رو دارم.خیلی عذاب کشیدم و الان بعد از سه سال با شکسته شدن حرمتها کارم به مرز جدایی رسیده.بازم خدا رو شکر که شوهرت هواتو داره.
    سعی کن تا احترامها پابرجاست یه طوری که خانواده شوهرت کمتر ناراحت بشن ازونجا بیاین بیرون.بهتره طوری مطرح کنید که انگاراین خواسته شوهرتونه.

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم.
    به نظر من بیرون اومدن از اون خونه رو جزو اولویتهای مهم زندگیت بذار.خدا رو شکر که شوهرت درکش بالاست و باهات موافقه.
    من خودم دقیقا همین تجربه رو دارم.خیلی عذاب کشیدم و الان بعد از سه سال با شکسته شدن حرمتها کارم به مرز جدایی رسیده.بازم خدا رو شکر که شوهرت هواتو داره.
    سعی کن تا احترامها پابرجاست یه طوری که خانواده شوهرت کمتر ناراحت بشن ازونجا بیاین بیرون.بهتره طوری مطرح کنید که انگاراین خواسته شوهرتونه.

  11. #9
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    جمعه 29 شهریور 92 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    83
    امتیاز
    982
    سطح
    16
    Points: 982, Level: 16
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 135 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دروووود
    دوست عزیزم همه انسانها یه سری خصوصیات خوب دارن و یه سری خصوصیات غیر قابل قبول.....
    اما در برابر همه انسانها : شوهر مادر شوهر مادر خودمون خاله خواهر شوهر و........... ما برای اینکه خیلی درگیری نداشته باشیم که برای اعصاب خودمون خوب نیست بهتره یه خورده دیدگاهمون رو نسبت بهشون عوض کنیم .....

    از قدیم الایام مادر شوهر دیو بود و هر چی می گفت عروس به خودش می گرفت برعکسش هم وجود داشت و داره.....
    اما این دید مناسب نیست دیگه زمان قدیم نیست الان دیگه سطح سواد و تحصیلات و فرهنگ هر خونواده ای خیلی بالا رفته مثلا اگه حرفی زد با محبت بشوی فکر کنی مادر خودت هست می تونی با سیاست رفتار کنی مثلا بعضی موقع نازشو بکشی مثل مادر خودت اون وقت گیر دادناش کمتر می شه ... هواتو بیشتر داره.... و مثل دختر خودش دوستت داره ......
    باهاش لج نکن :
    اگه گفت مثلا این سوپ رو برای پسرم پختم بهشون بگو: مامان جون دستت درد نکنه اتفاقا من سوپ شما رو خیلی دوست دارم و هوس سوپ شما را کرده بودم بعدش هم بوسش کن...

    کلا همیشه تو زندگیت طوری باش که همه دوستت داشته باشن ...
    موفق باشی
    بدروووووود
    ویرایش توسط masom : جمعه 22 شهریور 92 در ساعت 20:58

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    محیا جان عزیزم
    فکر نکن چون تو یه خونه ای این مشکلات وجود داره من که 200کیلومتر دورتر بودم هم همین مشکلات و بعضا بدترشو داشتم که با بی سیاستی الان تو مرز جدایی از همسرم هستم
    حالا که شوهرت باهاته و مامانشو میشناسه یه جورایی سعی کن همه حرفای خونتو نبری به گوش اونا برسونی مثل یه همسایه باش مجبور نیستی هرروز بری خونشون یا هرجا که میخوای بری به اونا خبر بدی
    یادت باشه هیچوقت ازشون تقاضا نکن که اگه اجابت کردن منت بذارن و اگه نکردن تو رو ناراحت بشی سعی کن مستقل رفتار کنی این که شوهرت باهاته خیلی خوبه
    اگه تو فکر یه جای مستقلید نیاز نیست به اونا بگید هروقت تصمیمتون قطعی شد بهش عمل کنید

    یادت باشه همیشه حرف شنیده میشه اما عمل دیده نمیشه

    مثلا اگه میگه بیا خونمون بگو باشه مادرجون شما برید من 10دقیقه دیگه میام بعد تا 1ساعت دیگه هم نرو یه مدت ممکنه بهت گیر بدن و تیکه بندازن بعد واسشون عادی میشه که 10دقیقه تو 1ساعته

    شوهرم همینجوری بود بهش ز میزدم میگفتم شب زودتر بیا نمیگفت نمیام که غرغر منو بشنوه میگفت فلان کارو بکنم زودی اومدم اونوقت تا میرفت بیاد دیرتر از همیشه میشد یا میگفت 10دقیقه دیگه خونم اونوقت نیمساعت بعد میومد

    - - - Updated - - -

    زیاد سر به سر مادرشوهر نذار مادشوهرا وقتی پسراشونو زن میدن تازه یادشون میاد پسر دارن
    آخ که چقدر دلم از دست مادرشوهرم خون ه زندگیمو به آتیش کشید ببخشید حرفات منو یاده کارای مادرشوهر خودم انداخت دوباره داغ دلم تازه شد مثل من بی سیاستی نکن ! اگه جوابشو ندی هیچی ازت کم نمیشه
    بزرگترین فرق تو با من اینه که شوهرت باهاته خیلی مهمه باهاش تو یه تیم باش زیادم رو رفتارای مادرش حساس نباش
    نیش عقرب نه از ره کن است بلکه اقتضای خلقتش به این است
    چون دل سوخته همین موضوعم بازم تاکید میکنم زیاد حساس نباش جوابشونو نده هیچی نگو فقط طوری رفتار کن که خودت راحتی
    اعصاب خودتو بیخود خورد نکن هرچی بری جلوش وایستی بدتر میشه

    - - - Updated - - -

    زیاد سر به سر مادرشوهر نذار مادشوهرا وقتی پسراشونو زن میدن تازه یادشون میاد پسر دارن
    آخ که چقدر دلم از دست مادرشوهرم خون ه زندگیمو به آتیش کشید ببخشید حرفات منو یاده کارای مادرشوهر خودم انداخت دوباره داغ دلم تازه شد مثل من بی سیاستی نکن ! اگه جوابشو ندی هیچی ازت کم نمیشه
    بزرگترین فرق تو با من اینه که شوهرت باهاته خیلی مهمه باهاش تو یه تیم باش زیادم رو رفتارای مادرش حساس نباش
    نیش عقرب نه از ره کن است بلکه اقتضای خلقتش به این است
    چون دل سوخته همین موضوعم بازم تاکید میکنم زیاد حساس نباش جوابشونو نده هیچی نگو فقط طوری رفتار کن که خودت راحتی
    اعصاب خودتو بیخود خورد نکن هرچی بری جلوش وایستی بدتر میشه


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  2. پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 تیر 92, 09:22
  3. چیزی که میگم یه عیبه تو ظاهر ؟ کمکم کنید
    توسط elham_88 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 شهریور 91, 08:07
  4. نحوه برنامه ریزی یک روز کاری
    توسط بالهای صداقت در انجمن انتخاب و تصمیم گیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 دی 89, 13:24
  5. سخنی با تو که امروز تصمیم به طلاق گرفتی!
    توسط setareh در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 اردیبهشت 89, 16:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.